عباس و دوستانش با دستکاری تاریخ تولد در شناسنامه عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردیدند و تقریبا در تمامی عملیاتها حضور داشتند و هر وقت بوی عملیاتی را حس میکردند بلافاصله به هم خبر داده و در هر شرایطی اعزام میشدند.
عباس در چندین عملیات مجروح شد و مدتی را در بیمارستانها بستری بوده و چند بار مورد عمل جراحی قرار گرفت.
عملیات عاشورای سه:
در عملیات عاشورای سه بی سیم چی گروهان بود و هنگام پاک سازی سنگر های دشمن مورد اصابت رگبار تیرهای دشمن قرار گرفت و از ناحیه پا و شکم و دست مجروح شده و در بیمارستان میمنت تهران بستری و مورد چند عمل جراحی قرار گرفت. زمان مجروحیت فرصت خوبی را برای ادامه تحصیل و خواندن کتاب برای او داشت و کتابهای زیادی را فراتر از کتابهای مصوب درس و دروس سالهای بعد مطالعه میکرد و با یک دستگاه ضبط صوت نوارهای درسی را گوش میداد.
اما در خانه خیلی حوصله اش سر میرفت و گاهی او را با عسای زیر بغلی به بیرون می بردیم. آن شب قرار بود یک مانور دیگر برای آمادگی بسیجیان شهریار انجام شود تا بچه ها همیشه روی فرم باشند. عباس هم روحش پر میزد برای اینطور برنامه ها مجروحیت و وضعیت جسمانی اجازه شرکت در مانور را نمیداد. بچه ها وقتی دیدند او اینقدر ناراحت است تصمیم گرفتند با تویوتا او را به منطقه مانور ببرند و در جایی مستقر کنند تا فقط نظاره گر باشد. هنگام اجرای مانور عباس که نقشه و برنامه های مانور را میدانست متوجه شده بود که عده ای راه را گم کرده و اشتباها به منطقه های وارد شده اند که قرار است خمپاره ها در آن منطقه فرود بیایند و با همان حال مجروح خود را به آنها رسانده و با خبرشان کرده بود و آنها هم ضمن تخلیه آن نقطه عباس را هم کول کرده و به سر جای خوش برگردانده بودند. ولی همین موضوع باعث شد که محل جراحت هایش آسیب ببیند.
عملیات والفجر هشت:
من و برادرم مهدی سراغ معراج الشهدا و بقیه جاها که ممکن بود رفته بودیم. مشکل اینجا بود که ممکن بود فردی مجروح شود و در لیست مجروحین قرار بگیرد و بعد بر اثر شدت جراحات به شهادت برسد. ولی اینکه فردی شهید بشود و در لیست شهدا قرار بگیرد و بعد مجروح شود و در لیست مجروحین باشد بعید بود و همین مسئله ما را گیج کرده بود.
حالا که در یکی از بیمارستانهای تهران پیدایش کردیم معما حل شد و شهادت و بعد مجروحیتش مشخص شد.
این بار فقط ترکش به سرش خورده بود ، متخصص مغز و اعصاب با دیدن تصاویر گفت که ترکشی به اندازه نصف گندم از بین 12 عصب گذشته و به داخل مغز رفته ولی خوشبختانه با هیچکدام از اعصاب برخورد نکرده وگرنه یک قسمت بدن یا یکی از حواس را فلج میکرد.
این ترکش کوچک باعث ضعف شدید بدنی عباس شده بود در حالیکه ترکش های دیگر و اصابت تیر به پا و شکم و دست درعملیات عاشورای سه اینقدر او را ناتوان نکرده بود.
خودش میگفت با شروع عملیات والفجر هشت درون کانال بصورت دو زانو نشسته بودم و مشغول تعویض باطری بی سیم بودم که یک نارنجک جلوی پایم افتاد.
وقتی چشمانم را باز کردم فقط سقف سوله را میدیدم ، به خودم تکانی دادم تا بتوانم اطرافم را ببینم ، همه جا پر بود از لباسهای آغشته به خون و چیز دیگری معلوم نبود ، یقه لباس من هم تا روی شکم باز بود. نمیدانم چرا. گیج بودم که اینجا کجاست و چه اتفاقی افتاده و کانال چه شد؟
ولی وقتی با زور بلند شدم و نشستم دیدم که در بین شهدایی هستم که بدن هایشان متلاشی شده و همه جا غرق در خون است.
درب سوله باز بود و چند نفری بیرون ایستاده بودند و با هم صحبت میکردند. چند لحظه گذشت تا اینکه یکی از آنها با دیدن من فریاد کشید زنده است و بعد همگی به طرف من دویدند. آنها خیلی مضطرب بودند ولی من با خونسردی و تعجب به آنها نگاه میکردم.
فورا مرا از سالن خارج کردند و سوار آمبولاس کرده و به بیمارستان رساندند. وقتی زخم هایم را تمیز میکردند دیدم که روی سینه ام نوشته اند شهید عباس افشار اعزامی از شهریار.
معما تا حدی برایم حل شده بود. انفجار نارنجک مرا به این روز انداخته بود .
حرفهای "ننه علی" از 20 سال زندگی در بهشت زهرا
ننه علی همان مادری است که 20 سال به عشق فرزند شهیدش در داخل اتاقک فلزی در بهشت زهرا(س) زندگی کرد. امروز در آستانه سن صد سالگی آلزایمر هم نتوانسته است او را از قربانعلی جدا کند...
به گزارش مشرق به نقل از مهر، اگر حدود 10 سال قبل گذرتان به گلزار شهدای بهشت زهرا (س) افتاده باشد ممکن است نام "ننه علی" را برای یکبار شنیده باشید. مادری که 33 سال قبل میان قطعه ?? نزدیک مزار شهید ?? ساله "حسین فهمیده" اتاقکی کوچک با دیوارهای فلزی ساخت تا باقی عمرش را میهمان مزار فرزند شهیدش "شهید قربانعلی رخشانی مهماندوست" باشد.
