دستهایش را روی زانوهایش گذاشت و توی باغچه کنار موسی نشست. نگاهش دور اردوگاه چرخید؛ ساختمانهای بلند، چسبیده بههم، بدون هیچ فاصلهای با آسمانی 8 ضلعی بالای سرشان. به موسی نگاه کرد و گفت "چی میخونی؟ بلند بخون"
موسی دور و بَرش را نگاه کرد و کمی تن صدایش را آورد بالا:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چهکنم حرف دگر یاد نداد استادم
تا شدم حلقهبهگوش در میخانه عشق
هردم آید غمی از نو به مبارکبادم
به آخر غزل نرسیده بود که حسین بلند شد. موسی چشمهای گرد و درشتش را به او دوخت و با شیطنت گفت چی شد، باز یاد...
حسین لبخند زد، دستهایش را توی جیبش فرو برد، شانههایش را داد بالا و گفت. اذیت نکن موسی، بحث کسی نیست، نفس دوست داشتن زیبا است.
توی آسایشگاه دو نفر دراز کشیده بودند. نیمساعت دیگر هواخوری تمام میشد. کاغذ و قلم را برداشت و نوشت: "سلام، سلام به مادرم که اینجا فقط ناراحتم که مبادا ناراحت من باشد. دلتنگ من نباش سرنوشت و قسمت الهی که سخت به آن معتقدم، در این زمان خواسته من اینجا باشم. تا یاد بگیرم در برابر اختلاف سلیقهها صبر کنم و از خودبینی و خودخواهیهایم فاصله بگیرم.
اگر برگشتم، همه را از خودم راضی میکنم. من اسیر شدم تا از خودم آزاد بشوم. مثل همیشه نگران چیزهایی هستی که همهجا هست. غذا، لباس، استراحت و انشاا... سلامتی.
به انسیه سلام برسانید. بگویید سرانجام کار من معلوم نیست، صاحباختیار است برای زندگیاش تصمیم بگیرد.
حسین سال 1337 بهدنیا آمد، چهارمین بچه بود، قبل از او شیرین، زینب و حسن بهدنیا آمده بودند. و بعد از او محمد، علی و امیر بهدنیا آمدند.
پدر و مادرش اصالتاً زرندی بودند و با هم نسبت دور فامیلی داشتند. حسین 10 ساله بود که آمدند به روستای حصار مهتر رباط کریم. آنها یک خانواده مهاجر بودند که چیزی از خودشان نداشتند. نه نفر در یک اتاق پانزده متری زندگی میکردند. بغل اتاق یک آلاچیق کوچک بود که مادر زیرش آشپزی میکرد. سقف خانه میزان نبود و برف و باران که میبارید، چکه میکرد.
علی کار میکرد و 8 نفر میخوردند. بچهها خیلی زود میفهمیدند باید جلوی خواستههایشان را بگیرند و هر چیزی را به زبان نیاورند. دخترها همراه مادر توی خانه گلیم یا قالی میبافتند و پسرها میرفتند باغ. شعار محمد این بود کار سختتر، حقوق بیشتر. هر روز بعد از چیدن میوه نزدیک ظهر خسته و عرقکرده، چند شاخه انگور میچیدند و میخوردند و طبق عادت خانوادگیشان صلوات و پدربیامرزی برای گذشتگان صاحب باغ میفرستادند.
یکروز علی چشمهایش پر از اشک شد و گفت: "من که مرحوم بشوم باغی، باغچهای ندارم محصولش را بخورند و فاتحهای بخوانند. پس شماها برایم نماز بخوانید."
اهل روستا همه به او احترام میگذاشتند. کسی عصبانیت علی را ندیده بود. همیشه میگفت ما چیزی نداریم به مردم بدهیم جز صورت خوش."
اخلاق علی بیشتر از بقیه پسرها به حسین رسید چون همیشه خندان بود و مطمئن که، برای دیگران کاری انجام بدهد.
سال 1351 رهسازها آمدند رباط کریم. آنموقع رباطکریم نه روستا بود، نه شهر. مردم زبالهها را توی کوچه و خیابان میریختند. بچهها جای بازی نداشتند و توی کوچهها کنار همین آشغالها میلولیدند. حسین تازه دیپلم گرفته بود. آنقدر رفت در خانهها، مردم را جمع کرد، با آنها حرف زد تا بالاخره راضی شدند در ماه پولی بابت جمع کردن زبالهها بدهند. بعد یکنفر را که واقعاً محتاج این پول بود و اهل کار، مسئول جمعآوری زبالهها کرد.
توی مسجد سیدالشهدا خودش برای بچهها کلاس نقاشی، خط و قرآن میگذاشت. میگفت که نباید وقتشان را سر کوچه و خیابان تلف کنند.
دوره سپاهیدانش را با بالاترین رتبه طی کرد. وقتی رفت ابلاغش را بگیرد، مسئول مربوطه گفت: "شما برای هر منطقه تهران که بخواهید، میتوانید ابلاغیه بگیرید" حسین کمی فکر کرد و گفت: "میخواهم بروم جایی که از رباطکریم محرومتر باشد."
ابلاغش را برای روستای صالح آباد شهریار زدند. روستای سرسبزی بود. همهجا باغ و رودخانه. 20 نفر شاگرد داشت که از توی باغ و زمین کشاورزی کشاندشان سر کلاس درس. مدیر، ناظم و معلم خودش بود و بعدازظهرها هم میرفت کمک میوهچینی، یا دروی پیرمردها و پیرزنهای دست تنها.
چند ماهی که کار کرد و حقوقش را گرفت، در چوبی و شکسته حیاط پدریاش را عوض کرد و آن در آهنی بزرگِ آبی رنگ، هنوز هست.
دو سال از فوت پدر میگذشت که انقلاب شد. بچهها تنها شده بودند، و بیشتر از گذشته متکی به خودشان. حسین به امیر که کوچکتر از همه بود و 8 ـ 7 سال بیشتر نداشت میگفت: "جوجه!" حالا او در ستاد پشتیبانی و تبلیغات جهادسازندگی طرح و نقاشی میکشید و پلاکارد مینوشت.