"ننه علی" لقب معروف و مشهور (خانم ننه فتح اللهی) مادری است که مدت 20 سال به صورت شبانه روز در اتاقک فلزی کنار مزار فرزند شهیدش زندگی کرد وامروز درعزلت و تنهایی به دور از لنز دوربینها ونگاه تلخ و شیرین رهگذران گورستان بزرگ شهر در خانه دخترش موسیقی سکوت را زمزمه می کند. دیدار دوباره با مادر شهید رخشانی سعادتی بود تا در سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی برگی از رشادتهای شهدای انقلاب را ورق بزنیم و بار دیگر از خود بپرسیم که به راستی بعد از شهدا چه کرده ایم.
مادر شهید در آستانه صد سالگی قرار دارد و به علت کهولت سن قادر به تکلم نیست و دخترش به عنوان خواهر شهید روایتگر ایثارگری برادر و عشق مادرانه مادر است. او می گوید: مادر و پدرم دو فرزند بیشتر نداشتند یکی من بودم و دیگری قربانعلی و به قول معروف مادرم بیشتر قربانعلی را دوست داشت. قربانعلی درهمان دوران ستمشاهی به عنوان یکی از مهره های اصلی منطقه جنوب تهران در نشر و توزیع اعلامیه های حضرت امام (ره) فعالیت می کرد.
آن زمان قربانعلی 24 سال بیشتر نداشت وبعد ازمرگ پدر با مادر 58 ساله مان زندگی می کردیم و خرج و مخارج خانه توسط همسرم و قربانعلی که کارمند بخش کترینگ شرکت هواپیمایی ملی ایران بود تامین می شد. روزی که خبر بمب گذاری در سینما رکس آبادان منتشرشد قربانعلی سراسیمه آمد خانه وساک دستی اش را برداشت و ازهمه خداحافظی کرد و گفت: خواهر کارکنان هواپیمایی اعتصاب سه روزه کردند و من باید به آبادان بروم. هر چه من اصرار کردم فایده ای نداشت. هر چند آن زمان رفتن قربانعلی به اهواز برایم سوال بود ولی بعدها فهمیدم برادرم عضو اصلی شاخه های مبارزه با ساواک و رژیم ستمشاهی بوده و آن روز ماموریت انتقال بخشی از اعلامیه های حضرت امام (ره) به اهواز را داشته است.
پس از سه روز اوضاع کشور به هم ریخت. بختیار از ایران بیرون نمی رفت و اعتصابات گسترده تر شد. مادرم خیلی بی تابی می کرد. برای همین عکس قربانعلی را در روزنامه ها چاپ کردیم تا شاید کسی خبری از او داشته باشد.
بعدها فهمیدیم که قربانعلی همراه با اعلامیه ها توسط ساواک دستگیر شده وتحت شکنجه شهید شده است. غسال برادرم می گفت: با اینکه ساواکیها مانع غسل دادن قربانعلی شدند ولی من او را با عزت و احترام غسل دادم چون در شهر اهواز غریب بود و پس از غسل و کفن نماز میت شهید با حضور جمع کثیری از مردم اهواز اقامه شد. تا اینکه از روی عکس چاپ شده در روزنامه، یک روز از طرف هواپیمایی تماس گرفتند و خبر دادند برادرم شهید شده و در گورستان اموات غریبه اهواز (گورستانی که مرده های نا آشنا و غیر بومی را دفن می کنند) دفن شده است. مادرم دیگر طاقت نداشت و تنهایی به سمت اهواز حرکت کرد.
هوا دیگر رو به گرمی بود و بعد از سه ماه از مادرم خبری نداشتیم. بعدها شنیدیم که مادر روزها در گرمای تابستان اهواز کنار مزار شهید بوده و شبها در مساجد وحسینیه ها می خوابیده است.
انتقال شهید از اهواز به تهران بعد از هشت ماه
نکته قابل تامل اینجا بود که پاسدارها در هشت ماهی که مادرم بر مزار فرزند شهیدش در گورستان اهواز بیتوته کرده بود هر روز به او سر می زدند و احتیاجات او را برطرف می کردند و وقتی که همسرم همراه با تعدادی از دوستان و بستگان برای پیدا کردن مادر به اهواز رفتند با تعجب دیدند کار قربانعلی درست شده و با حکم امام جمعه اهواز مجوز انتقال پیکر شهید از اهواز به تهران را گرفته بودند. قرار شد خواهران پاسدار با ترفندی مادرم را از مزار شهید دورکرده تا بتوانند نقش قبر کنند و شهید را به تهران منتقل کنند.
شب که مادرم به گورستان می آید با قبرخالی فرزنش مواجه می شود و شروع به شیون و زاری می کند تا اینکه پاسدارها همان شبانه مادرم را با قطار به تهران می فرستند و صبح زود مادرم خود را به بهشت زهرا (س) رساند.
بدن برادر شهیدم بعد از هشت ماه سالم بود
خواهر شهید در حالی که پس از 33 سال هنوز داغدار برادر است می گوید: وقتی خواستند برادرم را در بهشت زهرای تهران دفن کنند با حیرت دیدیم که پیکر شهید سالم است و انگار همین دیروز شهید شده به نحوی که همسایه ها و اقوام به انگشتان پای قربانعلی دست میزدند و با تعجب صلوات و فاتحه می فرستادند.
آغاز زندگی ننه علی در کنار مزار فرزند شهیدش
پس از دفن برادرم، مادر هر روز سر مزار قربانعلی می آمد تا اینکه آرام آرام این آمد و رفتها بیشتر شد به نحوی که مجبور شدیم روی قبر یک سایبان بزنیم تا آفتاب و باران مادر را اذیت نکند ولی سایبان هم کارساز نبود و سایبان تبدیل به اتاقک فلزی شد. البته بنیاد شهید و بهشت زهرا(س) هم کاری به کار "ننه علی" نداشتند و احترام زیادی برای او قائل بودند.