یکروز سرد برفی امیر را با خودش برد. تمام آنروز را مجبور بود در فضای باز کار کند. حسین با حوصله برای امیر توضیح میداد چرا این رنگ، پارچه یا قلمموی خاص را انتخاب میکند. و امیر خوشحال بود که وردست حسین است. مطمئن میشد بزرگ شده.
شب که برگشتند خانه، امیر از کنار بخاری تکان نمیخورد. حسین گونههای سرخ او را بوسید و گفت: "امروز با خودم بردمت تا بفهمی همیشه جای گرم نیست. از سختیها فرار نکن. بعضی وقتها مجبوری توی این شرایط کار یا حتی زندگی کنی."
اوایل انقلاب گروههای مختلف منافقین، مجاهد، لائیک و ... فعالیت تبلیغاتی میکردند. حسین در انجمن اسلامی، دفتر تبلیغات مساجد و کتابخانهها ساعتها مینشست و با آنها بحث میکرد.
بعد از دوره راهنمایی شاگردانش را تشویق میکرد در رشتههای هنری ادامه تحصیل بدهند. میگفت: "تفریح من در زندگی کتاب خواندن، خط و نقاشی است. هنر آدم را از تکرار و عادت نجات میدهد."
در خانه کوچک آنها کسی اتاق یا میز جداگانه نداشت. او عضو چند کتابخانه بود. و معمولاً کتاب نمیخرید. به امیر میگفت مهم روحیه خواندن و جدی زندگی کردن است نه اینکه یک دیوار خانه، کتاب بشود.
مادرش میگفت حسین مهره مار دارد و دوستان کتابخوانش میگفتند، نفوذ شخصیتی! او برای همه احترام قائل بود. میگفت: "احترام، علاقه به رشد انسانها با شیوه خودشان است."
تازه جنگ شروع شده بود و حسین سخت سرگرم جمعآوری کمکهای مردم برای بازسازی مدرسه مخروبهای در قلعه حسنخان بود.
بعد از چند ماه مدرسه بازسازی شد و دانشآموزان ثبتنام کردند.
حالا بین مردم و در آموزش پرورش منطقه رباط کریم و قلعهحسن خان او را بهعنوان یک شخصیت مدیر و دلسوز میشناختند. شاید وقتش بود از اینهمه موقعیت استفاده کند و از یاد ببرد روزگاری فقیر بوده. اما انسانهای ذهن حسین اینطوری زندگی نمیکردند.
حسین دوباره بهعنوان خبرنگار و بار سوم در تیرماه 61 ـ عملیات رمضان ـ با سمت آرپیجیزن به جبهه رفت. او عادت داشت کارهای زمینمانده را انجام بدهد یکروز که با آمبولانس برای جمع کردن مجروحها رفته بود عقب، توی جاده چند ایرانی را دید که اسیر عراقی را گرفته بودند و بهشدت کتک میزدند. یکی از آنها اسلحهاش را گذاشت کنار گوش اسیری که زخمی، روی زمین افتاده بود و میخواست تیر خلاص بزند که حسین مچ دستش را محکم گرفت: "تو حق نداری اینکار را بکنی! برای چی آمدی بجنگی؟ آدمکشی؟" بعد اسیر مجروح را سوار آمبولانس کرد و پشت جبهه تحویل بهداری داد.
در همین عملیات به قوزک پای حسین تیر خورد و استخوانش خرد شد. نیروهای ایرانی مجبور بودند، عقبنشینی کنند. سربازها تنها کاری که میکردند، زخمیها را 5 نفر 5 نفر کنار هم میگذاشتند.
حسین هم جزئشان بود. بعضیها داد میکشیدند سر خودشان و به خدا و به بقیه التماس میکردند ببرندشان. اما شکل زندگی حسین به او یاد داده بود، آرام باشد و صبر کند. از شرایط سختی که دچارش شده بود نمیتوانست فرار کند.
دو روز در گرمای تیرماه، خودش را زیر یک تکه برزنت از نور مستقیم خورشید حفظ کرد. غروب روز دوم، عراقیها آمدند سراغشان. با سرنیزه و قنداق تفنگ همه را میزدند و به آنها که حالشان بد بود، تیر خلاص شلیک میکردند. سرباز جوانی که بالای سر حسین ایستاده بود، تفنگش را روی صورت او گرفت و گلنگدن را کشید، حسین چشمهایش را بست اما صدای افسری که فریاد کشید صبر کن! صبر کن!... جانش را نجات داد.
بیشتر اسرایی که در عملیات رمضان اسیر شدند، در اردوگاه موصل زندانی بودند. بعضیها میگفتند اینجا آخر دنیا است. جای خوابیدن به اندازه عرض یک شانه و غذا چند قاشق برنج با آب گوجهفرنگی.
عراقیها با هر نوع سرگرمی مخالف بودند. میگفتند همین که وارد آسایشگاه میشوید، بخوابید. اجتماع بیشتر از دو نفر ممنوع. صبح که بیرون میآیید فقط قدم بزنید.
فرمانده میگفت: " شما اسیر هستید. ما ملزم نیستیم سالم تحویلتان بدهیم. ما جسم شما را پس میدهیم حالا دیوانه، فلج، یا معلول بشوید برایمان فرقی نمیکند. همین که زنده باشید کافی است. بهعنوان یک اسیر تحویلتان میدهیم و یک سرهنگ تحویل میگیریم. سیاست ما نسبت به شما یک سیاست مکتوب است. با یک دست، غذا بدهیم که نمیرید و با دست دیگر بزنیم که بدانید اینجا عراق است و اسیر هستید.
در این فضای خفقانزا، همهجور تشکیلات مخفی وجود داشت. کلاسهای درسی، ورزشی، هنری، مذهبی، اخبار سیاسی، رادیو، اجرای تئاتر و موسیقی با دهان و ... اگر مسؤلان تشکیلات لو میرفتند بهشدت شکنجه میشدند یا میفرستادندشان اداره امنیت عراق (استخبارات) در بغداد به حبس ابد محکوم میشدند. یعنی باید تا زمان آزادی در سلول انفرادی میماندند.
مسئولیت در آنجا عین گرفتاری بود. آنطرفش داغ بود و درد.