خواب عجیب ننه علی / تنها مادری شهیدی که در کنار فرزندش دفن می شود
خواهر شهید قربانعلی رخشانی می گوید: یک روز مادرم از خواب بلند شد و گفت: خواب عجیبی دیدم. علی آمد به خوابم و گفت مادر دارند پیراهن من را لگد می کنند. بعد به سرعت به طرف بهشت زهرا(س) حرکت کرد. وقتی که به مزار برادرم رسید دید با حضور مدیرعامل وقت بهشت زهرا(س) دارند کنار مزار شهید، شهید دیگری دفن می کنند که مادرم خود را به داخل قبر می اندازد و می گوید تو را به خدا این قبر را به من بدهید چون با جون دل علی را بزرگ کردم وبرای اسلام قربانی اش کرده ام. بگذارید در کنارعلی دفن شوم. مدیرعامل موافقت می کند تا این قبر خالی بماند تا روزی که مادرم از دنیا برود و می توان گفت مادرم تنها مادر شهیدی است که در کنار فرزند شهیدش دفن می شود.
آری این حقیقت دارد مادر شهید قربانعلی رخشانی از سال ???? تا ???? یکه و تنها در این اتاقک فلزی زندگی کرد. به گفته برخی از کارکنان قدیمی بهشت زهرا (س) تا مدتها این اتاقک برق نداشت وسیله گرمایشی و سرمایشی نداشت و ننه علی در تاریکی شب میان قبور شهدا زندگی می کرد.
آلزایمر هم نتوانست تصویر شهید را از ذهن مادر پاک کند
ننه علی بعد از سال 78 به دلیل کهولت سن و بیماری جسمی میهمان خانه تنها دخترش شد و از آن به بعد هرچند ماه یکبار به زیارت مزار فرزندش می آمد تا اینکه به بیماری آلزایمر مبتلا شد. وقتی که نوه بزرگ ننه علی تصویر قربانعلی را روبروی چشمهای مادربزرگ قرار داد ناگهان مادر به تصویر فرزند شهیدش خیره شد. ساعتها طول کشید تا عشق بر فراموشی مغز چیره شود و من به چشم خود دیدم که مادری مبتلا به آلزایمر تصویر فرزند شهیدش را می بوسید.
اما امروز دیگر خبری از زائران قبور شهدا و کلبه ننه علی نیست. دیگر کسی سراغی از او نمی گیرد. عده ای می گویند مگر مادر شهید ساکن بهشت زهرا(س) هنوز زنده است؟ عده ای دیگر هم ننه علی را سالهاست فراموش کرده اند. آری ننه علی مادر شهیدی که حافظ قرآن و احادیث و روایات است امروز به دلیل شکستگی پایش در سن صد سالگی روی ویلچر زندگی می کند و دیگر نای حرف زدن ندارد.
امروز ننه علی حتی یک تخت هم ندارد تا روی آن خستگی 33 سال داغ دوری فرزند را تحمل کند. به راستی که ما آلزایمر گرفته ایم اما ننه علی هنوز هوشیار است.
----------------
شهید ابو مهدی المهندس
«جمال جعفر محمد آل ابراهیم» یا «جمال ابراهیمی»، که بیشتر با لقبش «ابومهدی المهندس» شناخته میشود، فرمانده اجرایی یا به عبارت دیگر فرمانده میدانی بسیج مردمی عراق یا حشدالشعبی بود. او در سال 1953 میلادی (برابر با سال 1332 شمسی) در بصره از پدری عراقی و مادری ایرانی متولد شد. ابومهدی المهندس در سال1973 وارد دانشگاه پلی تکنیک بغداد شد و به تحصیل در رشته راه و ساختمان پرداخت، رشته تحصیلی که لقبش را هم از همان میگرفت. در سال 1977 نیز تحصیلات دانشگاهی خود را در مقطع لیسانس، از آن دانشگاه به پایان برد. او بعدها در تهران در رشته روابط بین الملل، فوق لیسانس و دکتری گرفت. بعدها در کویت همسری ایرانی اختیار کرد و صاحب چهار دختر شد که به گفته خودش، اکنون یکی از آنها دکترای روابط بین الملل دارد، دیگری فوق لیسانس معماری، بعدی فوق لیسانس مهندسی شیمی و آخری هم دانشجو است.
پیوستن به حزب الدعوه و آغاز مبارزات ابومهدی
ابومهدی در سال 1970 میلادی به «الدعوه الاسلامیه» عراق پیوست. در دهه 1970 با افزایش نفوذ این حزب در میان جوانان و شخصیتهای مذهبی و سرکوب آن از سوی حکومت حزب بعث، الدعوه به یک جریان انقلابی تبدیل شد که به مقاومت مسلحانه در برابر حکومت میپرداخت. حاکمان بعثی عراق در سال 1975 پنج تن از اعضای حزب الدعوه را اعدام کردند؛ در سال 1980 نیز، شبانه شهید «سید محمدباقر صدر» را تیرباران کردند. شهید ابومهدی خود میگوید: «تا این تاریخ 95 درصد از دوستانم که در محله و مساجد به حزب الدعوه تردد داشتند، اعدام شدند».
مبارزات ابومهدی در دوران حاکمیت حزب بعث عراق
شهید ابومهدی اما در سال 1980 موفق شد به کویت برود و در کویت همراه با دیگر نزدیکان خود، ابتدا حزب الدعوه و بعدها یک گروه جهادی را پایه گذاری کند. در کویت بود که برای اولین بار نام او در اقداماتی علیه آمریکا مطرح شد[4]. ابومهدی المهندس در خصوص فعالیت هایش در کویت میگوید: «در کویت ازدواج کردم و همانجا به اعدام محکوم شدم». در واقع علت محکومیت شهید ابومهدی به اعدام، فعالیت های جهادی همراه با شهید «مصطفی بدرالدین» بود. شهید ابومهدی در این باره می گوید: « بعد از انفجارهایی که در سفارت آمریکا و سفارت فرانسه در کویت رخ داد، عراقیهایی که مقیم کویت بودند، بازداشت شدند. اسم من نیز در فهرست متهمین مشارکت در این انفجارها وارد شده بود، با وجود اینکه من در این قضیه بیگناه بودم».
شهید ابومهدی در سال 1363 به تهران سفر کرد و در رشته روابط بینالملل ادامه تحصیل داد. پس از آنکه شهید بدرالدین در سال 1990 از زندان کویت آزاد شد، به همراه او در دوایر حساس امنیتی و نظامی مقاومت، که بعدها اسم «بدر» بر آن نهادند، فعالیت های جهادی و مبارزاتی خود را ادامه دادند. شهید «اسماعیل دقایقی» به عنوان اولین فرمانده تیپ مستقل بدر – که بعدها لشکر بدر شد - انتخاب شد و بعدها در سال 2001، میلادی ابومهدی المهندس به فرماندهی سپاه بدر رسید.
فصل جدید مبارزات ابومهدی بعد از سقوط رژیم صدام
پس از سقوط صدام و برچیده شدن بساط حکومت حزب بعث، ابومهدی المهندس توانست همچون دیگر سیاستمداران و شبهنظامیان شیعه ای که در زمان حکومت صدام از عراق خارج شده بودند، به کشورش بازگردد. او پس از بازگشت به عراق از سپاه بدر و مجلس اعلا جدا شد و گروه کتائب حزب ا... را به راه انداخت؛ گفته میشود که او در مقطعی مشاور ابراهیم جعفری، نخستوزیر وقت عراق هم شد.
جمال جعفر محمد (ابو مهدی المهندس) در انتخابات پارلمانی سال 2005 میلادی به عنوان نماینده استان بابل پیروز شد، اما با توجه به اینکه نامش در پروندههای امنیتی دهه 1980 مطرح بود، آمریکایی ها اجازه فعالیت به وی ندادند و او به ایران برگشت و تا خروج نیروهای آمریکایی از عراق در سال 2011، جز در سفرهایی کوتاه و محرمانه، به عراق بازنگشت.
ابومهدی المهندس در سال 2007، با داشتن تجارب فراوان جنگی اقدام به تشکیل گروه «کتائب حزب الله عراق» کرد، کتائب حزب الله عراق به عنوان قدرتمندترین گروه مسلح سازمان یافته در عراق شناخته می شود و ستون اصلی حشد الشعبی است. آمریکا از سال 2009 میلادی این گروه و شخص ابومهدی المهندس را در لیست سیاه خود قرار داده بود.
با ظهور داعش در منطقه، جنایات هولناک آنها و با آن سرعت باورنکردنی که سوریه و عراق را درنوردیدند، فصل تازهای در تاریخ مجاهدتهای مقاومتی ابومهدی المهندس گشوده شد. بعد از فتوای مشهور آیت ا...سیستانی که حکم جهاد کفایی داد و در آن از جوانان عراقی و به خصوص گروه های مقاومت خواست از جان و مال و ناموس و نظام سیاسی موجود در عراق دفاع کنند، سازمان حشد الشعبی تشکیل شد. حشدالشعبی یک نیروی مردمی و ملی جهادی است که در آن نیروهای شیعه، سنی،کرد، ترکمن، ایزدی و مسیحی حضور دارند. این نیروهای مردمی بیشترین نقش را در بیرون راندن داعش از شهرهای عراق از جمله «آمرلی»، «جرف الصخر»، «اربیل» و «موصل» داشتند.
ابومهدی المهندس می گفت:30 سال است که در جبهه مقاومت مشغول جهاد است و این «جهاد را راحتی و تفریح خود می داند». می گفت: « بسیاری از مناطق عراق را تنها در میدان نبرد دیده »؛ می گفت «قبل از جنگ تکریت و فلوجه را ندیده بوده و آنها را در جریان جنگ دیده است». اتاق فرماندهی جنگ او، نه در قلب پایتخت و روی مبلمان های راحت و شیک، بلکه در خط مقدم و در نفربرهای رزمی بود.
به غیر از آرمان آزادسازی بیت المقدس و سرزمین های اسلامی از اشغالگران صهیونیست، یکی از اهداف مهم ابومهدی المهندس اخراج نظامیان آمریکایی از خاک عراق بود؛ که میگفت «تا زمانی که جان در بدن دارد، از این هدف نخواهد گذشت». می گفت «آمریکا دشمن اصلی ماست».
گام آخر زندگی مجاهدانه ابومهدی المهندس و نوشیدن شهد شیرین شهادت
شهید ابومهدی المهندس و سردار شهید قاسم سلیمانی، دو همرزم قدیمی، از سالیان دور در میدان های مبارزه جبهه مقاومت، دوشادوش یکدیگر، می جنگیدند؛ به خصوص در پاک سازی سرزمین های اشغال شده عراق و سوریه از تروریست های تکفیری داعش. اما ابومهدی همواره خود را "سرباز حاج قاسم معرفی میکرد، که به این سربازی افتخار می کند".
ابومهدی وقتی در سحرگاه روز جمعه سیزدهم دی 1398، در کنار یار دیرین و دلاور خود، سردار حاج قاسم سلیمانی توسط پهپادهای آمریکایی مورد هدف قرار گرفت و شهید شد، اگر می توانست حتماً به ما می گفت «حالا دیگر کلکسیون افتخاراتش تکمیل شده است».
قسمتی از کتاب جنگ شهرها و دفاع موشکی
صفحه 88
پرتاب اولین موشک
.......در چنین وضعیت بوجود آمده ای مقابله به مثل موشکی در دستور کار یگان موشکی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی قرار گرفت و در بامداد روز بیست و یکم اسفند سال شصت و سه راس ساعت سه و بیست دقیقه بامداد اولین موشک میان برد جمهوری اسلامی ایران به سمت کرکوک عراق هدف گیری و پرتاب شد .
این موشک با اصابت به کارخانه سیمان در یک کیلومتری پالایشگاه کرکوک باعث انهدام یکی از سالن های بزرگ این کارخانه گردید.