حسین احیاکننده خط نستعلیق و شکسته در اردوگاه بود. او با حوصله برای همه با هر سن و سالی وقت میگذاشت. توی کارش آقا تو میتوانی، تو نمیتوانی، یا استعداد داری و نداری، نبود. مسواکها را از ته میتراشید و به شکل قلم درمیآورد. خاک نرم یا پودر لباسشویی را از الک روی یک سطح صاف میریخت و بعد روی آن مینوشت.
او مسئول فرهنگی آسایشگاه خودشان بود و هر کاری از دستش برمیآمد، انجام میداد. تئاتر بازی میکرد. اخبار رادیو را مخفیانه به دیگران میرساند. کلاسها را زمانبندی میکرد. کسانی را که بااستعداد بودند اما انگیزه نداشتند تشویق به تحصیل در یک رشته خاص، یا یاد گرفتن یک هنر و حرفه میکرد.
در محیطی که همهچیز برای احساس بیهودگی، بیمصرفی و فسیل شدن مهیا بود، یکعده باید خودشان را فدا میکردند تا بقیه سرپا بمانند و زانو نزنند. این زانو نزدن، اوج آرزو و مدینه فاضله تشکیلات مخفی بود.
بعضی وقتها حسین شب و روزش را با یک نفر میگذراند. با او حرف میزد، بد قلقیهایش را تحمل میکرد. نمیگذاشت در لاک خودش فرو برود و به زمین و زمان بد بگوید و به خدا بیاعتقاد شود. اگر این اتفاق برای یک نفر میافتاد. چند نفر را با خودش زمین میزد.
در نامههایش به خانواده مینوشت:
"سلام به مادرم، خواهرم زینب، شیرین و فرزندانشان یکیک. سلام به مریم کوچولو و اکرم کوچولو که او را (در عکس) به گریه انداختهاید و سلام به مریم بزرگ و مژگان و یکایک که نام نبردم. خوشحال شدم که عکس فرستادید. اما دلنگرانم که خدای ناکرده بچهها از خدا و قرآن جدا شوند. در خودشان و دنیا بمانند. من اینجا به این رسیدم که تربیت هدف اصلی زندگی است. باید خودتان را با تمام وجود فدای آن کنید.
و آنقدر که به فکر امرار معاش هستید، به فکر تربیت باشید. سالهای زندگیام که اینجا گذشت، از پرثمرترین روزها و لحظههای عمرم بودند و مطمئنم در آینده به این روزها حسرت خواهم خورد.
وقتی نامه میرسد. حتماً دلتنگ میشوید. اما اینجا من اصلاً احساس غربت نمیکنم. در خدمت سربازی که بودم نامه برایم بیشتر ارزش داشت. اما اینجا نگرانی ندارم. حتی برای مادر. حتماً میگویید چرا؟ چون خدا را دارید و من هم! پس چه باک که اینجا درس زندگی میآموزم. فقط ترس از این دارم بهخاطر اعمال گذشتهام عذاب بشوم. انسان تا آب تلخ را نخورد، قدر آب شیرین را نمیداند.
به تکتک داییها و عمهها، سلام برسانید به دایی رمضان بگویید سالی که گذشت و گوجهفرنگی کاشته بودید برادرانی که تازه اسیر شده بودند، گفتند محصول خوبی داشته و الحمدا.. پربار بوده و آفت نداشته جز یک آفت که آن هم انشاا... از بین میرود.
نگذارید باغ خشک و کمبار شود. از تجربه باغدارها استفاده کنید.
داشت یادم میرفت به آخرین جوجه ننه سلام برسانید. همیشه یادت میکنم. بین دوستانم نمونه هستی. و السلام."
نامههای حسین که میآمد، مادر خیلی ناراحت میشد، جلو بچهها گریه نمیکرد چون میترسید برای حسین بنویسند.
یکشب که همه خوابیدند، دورکعت نماز خواند و بعد هی اشک ریخت و به ترکی گفت خدایا من دیگر طاقت ندارم حسین مرا آزاد کن. او مریض است. سرش، کمرش درد میکند. کاری کن چهارسال این بچه مجروح و مریض من کنارم باشد. دوست و فامیل آنهایی که دوستش دارند، ببینندش. اگر علیل است، مریض است من حاضرم با صبر و حوصله جمعش کنم فقط زنده برگردد.
آقای نوراعتماد، وقتی داشت آزاد میشد، به حسین گفت: "حسینجان تو که پات مشکل داره بیا توی این طرح که جانبازها را زودتر آزاد میکنند، اسمت را بنویس!" حسین خندید و گفت: "خدایی که منو آورده اینجا وقتش که شد، آزادم میکند."
روزی که وسایلش را جمع کرد، همانجا دو رکعت نماز خواند، بعد رو کرد به سرباز عراقی و گفت: "8 سال اینجا بودیم، زحمت ما را کشیدید، حلال کنید." اشک توی چشمهای سرباز حلقه زده بود. بند تفنگش را روی دوشش انداخت و رفت.
وقتی توی اتوبوس از او پرسیدند حالا که توی خاک ایرانی چه حسی داری؟ گفت: "احساسی ندارم. تغییری حس نمیکنم. زندگی من سیر خودش را داشت طی میکرد و حالا به این نقطه رسیده. برای من تمامش زندگی است.
بیشتر کسانی که به دیدنش میآمدند، منتظر بودند او از 8 سال سختی و غربت بگوید. اما حسین فقط میگفت: "اگر اسارت، زندان بود، پس دنیا هم زندان است. انسانهای آزاد هم در بند هستند.
او با اشتیاق از بچههایی تعریف میکرد که آنجا درس میخواندند و هنر یاد میگرفتند. از دوستانی میگفت که الآن 5 تا زبان بلدند و ... یکبار امیر گفت: "داداش این همه میگویی فلانی زبان یاد گرفت، قرآن را حفظ کرد، پس شما چی؟"
کمی مکث کرده بعد به امیر که حالا دانشجو بود و دیگر نمیشد بگوید جوجه این سؤالها برای تو زود است، نگاه کرد و با آرامش گفت: "من این راه را انتخاب نکرده بودم، فقط سعی میکردم شرایط برای کسانی که استعداد داشتند، اما قدرت و اراده غلبه بر محیط و درد و رنجش را نداشتند، مهیا باشد."
شاید قبول این استدلال برای امیر که از 8 سالگی همراه او میرفت و کارهایش را میدید، سخت نبود. اما بعضیها با اکراه سری تکان دادند.
سال 1371 حسین نفر اول کنکور هنر شد و در رشته گرافیک در دانشکده هنرهای زیبای تهران شروع به تحصیل کرد. مثل گذشته چند جا با هم کار میکرد. مسئول فرهنگی ستاد آزادگان هم بود. حالا مجبور بود با عصا راه برود و میگفت یک لحظه نیست که کمردرد نداشته باشد.
یکروز که میرفت خانه، دور میدان نور، یک اتومبیل مدل بالا برایش بوق زد. رفت جلو، نان سنگک توی دست چپش بود و عصا توی دست راستش. موسی حسینزاده بود. "میدان را که دور زدند، اشاره کرد بهسمت راست، طبقه دوم یک ساختمان و گفت: "اون ساختمونو میبینی؟ او جا خونه منه، خانمم الآن توی خونه است. منتظرمه همون که صحبتشو کرده بودم. بالاخره با هم ازدواج کردیم." موسی رفت بهسمت خیابان گرجی و گفت: "خیلی خوشحالم خودت همیشه میگفتی من هم بالاخره به چیزی که میخواهم میرسم. بگو سردردهات چطوره؟"
حسین مکثی طولانی کرد و گفت: اون سردردها، سنگینی سرم هنوز هست، خوب نشده.
سال 73 چهارسال بعد از آزادی، حسین خونریزی معده کرد و بردنش بیمارستان امیراعلم. در عرض یکماه 4 تا بیمارستان عوض کرد، طالقانی، شهدای تجریش و سینا. پزشکها بعد از معاینات و آزمایشهای زیاد که فقط خودشان سردرمیآوردند، گفتند وضع کمر و معدهاش وخیم است و خونش مشکوک به آلودگی با مواد شیمیایی است. سردردهایش آنقدر شدید شده بودند که اگر کسی وارد اتاقش میشد، فکر میکرد او در حالت کما است اما وقت نماز چشمهایش را باز میکرد، به گوشه پنجره نگاهی میانداخت و بدون اینکه سؤال کند وقت نماز هست یا نه مهر میخواست.
شب چهارشنبه 27 مهرماه گاهی به هوش بود و دوباره از هوش میرفت. از شدت درد خودش را از تخت آویزان میکرد و وقتی میخواستند جابهجایش کنند، پشت هم تکرار میکرد، خدایا نشد!، خدایا نشد!... حاجآقا ابوترابی که آن روز بالای سرش بود، بعدها گفت: "آنقدر این جمله را تکرار کرد که گفتم: "حسینجان چی نشد؟ چی از خدا میخواستی که میگویی نشد؟" باور کنید فکر میکردم یک خواست مادی دارد. صدای مرا که شنید، چشمهایش را باز کرد و گفت: "حاجی از خدا میخواستم سلامتی داشته باشم که یک عمر، یک لحظه آرامش نداشته باشم در راه خدمت به خلقش اما نشد..."
حسین درد میکشید، سرش، کمرش ، به هیچ جای بدنش نمیشد دست بزنی اما من از او هیچ ناله یا شکوهای به خدا نشنیدم.
چند روزی میشد از فرانسه برگشته بود. زنگ زد به اعتمادی، سرحال نبود، گفت چته؟
اعتمادی آهی کشید و گفت: در ختم بودم مگه تو نیامدی؟"
موسی با تعجب پرسید "ختم کی؟"
اعتمادی گفت "چهلم حسین بود دیگه... حسین رهساز"
گوشی از دست موسی افتاد. یکدفعه همهچیز مثل برق از جلو چشمانش رد شد "اولین برخوردشان توی موصل چهار"
... حسین آقا تو صورت قشنگی داری اما بد استیلی. ورزش نکنی بهتره. برو دنبال هنر.
... توی تمیز کردن آسایشگاه اولین نفر حسین
... آشپزخانه کمک میخواهد، داوطلب... حسین... توی کتک خوردنها همیشه رو بود. خیلیها زود خودشان را میانداختند زمین اما او روی بقیه میافتاد.
... ده سال عاشقی... دل این چقدر آینه بود.
بهسختی از جایش بلند شد. تنها یادگاری را که از اسارت داشت، از قفسه بیرون کشید، صفحات دفترچه را ورق زد بالای صفحه شماره 10 نوشته شده بود "یادگاری از حسین رهساز:
"سلام، سلامی هم دلاویز، هم شیرین و هم تلخ. از اسارت بینهایت راضی هستم و از عهده شکر آن عاجز! خدا اسیرم کرد تا اسیر نشوم...
با اسیر شدنم زندگیام معنا پیدا کرد و زندگی یعنی آرامش دل و جستن رضای معبود
نام شهید سید محمد
نام خانوادگی اینانلو
نام پدر سید علی
تاریخ تولد 1343/1/1
شغل آزاد
متاهل بله
تعداد فرزند 1
تحصیلات دیپلم
محدوده تهرانملارد
محل تولد تهرانشهریار
محل سکونت تهرانشهریار
محل شهادت خوزستاناهواز
محل مزار مطهر شهید تهرانملارد
تاریخ شهادت 1362/12/11
یگان خدمتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران
عملیات خیبر
مسئولیت فرمانده گردان
فراماسونری جمع کانونهای برادری گستردهای در جهان است. این کانونها ریشههای بسیار کهنی در اروپای غربی دارند. فراماسونری دارای یک سیستم مدیریت فراگیر جهانی نیست و ارتباط میان فراماسونریهای گوناگون تنها توسط خود دو لژ انجام میشود. واژه فراماسونری احتمالاً از freestone mason به معنی بنّای آزاد در انگلیسی و یا franc mason به معنای بنّای فرانسوی در فرانسوی گرفته شده است. کسی که عضو فراماسونری است فراماسون یا ماسون نامیده میشود، و ساختمانی که مرکز فعالیت ماسونهاست لژ نامیده میشود.