این نخستین موشک زمین به زمین میان برد جمهوری اسلامی ایران بود که با اصابت به کرکوک باعث غافل گیری رژیم عراق و تعجب و ناباوری حامیان صدام و جهانیان گشت ........
قسمتی از کتاب جنگ شهرها و دفاع موشکی
صفحه 90
پرتاب دومین موشک
.......با تداوم حملات رژیم عراق علیه شهرهای ایران خصوصا تهران، دومین موشک اسکاد بی جمهوری اسلامی در تاریخ بیست و سه اسفند شصت و سه راس ساعت دو و چهل دقیقه به قلب بغداد پرتاب گردید. این موشک با اصابت به بانک رافدین بزرگترین بانک دولتی این کشور در خیابان الرشید در قلب بغداد ، منجر به انهدام ساختمان هجده طبقه ای آن گردید.
قسمتی از کتاب جنگ شهرها و دفاع موشکی
صفحه 98
پرتاب هشتمین موشک
.......تجاوز مجدد هوایی رژیم بغداد در تاریخ پنج و شش فروردین شصت و چهار به چندین شهر کشور از جمله همدان ، باختران ، اصفهان ، خوی ، قزوین ، اراک ، خرم اباد ، سنندج ، کاشان ، سلماس و .... باعث گردید رزمندگان اسلام ضمن مقابله به مثل توسط آتشبارهای توپخانه و حمله هوایی ، هشتمین موشک خود را در تاریخ هفت فروردین شصت و چهار راس ساعت سیزده و سی و هفت دقیقه به سمت بغداد شلیک نمایند.
این موشک به یک ترمینال در منطقه الرقاصه بغداد اصابت کرد و منجر به کشته شدن ششصد نفر از سربازان مصری که در حال تعویض شیفت خود با نیروهای تازه نفس برای اعزام به جبهه علیه جمهوری اسلامی بودند گردید.
اعلام آمار تلفات این مقابله به مثل موشکی توجه اکثر محافل نظامی را به توانمندی موشکی ایران جلب نمود و تحلیل ها و بررسی های کارشناسانه در خصوص عملکرد مهندسی پرتاب های ایرانی را به دنبال داشت و تاثیرات سیاسی حاصل از آن ، اوضاع مطلوبی را در روند مذاکرات بین المللی به سود ایران رقم زد.
قسمتی از کتاب جنگ شهرها و دفاع موشکی
صفحه 138
بمباران یگان موشکی سپاه
...ارتش عراق پس از تلاشهای اطلاعاتی فراوان ، با استفاده از شبکه های جاسوسی و کمک های اطلاعاتی منافقین، محل استقرار یگان موشکی سپاه در منطقه باختران را شناسایی و در تاریخ 21 آبان 1365 با اعزام 38 فروند از انواع هواپیماهای جنگی ، طی چند مرحله ، اقدام به بمباران شدید آن محل نمودند . اما با عنایات الهی و به دلیل پیش بینی های صورت گرفته توسط فرماندهی و تدابیر و اقدامات اطلاعاتی انجام شده ، کلیه تجهیزات و نیروهای تخصصی موشکی چند روز قبل از بمباران به مراکز امن دیگری منتقل شده بودند . لذا در این حادثه هیچ گونه آسیبی به آنها وارد نگردید ......... پس از بمباران وحشیانه پادگان شاهد، رادیو بغداد در ساعت24 همان روز اعلام نمود : 98درصد از توان موشکی ایران بر اثر بمباران هواپیماهای ارتش عراق نابود گردیده است...........اما این توهم سردار قادسیه بیش از ده روز دوام نیاورد و رزمندگان یگان موشکی سپاه در تاریخ 1 آذر 1365 راس ساعت 18 و 51 دقیقه از همان محل بمباران شده در پادگان شاهد ، یک فروند موشک به سمت بغداد شلیک کرده و خواب صدام و حامیانش را آشفته ساختند.......
سری کتابهای راهیان نور
اروند(قسمت اول)
غروب 20 بهمن ماه بود که سه هزار بسیجی ، با لباس غواصی بر تن کردند و آماده شدند . آفتاب که غروب کرد ، به راه افتادند . آسمان سرد بود و باران نم نم بارش خود را آغاز می کرد. بسیجیان غواص در سکوت شب پا به درون اروند گذاشتندو آن شب ، هزاران هزار فرشته در آسمان با نگاهی نگران و مضطرب ، فرشتگان زمینی را مینگریستند که دل به دریای آب داده بودند. این چنین شد که نام اروند دوباره بر سر زبانها افتاد و از فردای آن روز ، همه از این مکان می گفتند ، از این رود پر خروش ، از این دریای آب . آری اروند در میان اهل آسمان آشناتر از اهل زمین است.
اما این پایان کاری نبود که آغاز شده بود . عملیات والفجر 8، نه یک شب بلکه یک سال طول کشید تا به سرانجام رسید. یعنی درست از روزی که عملیات بدر در شرق دجله پایان یافت.
در آن روزها ، سروان ستار ناصر معاون گردان اول تیپ 111 عراق بود . گردان او در منطقه ی فاو و اروند رود مستقر بود. او یک روز صبح متوجه یک هیات بلند پایه ی نظامی می شود . اعضای هیات وارد قرارگاه آنها شدند. سرلشکر ستاد محمد سعید(افسر مصری)، سرهنگ ستاد محمد فوزی (افسر بازنشسته مصری) و سرهنگ احمد یمانی (افسر یمنی). آنها برای بازدید از فاو و اروند و وضعیت استحکامات آن امده بودند. دیدار این گروه ناگهانی و مخفیانه بود. سپهبد عبدالجواد ذنون ، رئیس اداره استخبارات ، همچنین تابه النعیمی و سپهبد هشام صباح الفخری هم همراه گروه بودند.
آنها پس از بازدید از خط ، برای استراحت به قرارگاه گردان بازگشتند. درحین استراحت ، ستار از آنها درباره ی استحکاماتشان پرسید. افسران مصری در حالی که از کانال سوئز و نبردهای قهرمانانه خود صحبت میکردند ، گفتند : مواضع شما از خط بارلیو(دیواره دفاعی اسرائیل که ارتش های عربی در نبرد اکتبر سال 1973 پشت سر گذاشتند) هم مستحکم تر است و اگر نیروهای ایرانی قصد حمله به فاو را داشته باشند ، شکست می خورند . مواضع شما اجازه ی عبور به هیچ جانداری نمیدهد و همین مواضع به تنهایی برای مقابله با ایرانی ها کافی است.
عناصر شناسایی ، پس از گذاراندن دوره های سخت و طاقت فرسای غواصی، وارد عملیات شناسایی شدند. این رزمندگان باید در شب، با عبور از عرض 600 تا 1500 متری اروند، وارد منطقه ی عراقی ها میشدند، سپس با عبور از موانع ، به شناسایی می پرداختند. عراقی ها به کمک رازیت – یک نوع رادار سطحی – دوربین های دید در شب، پروژکتورهای قوی، دیدگاه های متعدد و سنگرهای چند دهنه در نزدیک ترین نقاط ساحل و اسکله های مستحکم، بر اروند اشراف داشتند. کوچکترین بی احتیاطی نه تنها باعث اسارت یا شهادت نیروهای غواص می شد، بلکه عراقی ها با دیدن چنین صحنه هایی نسبت به وضعیت منطقه حساس می شدند.
مهدی قلی رضایی یکی از رزمندگان لشکر عاشورا بود. او زمانی که فهمید بوی عملیات می آید، خودش را به مقر واحد اطلاعات رساند . در آنجا ابتدا کریم حرمتی را دید . کریم با دیدن او از خوش حالی دوید و خود را به مهدی رساند و صورتش را بوسید. بعد به سرعت نزد کریم فتحی رفت تا خبر آمدن مهدی را بدهد. پس از کمی صحبت ، قرار شد مهدی در همان محوری که کریم حرمتی ، مسوولیتش را بر عهده داشت، کار کند.
گردان سیدالشهدا(ع) و گردان علی اصغر (ع) زنجان برای آموزش غواصی در قسمتی از ساحل رودخانه کارون مستقر شده بودند. کریم حرمتی رو به مهدی کرد و گفت : آموزش غواصی گردان سیدالشهدا(ع) بر عهده ماست. تو هم باید در این آموزش مربی یکی از گردانها باشی.
........ راس ساعت 8 آموزش شروع می شد و تا ظهر بی وقفه ادامه داشت. با صدای اذان ظهر ،به نیروها استراحت داده می شد. .........ساعت 3 بعد از ظهر دوباره آموزش ها شروع می شد . این درحالی بود که لباس غواصی ها هنوز خیس بود.
بسیجی ها ، هنگام اذان مغرب ، از آب خارج میشدند و نیمه های شب دوباره وارد آب میشدند. در حالی که آب اگر راکد می ماند یخ میزد.
ده ساعت آموزش و تمرین در شبانه روز ، در شرایطی انجام می شد که حتی تصور آن هم خارج از ذهن بود سوز و سرمای هوا، نامناسب بودن لباس ها، شرایط نامساعد تغذیه و انواع بیماری ها که پی آمد ساعت ها حضور در آب بود.
این وضعیت کم و بیش برای همهی لشکرها یکسان بود. میرقاسم میرحسینی، آن روزها قائم مقام لشکر 41 ثارالله بود. غواصان این لشکر هم در منطقه ی چویبده، در اروندکنار، به . آموزش مشغول بودند.
آن روز صبح، قرار بود برخی از نیروهای خط شکن لشکر برای آموزش شنا به رودخانه کارون بروند. علی زارعی? یکی از مسؤولین لشکر- داشت از کنار کارون میگذشت که چشمانش به میرحسینی افتاد. از تعجب خشکش زد، میرحسینی در آن سرما در کارون شنا می کرد.
او راهش را کج کرد و به طرف قائم مقام لشکر رفت. نفس میرحسینی به شماره افتاده بود. علی زارعی با دیدن او بیشتر سردش شد و یقهی اورکتش را بالا کشید. میرحسینی آمد کنار آب. علی زارعی به او سلام کرد. جوابش را داد. بعد دست به گیاهان خشک خودروی کنار ساحل گرفت و خود را از آب بیرون کشید. تمام موهای بدنش سیخ شده بود و مثل بید میلرزید. علی زارعی با تعجب پرسید: حاجی! تو این سرما هوس شنا کرده ای؟
میرحسینی در حالی که لبخند می زد، جواب داد: قرار است امروز گردان ها برای شنا بیایند این جا. خواستم قبل از این که آنها تن به آب کارون بدهند، خودم هم مزه ی سرما و شنا را چشیده باشم.
فرماندهان ارشد سپاه، آمار و ارقام جزر و مد اروند رود را در ده سال گذشته در اختیار مهدی و دوستانش گذاشته بودند.
آنها هم تحقیق و بررسی را به کمک آن اطلاعات به شدت پی گیری می کردند. شاید اگر حمله در تابستان یا بهار بود، یک بررسی روی آمار و ارقام ارائه شده ، میتوانست تا حد زیادی زمان جزر و مد کامل در روزهای مختلف را معلوم کند. اما این وضعیت در زمستان و پاییز، تفاوت فاحشی با فصل های دیگر داشت. پر آبی و کم آبی اروند تحت تاثیر بارندگی ها بود و همین عامل در تغییر جریان آب موثر بود.
شناسایی ها هم ادامه یافت و کمکم پایان کار نزدیک می شد. گاه شدت جریان آب ، کار شناسایی را نیمه تمام می گذشت و گاه غواصان در برگشت، به جای مورد نظر نمیرسیدند و آب آنها را به ساحل دیگری می برد.