فراماسونری در ابتدا جنبشی لیبرال بودهاست که مبتنی بر باز تولید اندیشههای گنوستیک در دوران پس از اصلاحات در اروپا بودهاست.[1] فراماسونها با شعار «برابری، مساوات، برادری» نقش بزرگی در انقلابهای بزرگ معاصر مانند انقلاب آمریکا علیه استعمار انگلیس، انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب مشروطیت ایران[2] و جنبش انقلابی بر ضد استعمار اسپانیا در آمریکای جنوبی داشتهاست.
عقاید لیبرال جنبش فراماسونری باعث واکنشهای مذهبیان و محافظهکاران، گروههای بنیادگرا، مذهبیون بنیادگرا و ملیگرایان شدهاست. همچنین مخالفت با نظام طبقاتی کشیشی مسیحیت، باعث دشمنی کلیسای کاتولیک روم با فراماسونری شدهاست. این گروهها فراماسونری را جنبشی الحادی و شیطانی معرفی میکنند.[2]
همچنین اعتقاد برخیها به داستان معبد سلیمان باعث نفرت گروههای ضد یهود از فراماسونری شدهاست. حالت مخفی این جنبش و منشا بریتانیایی آن باعث شدهاست که چنین پنداشته شود که این جنبش ابزار توطئه انگلو-صهیونیست جهانی است. همچنین رژیمهای دیکتاتوری مانند نازیها و کشورهای کمونیستی نیز به سرکوب فراماسونری میپرداختند.[2]
حجم عظیمی از نوشتههای موجود در مورد فراماسونری موجود است که به چهار هزار کتاب و هزاران مقاله میرسد. با این همه بیشترین این نوشتارها به صورت افراطی نگارش شدهاند: یا بی قید و شرط از فراماسونری دفاع میکنند و یا آنها را فرصت طلب و عامل انواع صدمات به جامعه میدانند.[2]
به نوشته Encyclopedia of Occultism and Parapsychology فراماسونری، جنبشی سرّی در قرن هفدهم میلادی بودهاست. در بریتانیا فراماسونری ترکیبی از نسخه بریتانیایی گنوستیک تا جنبش روسیکروسین (Rosicrucian) آلمان بودهاست. هرچند این جنبش ریشه در آموزههای صنف معمار و ساختمان در قرون وسطی دارد، فرم مدرن فراماسونری ریشه در حالت بازیابی شده و راز آمیز گنوستیک در دوران موسوم به دوران پس از اصلاحات دارد. تاریخ افسانهای ماسنری بدین سبب ساخته شدهاست تا از این جنبش در جو عدم تساهل مذهبی بریتانیا در آن دوران بریتانیای کبیر محافظت کند.[1][3] مدارکی موجود است که نشان میدهد که در اواخر قرن شانزده میلادی لژهای فراماسونری در اسکاتلند وجود داشتهاست.[4]
بطور سنتی فراماسونری مبنایی لیبرال و دموکراتیک داشتهاست. قانون اساسی اندرسون(1723)، اساسنامه لژ فراماسونری انگلیس که به نوعی قدیمی ترین لژ مدرن فراماسونری است، تساهل مذهبی، وفاداری به نظام حاکم محلی و مدارای سیاسی را از مبانی یک ماسون ایدهآل بر میشمارد. ماسونها به یک قدرت برتر معتقد بودند و کتابی مقدس بسته به مذهب اعضای خود را بکار میبردند و این گروه همچنین سیاست حفظ اسرار در مورد مراسم خاص خود داشتهاند.[5] لژ اعظم و Grand Orients نهادهای مستقلی هستند که لژ ماسونی در کشور، استان یا منطقه جغرافیایی خاصی را اداره میکنند.[6] فراماسونری دارای یک سیستم مدیریت فراگیر جهانی نیست و ارتباط بین فراماسونریهای مختلف تنها توسط خود دو لژ انجام میشود.[7]
هر چند فراماسونری معمولاً به عنوان یک سازمان مخفی شناخته میشود، فراماسونها معمولاً این تعریف را به چالش میکشند و سازمان خود را بیشتر یک سازمان خصوصی مینامند که تنها بعضی جنبههای این سازمان مخفی میباشد.[8] معمولاً چنین تعبیری بیان میشود که در قرن بیست و یکم این سازمان از حالت یک انجمن سری خارج شدهاست و بیشتر «انجمنی با یک سری رازها است.»[9]
دو سمبل پرگار و گونیا همیشه در لژهای فراماسونری وجود دارد. توصیفهای نمادینی برای این دو نشان وجود دارد. مانند: بر فعالیت خود با نیروی تقوا بیافزا".[10] هر چند از آنجایی که مرام فراماسونری دگماتیک نبودن است. هیچ تفسیر رسمی و عمومی برای این نشان وجود ندارد.[11]
آموزههای اخلاقی فراماسونری بصورت آئینهای نمادین آموزش داده میشود. داوطلب در سیستم فراماسونری با گرفتن مدرکهایی پیشرفت میکند.[8] این مدارک و پیشرفت با کسب دانش وخودشناسی و دانش و درک در مورد رابطه فرد با دیگران و همچنین با نیروی برتر (بسته به درک شخصی داوطب از نیروی برتر). در کنار این آموزهها، آموزههای فلسفی از طریق تحقیق داوطلب و بحث با شیوهنامههای لژ فراهم میآید.[12]
با شعار «آزادی، برابری، برادری» فراماسونها نقش بزرگی در انقلاب آمریکا در سالهای 1775-1783 علیه استعمار انگلیس، در انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 علیه نظام اشرافی فرانسه داشتند. آنها حتی نقش پررنگتری در جریان انقلاب مشروطه ایران در سالهای 1905 تا 1909 بر ضد نظام مطلقه سلطنتی و متحدان تزاری آنها داشتند.[2] آموزههای فراماسونری نقش کلیدی در ایدئولوژی انقلاب آمریکای جنوبی بر ضد استعمار اسپانیا به رهبری سیمون بولیوار داشت.