.........نخلستان حاشیه اروند، پناه گاه بچه ها بود. وصیت نامه های زیادی پای درختان نخل نوشته می شد. نمازها، نیازها ، گریه ها ، دلتنگی ها ، قرار و مدارها با خدا و شهدا، عهد اخوت بستن ها و ..... ......فرماندهان گردانها برای توجیه به منطقه آمدند و داخل آب رفتند. انها تا حدی جلو برده شدند که بتوانند محل ماموریت شان را ببینند....... ......افزایش نیرو، این نگرانی را در فرماندهان به وجود آورد که مبادا حساسیت دشمن برانگیخته شود. گردانها تا آن زمان در دو منطقه مستقر بودند، گردان های خط شکن در کنار کارون بودند و گردانهای پشتیبان در بهمن شیر.
املاک رضا شاه
رضاشاه در دوران حکومتش، آن قدر ثروت تصاحب کرد که به ثروتمندترین فرد ایران - اگر نگوییم خاور میانه تبدیل شد. ثروت وی به هنگام مرگ سه میلیون پوند و حدود 1?5 میلیون هکتار زمین بوده است. بیشتر این زمینها در منطقه اجدادی اش مازندران قرار داشت.
بخشی از این املاک با مصادره مستقیم، دیگری از طریق نقل و انتقال مشکوک اموال دولتی و بخشی دیگر از طرق آبیاری زمینهای بایر و سرانجام بخشی نیز با مجبور کردن زمین داران بزرگ و کوچک برای فروش زمین هایشان به قیمت اسمی، به دست آمده بود.
در اوایل سال 1311، سفارت بریتانیا گزارش داد که رضاشاه حرص غریبی نسبت به زمین دارد، طوری که همه خانوادهها روانه زندان میکرد، مگر اینکه با فروش املاکشان به وی موافقت کنند: «اشتهای سیری ناپذیر وی به اندازه است که عجیب نخواهد بود اگر چند صباح دیگر کسی بپرسد چرا اعلی حضرت بی درنگ همه ایران را به نام خود به ثبت نمیرساند؟
رضا خان خدمت یا خیانت؟
آیا انگلستان آنقدر دلسوز ملت ایران بود که فردی را منسوب کند که از منافع کشور حمایت کرده و دست استعمارگران از جمله خودش را کوتاه کند؟؟!!!
1. ساختن دبستان، دبیرستان و اولین دانشگاه ایران
2. ابداع دادگستری در ایران
3. ساخت راه آهن و بسیاری از کارخانه جات
4. مشخص کردن مرزهاى کشور و برقراى امنیت
5. یک پارچه کردن کشوردر حال تجزیه
6. ساختن یکى از بهترین پالایشگاه هاى جهان
7. پایه گذارى صنعت بیمه در ایران
8. نابود کردن کامل فرقه دزدهای گردنه
9. تاسیس شهربانی
10. تحریم نفتى امریکا
11. اخراج نیروهاى انگلیس از خلیج فارس
12. آزاد کردن جزیره های تنب کوچک و بزرگ و ابوموسى
13. 104 بار جنگ با عراق که بدلیل نیرومندى ارتش ایران ، مردم ایران حتی نمیدانستند دارند با عراق میجنگند
14. بهره بردارى از اختلاف امریکا و شوروی به نفع ایران و راه اندازى صنعت در ایران
15. جذب سرمایه های اتحادیه های ورشو
16. راه اندازى ماشین سازی اراک و تبریز
17. اعطاى حق رای به زنها
18. اعطاى شغل هاى دولتى به زنان مثل مدیر، وزیر و نماینده
19. رایگان نمودن آموزش همگانی
20. قرار دادن پول ایران در جمع 10 ارز جهانی
پاسخ:
1. مدارس و مکتب خانه ها در ایران قبل از پهلوی، وجود داشته اند ! رضاخان در این مراکز تغییراتی با نام نظام آموزشی نوین اما در واقع جهت بازسازی ایران طبق تصویر غرب ایجاد کرد. این تغییرات وسیله وی برای مذهبزدایی یا دنیانگری، برانداختن تعبدگری، ناسیونالیسم، توسعهی آموزشی و سرمایهداری دولتی بود. [ یرواند آبراهیان (تاریخ نگار برجسته ایرانی)، ایران بین دو انقلاب، ترجمهی کاظم فیروزمند، حسن شمسآوری و محسن مدیر شانهچی، تهران، نشر مرکز، 1378، ص 127.] [ جان فورن(نظریه پرداز و جامعه شناس غربی) ، مقاومت شکننده، ترجمهی احمد تدین، تهران، مؤسسهی خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1382، ص 333.] * تاسیس اولین دانشگاه ایران ادعای غلطی است چرا که سابقه آموزش عالی در ایران به دانشگاه جندی شاپور و پس از آن به دارالفنون و دانشسرای عالی علوم سیاسی و ... باز میگردد.
2. دادگستری در دوره پهلوی ابداع نشد. وزارت عدلیه در زمان ناصرالدین شاه تاسیس شد .
3. راه آهن در ایران به نام مردم و به کام روسیه و انگلستان و جهت نقل و انتقال سلاح و تجهیزات برای قشون آن دو کشور دشمن و متجاوز به ایران و خارج کردن نفت کشور ساخته شد . * منطقی ترین مسیر برای راه آهن در ایران، میبایست از تهران شروع شده، از مرکز کشور _استان های اصفهان و فارس _ عبور می کرد و به خلیج فارس ختم می شد اما فارس که از بزرگترین استانها و مرکز جنوب ایران بود تا چند سال پیش هنوز راه آهن نداشت ! پس این طرح برای خدمت به کشور و مردم نبود .
4. بر خلاف نظر نویسنده، رضا خان نه تنها قادر به حفظ تمامیت ارضی ایران نبود، بلکه در قرارداد سعدآباد، بخش هایی از اراضی ایران را در قبال جلب نظر انگلیس به کشور های همسایه واگذار کرد ! برای نمونه می توان واگذاری کل اروند به عراق، منطقه چکاب به افغانستان و مناطق شمال باختری کشور به ترکیه را ذکر کرد.
5. در تاریخ، اقدامات تجزیه طلبانه ای در دوران رضا شاه، ثبت نشده است. بلکه رضا شاه گاها به بهانه جلوگیری از تجزیه ایران، بعضی از مخالفان حکومت را با اتهام تجزیه طلبی حذف کرده است.