این انجمن بطور گستردهای در فعالیتهای خیریه و در زمینه خدمات اجتماعی فعال میباشد. در حال حاضر پول تنها از اعضای انجمن جمعآوری میشود و صرف امور نیکوکارانه میشود. ماسونها به بسیاری از سازمانهای خیریه غیر فراماسونری، نهادهای محلی، ملی و بینالمللی خیریه، کمکهای مالی قابل توجهی میکند.[13][14]
اولین فراماسونری در ایران به دوران ناصر الدین شاه قاجار برمی گردد. میرزا ملکمخان ناظمالدوله، نخستین انجمن نوین سیاسی اجتماعی ایران را در سال 1275 یا 1276 قمری بنیان نهاد و آن را فراموشخانه نامید. ریاست افتخاری انجمن که خود با اجازه? ناصرالدینشاه تأسیس شده بود، با شاه بود و اعضای آن از قشرهای متفاوتی بودند؛ مثلاً هم دانشآموختگان دارالفنون از طبقه? متوسط شهری بودند و هم کسانی چون شاهزاده جلالالدین میرزا.[15] در دوره محمدرضا پهلوی برخلاف دوران رضاشاه با گسترش روابط سیاسی با غرب به خصوص انگلستان لژهای فراماسونری فراوانی در ایران تاسیس شد و نفوذ فراماسونها در سیاست ایران به شدت گسترش یافت. هرچند هیچیک از افراد سرشناس خانواده پهلوی دست کم به طور رسمی عضو هیچ لژ فراماسونری نبودند ولی بسیاری از رجال سیاسی، نخست وزیران، وزیران، نمایندگان مجلسین و فعالان سیاسی از فراماسونهای سرشناس بودند. در ایران فراموشخانه توسط گروههای چپ گرا، مذهبی بنیاد گرا و ملی گرایان لیبرال به عنوان مامور مخفی انگلیس و صهیونیسم و در نتیجه عامل تمام بدبختیهای ایران معرفی میشدند و این باعث تعطیل شدن و تحت تعقیب گرفتن اعضای این انجمنها در بعد از انقلاب شد.[2]
عقاید لیبرال جنبش فراماسونری باعث واکنشهای مذهبیان و محافظه کاران، گروهای بنیادگرا، مذهبیان بنیادگرا و ملی گرایان شدهاست. ضدیت با نظام کشیشی مسیحیت باعث دشمنی کلیسای کاتولیک روم با فراماسونری شدهاست. همچنین منشا افسانهای این جنبش (داستان معمار معبد سلیمان) باعث نفرت گروههای ضد یهود از فراماسونری شدهاست. حالت مخفی این جنبش و منشا بریتانیایی آن باعث شدهاست که چنین پنداشته شود که این جنبش ابزار توطئه انگلو-صهیونیست جهانی است. همچنین رژیمهای دیکتاتوری مانند نازیها و کشورهای کمونیستی نیز به سرکوب فراماسونری میپرداختند.[2]
فراماسونری مخالفان و منتقدان بسیاری داشتهاست. بسته به زمان و موقعیت جغرافیایی این گروهها هر یک انگیزه و دلیلهای متفاوتی داشتهاند. منتقدان فراماسونری را به سه دسته عمده زیر میتوان تقسیم بندی کرد:
فراماسونری در طول حیات خویش متوجه انتقاداتی از جانب نهادهای دینی و ادیان قرار داشتهاست. آنان فراماسونری را بعنوان رقیبی برای دین میشناختند و یا فراماسونری را مصداق ارتداد میدانستند. فراماسونری از جانب این افراد و نهادها به انواع تئوریهای توطئه متهم میشدهاست. این منتقدین فراماسونری را یک قدرت سری و شیطانی محسوب میکردند.[17]
بسیاری از مخالفتهای مسلمانان ریشه در صهیونیسمستیزی و یهودستیزی دارد. همچنین دسته دیگری از مسلمانان منتقد فراماسونری، «دجال» را به فراماسونری پیوند میدهند.[18] بعضی مسلمانان اعتقاد دارند که فراماسونری «منافع یهودیان» را دنبال میکند.[19] به عنوان نمونه، ماده 28 میثاقنامه حماس عنوان میکند که «فراماسونری از صهیونیسم دستور میگیرد».[20]
کتابها و نوشتارهایی در ایران توسط نویسندگان مذهبی، ملی گرایان، رادیکال و بنیادگرایان منتشر شدهاست. این دسته کتابها روش بیان تلخ ضد ماسونری اسماعیل رائین را دنبال میکنند که ماسونها را به تمام انواع توطئهها علیه کشور و ملت ایران متهم میکرده است. تم تکراری این کتابها ارتباط فراماسونری به نظریه? توطئه? جهانی انگلیس-صهیونیسم است. هرچند این کتابها اطلاعات اندکی بر کارهای رائین میافزایند.[2] مرام اشراف منشی و مخفیانه? آنها باعث بروز افسانههایی در مورد دستهای پشت پرده فراماسونها و توطئه در مورد آنها شده بود. در دوران پس از انقلاب کتابها و مقالات زیادی چاپ شد و در آنها فراماسونها مسئول همه گونه توطئه علیه ایران و جوامع اسلامی معرفی شدند.[2]
آثار به جا مانده از اداره? امنیت رایش نشانگر تعقیب فراماسونها در دوره حکومت حزب نازی بر آلمان است.[21] مدارک کتبی که تحت نظر دکتر فرانتس سیکس تهیه میشدند در کنار سیاستهای ضد یهودی، شامل کدهای ضد ماسونی نیز بودند. این مدارک سیاستهای ایدیولوژیک حکومت نازی را تبیین مینمودند. اگر چه آمار دقیقی از قربانیان فراماسون حکومت آلمان نازی در دسترس نیست اما تخمین زده میشود که بین 80?000 تا 200?000 نفر به جرم عضویت در سازمانهای فراماسونری جان خود را از دست دادهاند. زندانیان فراماسون در اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی مخصوص زندانیان سیاسی نگهداری میشدند. علامت مشخصه این زندانیان مثلث قرمز رنگی بود که بر روی پیراهن آنها دوخته شده بود.[22]
فراماسون یک واژهی فرانسوی است. در لغتنامهی دهخدا قید شده که این کلمه در قرن سیزدهم میلادی به پیشهورانی که با تیشه کار میکردند (مثل هیزم شکن) گفته میشد. اما از قرن سیزدهم به بعد به کسانی گفته شده که در حوزههای سازمان اسرارآمیز فراماسونری شرکت میکردند (از دایرة المعارف بریتانیکا). اما سازمان فراماسون، تشکیلات بسیار مخوف و پیچدهای است که امروزه تمامی قدرتهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی جهان را در اختیار گرفته است. مذهب اصلی آنان به صورت رسمی «شیطانپرستی» است و به همین دلایل در لوگوها و سمبلهای خود تصاویری از شیطان یا نمادهای او تصویر میکنند. اما بنیانگذار آن یک یهودی مهاجر میباشد. هم اکنون بسیاری از پادشاهان کشورهای اروپایی و غیر اروپایی، شاهزادگان، سرمایهداران کلان، کارگردانان و هنرپیشگان و خوانندگان مشهور و ... به صورت رسمی عضو این سازمان مخوف هستند و بر اساس اسناد، گزارشات و تحلیلها، ریشهی سازمان فراماسونی نیز صهیونیستی میباشد.
فراماسونری چیست؟
می توان گفت این سؤالی است که افراد بسیاری قادر به پاسخ دادن نیستند و یا اطلاعات دقیقی در این رابطه ندارند. این در حالی است که این تشکیلات و اعضای آن، نقش مهمی در تاریخ داشته اند و شناخت این تشکیلات، برای ما مسلمانان امری لازم و ضروری است.
کلمه ی ماسون (mason) یعنی بنّا، فراماسون (Freemason) یعنی بنّای آزاد. ماسونری یک تشکیلات منظم جهانی است که بر ارکان دولت های جهان و اکثر وجوه زندگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جوامع، سلطه یافته است و بسیار هم آزادانه عمل می کند. کسی که عضو فراماسونری است، ماسون یا فراماسون نامیده می شود. ساختمانی که مرکز فعالیت ماسونهاست لژ نام دارد. یکی از بزرگترین اهداف گروه های ماسونی این است که زمینه را برای حکومت فردی از بین ماسون ها با عنوان نمادین ضد مسیح (Antichrist = دجال)، یا به تعبیر بعضی از گروه های ماسونی، فرعون جدید (New Pharaoh) آماده کنند. فراماسونری جمعیتی سرّی است که کسی به راحتی نمی تواند در حریم آن نفوذ کند و اگر هم راه یافت، مکلف است اسرار آن را مکتوم نگه دارد؛ اما با این وجود، کسانی توانستند به حریم آن نفوذ کنند و به اسناد و مدارک مهمی دست یابند و موفق به کشف و افشای اسرار آنها شوند. همه ی این افراد متفق الرأی هستند که: «مسئله یک توطئه است که این توطئه از اواخر قرن هجدهم آغاز شده و تا به امروز هم با موفقیت تمام ادامه دارد و هدف نهائی آن ایجاد یک حکومت جهانی «شیطانی» است و برای پیاده کردن آن در سراسر عالم، به یک مبارزه وسیع و بی امان دست زده اند.» (1)
کتاب «کمیته 300 کانون توطئه های جهانی» نوشته ی دکتر جان – کولمن، در این زمینه چنین می گوید: « دلیل موجودیت نظامهای پنهانی مانند سلحشوران اورشیلم، سنت جان و مردان میزگرد و گروه میلنر و سایر اجتماعات مخفی (ماسونی) چه می تواند باشد؟ اینان، بخشی از زنجیره ی گسترده ی فرماندهی سلطه گری جهانی را تشکیل می دهند که از باشگاه رم، سازمان ناتو، مؤسسه ی سلطنتی امور بین المللی تا سرسلسله ی توطئه گران، یعنی کمیته ی 300، امتداد دارد. این افراد و گروه ها به این اجتماعات پنهان و اسرار آمیز نیاز دارند، چرا که اعمالشان شیطانی است و بایستی از چشم جهانیان به دور بماند. » (2)
یک توضیح: در کشور های غربی گروه هایمختلف مخفی و سری فعالیت می کنند که بعضآً نام های اغواگری چون ( Illuminati = روشن ضمیران، روشن فکران ) و ... دارند. اکثر گروه های نامبرده ، گروه هایی توطئه گر و پیرو اهداف شیطانی هستند که دست بسیاری از آن ها برای محققین رو شده است. اکثر این گروه ها با وجود تفاوت های ظاهری، عقاید مشترک و اهداف یکسانی دارند. اسامی که به این گروه ها اطلاق می شود عبارتند از: Theosophical Society (نامی که به هیچ عنوان درخور آنان نیست)، Occult، Secret Society، Illuminati، The Committee of 300،Masonry و Freemasonry. از این به بعد وقتی از ماسون ها یا فراماسون ها سخن می گوییم ، علاوه بر اعضای Freemasonry و Masonry به طور خاص، منظورمان اعضای گروه های دیگر نیز به طور عام می باشند. چرا که این گروه ها همگی عقاید و اهداف مشترکی دارند.
منشأ فراماسونری
فراماسونری عمده ی تعلیمات خود را از حکومت طاغوتی و شیطانی مصر باستان کسب کرده است، هر چند تعالیم اندکی نیز از بقیه ی حکومت های الحادی فراگرفته است. در هر صورت رد پای حکومت طاغوتی فرعون های مصر باستان را می توان در سراسر تعالیم ماسونی یافت.
شواهدی که بر این مدعا صحه می گذارند، به قرار زیرند:
1 – نقوش اهرام، مجسمه های ابوالهول و همچنین نوشته های هیروگلیف در سراسر لژها و نشریات ماسونی به چشم می خورد.(3)
2 – دعاهایی که فراماسون ها می خوانند، مملو از عبارات مصری است که در زمان فراعنه استفاده می شد. برای نمونه: (مَعَت نِب مِن آ، مَعَت بَ آ = بزرگ است استاد فراماسونری ، بزرگ است روح فراماسونری) (4)
3 – یکی از نمادهایی که در فراماسونری کاربرد فراوان دارد، علامت و نماد « چشم جهان بین :All seeing eye » است که به صورت یک هرم و چشم در انتهای آن می باشد. این نماد مربوط به یکی از خدایان مصر باستان بوده است.(5)
4 – « ستاره ی شش گوش » علامت و نماد بحث برانگیز فراماسونها.(6)
این علامت در افکار عمومی به عنوان نماد «یهودی ها» شناخته شده است و به آن « ستاره ی داوود » یا « مهر سلیمان » هم می گویند؛ ولی در حقیقت این نماد هم جزء نمادهای الحادی بوده که بر اساس تفکرات الحادی مصر باستان ساخته شده است و نماد تعادل طبیعت بین زن و مرد، طبع سرد و گرم، الهه های ماه و خورشید و.... است. البته علامت مذکور در مکتب های الحادی دیگر، مانند هندوییسم و دیگر مکتب های شرقی نیز با مفاهیم مشابهی به کار می رود. نکته ی مهم این است که این تفکر تعادل عالم خلقت، متفاوت با دیدگاه اسلام است. در اسلام نیز مفهوم تعادل وجود دارد، اما در دیدگاه اسلامی، این تعادل مخلوق خداوند یکتاست. امّا در مکاتب شرک آمیز نامبرده، این تعادل را خدایان مختلفی با کمک هم ایجاد کرده اند. برای مثال در تفکر مصر باستان، از امتزاج قدرت خدایانIsis و Osiris، تعادل در عالم خلقت ایجاد شده است.