6. در هیچ منبعی به ساخت پالایشگاه، در دوره سلطنت رضاخان اشاره نشده و صرفا ادعای نویسنده می باشد .
7. اولین بیمه در ایران با انگیزه و پیگیری دکتر آقایان (یکی از اعضای اولین هیئت مدیره بیمه ایران و در حقیقت یکی از بانیان تأسیس آن) و آقای داور وزیر مالیه آن زمان ایجاد گردید و ارتباطی با رضاخان نداشت ! رضاخان فاقد قدرت برنامه ریزی کشور و تدابیری این چنین بود .
8. بزرگترین ملاک و سرمایه دار ایران در زمان رضا شاه خود او بود ! سرمایه ای که با زور و تهدید از چنگ مردم خارج کرده بود.
کسی که پول تماشای یک نمایش را نداشته چگونه تبدیل به بزرگترین ملاک کشور شد ؟!
* مقابله با راهزنی از اقدامات اولیه هر حکومتی برای استقرار و حفظ حاکمیت خود است . البته این امر به دلیل راههای مواصلاتی و نیروهای مسلحی که رضاخان برای تثبیت حکومت و بستن دهان مخالفان ایجاد کرد ، در دوره او نمود بیشتری یافت .
9. شهربانی برای اولین بار در زمان ناصرالدین شاه و به تقلید از سازمان های اروپایی تاسیس شد نه در زمان رضاشاه پهلوی.
10. چیزی به نام تحریم نفتی آمریکا توسط رضاخان وجود ندارد !
در روابط نفتی آن دوره ایران و امریکا تنها کنارهگیری کمپانی نفت تگزاس از ایران به 2 دلیل زیر به چشم می خورد:
الف) امتیازات بهتری که در سایر نقاط خلیجفارس به دست آورده بود .
ب) انگلیسیها حاضر بوند در قبال فسخ قرارداد، کمکهای مهمتری در خلیجفارس به آن کمپانی بنمایند .
که خود کمپانی شخصا با ایران اعلام عدم همکاری نمود !
* ضعف شدید رضاخان در برابر بیگانگان چنان بود که در این باره می توان به ماجرای تسلیم فوری رضاخان در برابر تهدید تحریم نفتی انگلیس اشاره نمود !
11. طی دوران سلطنت رضاشاه، نیروهای انگلیس در خلیج فارس حضور داشتند و در پایان انگلیس رضاخان را اخراج و تبعید کرد، نه رضا خان انگلیس را !
12. آزادسازی جزایر سه گانه در دوره سلطنت محمدرضا شاه پهلوی و در قبال جدایی بحرین از ایران و تحت نظر انگلیس صورت گرفت !
13. ادعای 104 مرتبه جنگ با عراق و عدم اطلاع مردم کذب محض است! چگونه است که نه در اسناد و منابع تاریخی ، نه در منابع خود حکومت پهلوی و نه حتی در تاریخ شفاهی و خاطرات مردم ایران در این خصوص اخباری نیست ؟!
به گواهی تاریخ با ورود ارتش متفقین، ارتش پهلوی هیچ مقاومتی نکرده و با حضور شخص رضاشاه در سرباز خانه های دو لشکر تهران، دستور ترخیص همه و بازگشت آنها به خانه هایشان را صادر کرد.
قدرت او و ارتشش تنها در سرکوب مردم غیرمسلح کشورش بود .
14. اختلافات آمریکا و شوروی (جنگ سرد) پس از جنگ جهانی دوم و مرگ رضاخان به وجود آمد !
* رضاشاه با بودجه دولت، کارخانه تاسیس و پس از رسیدن به سوددهی، به بهای کمتر از قیمت واقعی، به خود یا وابستگان قدرت سیاسی اختصاص می داد.
وابستگی شدید این صنعت به قدرت های خارجی از جمله آلمان، ضربه مهلکی را در زمان جنگ جهان دوم به ایران وارد کرد. زیرا با خروج آلمانیها از ایران، تمام صنایع به آهنپارههایی بیارزش تبدیل شدند.
15. چیزی به اسم اتحادیه ورشو وجود ندارد !
نزدیک ترین مورد تاریخی، پیمان ورشو است که یک پیمان نظامی بوده است که از سال 1955 تا 1991 و سالها پس از دوره سلطنت رضاشاه برقرار بود و ارتباطی به ایران نیز نداشته است !
16. تاسیس شرکت های ماشین سازی اراک و تبریز سالها پس از مرگ رضاخان و در سال های 1346 و 1348 بوده است !
17. بانوان قبل از دوران رضاشاه هم طبق قانون حق رای داشتند !
در حقیقت قانون اساسی مشروطه، صراحتی درباره عدم مشارکت زنان نداشت .
* با دخالت های بیشمار حکومت در انتخابات مجلس که تنها نهادی بود که مردم به ظاهر در آن تاثیر داشتند، عملا حق رای از مردان نیز سلب شده بود چه برسد به بانوان !
18. ورود زنان به مشاغل اجتماعی در راستای برنامه های استعماری رضاخان بود .
دلیل حضور زنان در جامعه ، عادی سازی بی حجابی ، روابط ناسالم میان زن و مرد ، تخریب فرهنگ حاکم و فساد در جامعه مسلمان ایران بود نه خدمت به بانوان !
19. آموزش رایگان قبل از دوره رضاخان و در دوره مشروطیت برای کودکان اجباری شده بود !
20. چیزی به نام ارز جهانی وجود ندارد !
بر طبق اسناد، طی سالیان متمادی از جمله دوره سلطنت رضاخان، ارزش پول ایران رو به کاهش بوده است.
لذا لازمه قرار گرفتن پول ایران جزء ارزهای با ارزش، افزایش ارزش پول ایران یا کاهش ارزش واحد پول سایر کشورهاست؛ که مورد اول حاصل نشده است و در صورت رخ دادن مورد دوم نیز، ارتباطی به رضاخان ندارد!