نکته ی عجیبی که وجود دارد، این است که شیطان پرستان نیز علامت مذکور را قویترین علامت خود می دانند و از آن در مراسم شیطانی خود استفاده می نمایند. در کتاب « Web of Darkness : شبکه ی تاریکی » اثرSean Sellars (شیطان پرست معروف) در زیر این علامت نوشته شده است :
« این علامت، قوی ترین علامت در شیطان پرستی است. ستاره ی شش گوشه از شش ضلع، شش گوشه (زاویه) و شش مثلث کوچک درست شده است که معرّف عدد 666 می باشد. » این عدد در بین مسیحیان و نیز شیطان پرستان عددی ویژه و خاص است و نشان دهنده ی دجال یا Antichristمی باشد.
هدف اصلی شیطان پرستان و فراماسونها به حکومت رساندن Antichrist است؛ به همین دلیل است که ستاره ی شش گوش، بهترین و قوی ترین نمادشان محسوب می شود.
در ادامه در کتاب نوشته شده است که حتی کلمه ی « hex » که در زبان انگلیسی به معنی نفرین و تلاش برای آسیب رساندن می باشد، از کلمه ی « HEXAGRAM : ستاره ی شش گوش » گرفته شده است. »(7)
5 – افسانه ی ایزس (Isis) یا زن بیوه، نیز از دوران مصر باستان اقتباس شده است.فراماسونها اعتقاد دارند که تمام ماسونها فرزندان زن بیوه می باشند.(8) همان طور که ذکر شد در باور مصریان قدیم، Isis و Osiris الهه های مصر باستان بودند که در اثر ازدواج آنان تعادل طبیعت به وجود آمد. بعد از مدتی Osiris مرد و خدای شهر های مردگان گشت. بدین ترتیب Isis بیوه شد
6 – علامت آنخ (Ankh) که نماد Isis است و در لژهای ماسونی به کار می رود.(9) این علامت امروزه به عنوان سمبل جنس زنو نشانه ی فمینیست ها (Feminists) نیز به کار می رود.(10) رواج تفکر فمینیستی در جهان نیز مشکوک بوده و احتمالاً توطئه ای از جانب ماسون ها می باشد. (فمینیسم دیدگاه تساوی حقوقی زن و مرد اسلام و سایر ادیان الهی را قبول ندارد و به بهانه ی احقاق حقوق زنان، در جهت اهداف استعماری قدم برمی دارد.)
7 – ستون سنگی با نوک هرمی (Obelisk): این نماد که نماد زایندگی و باروری در مصر باستان بوده است، در بناهای ماسونی متعددی به کار رفته است.(11)
توجه کنید که Obelisk ها دقیقاً به شکل فوق می باشند و به صورت ستون سنگی منشوری شکل هستند که سطح مقطع مربعی دارند و در انتهای آن ها نیز همیشه هرم وجود دارد. بنابراین بناهایی که ویژگی های فوق را نداشته باشند، Obelisk محسوب نمی شوند.
شیطان از ماده «شطن» به معنای مخالفت می باشد، و به هر موجود طغیانگر و مخالفی گویند، خواه از انسان ها باشد یا از جن و یا از حیوانات. [1] به عبارت دیگر؛ شیطان یک عنوان است که معمولاً به موجودی به نام ابلیس داده می شود. ابلیس، جنی بوده است که از خدا نافرمانی کرده است.
شیطان پرستی به معنای عام؛ یعنی اطاعت از شیطان و پرستش آن به عنوان معبود است.
امروزه گروه ها ی مختلفی به عنوان شیطان پرست مطرح هستند که باید گفت این گونه انحرافات نه تنها تازگی ندارد که بعضی به آن پیشینه هزار ساله می دهند و دلیل آن را پرستش هر موجود دارای قدرت از سوی مردمان هزاران سال پیش و یا وجود دو خدای ضد هم؛ یعنی خدای خیر و شر در اندیشه های پیشینیان می دانند که نمونه آن را در آیین زرتشت و قبل از آن در دنیای مصر باستان و بین النهرین می توان یافت. در دین زرتشت اهریمن خدای شر در کنار اهورا مزدا خدای خیر پرستش می شود. برای نخستین بار شخصی به اسم " توماس هاردینگ "در 1565 میلادی در کتاب "تکذیب یک کتاب" واژه شیطان پرستی را علیه"مارتین لوتر" به کار برد [2] و باعث ترویج و شیوع این لفظ شد تا جایی که شیطان پرستی در قرون 17 و 18 میلادی در برخی کشورهای غربی به صورت یک رسم ظهور یافت که به مخالفت با ادیان ابراهیمی می پرداخت. ترویج این پدیده مدیون حمایت های بی دریغ سرمایه داران یهودی و فراماسون ها بود .جادو گری و شیطان پرستی را در اوایل قرن 19 میلادی بعضی از سرمایه داران و اشراف زادگان انگلیسی که عضو گروه های فراماسونری بودند به رهبری شخصی به اسم " سر فرانسیس داشو "با نام باشگاه آتش جهنم در شهر لندن گسترش دادند. و با تلاش آنها این گروه ها در آمریکا نیز رواج یافتند. اغلب این سرمایه داران که از شیطان پرستان حمایت می کردند از قاچاقچیان و تولید گنندگان مشروبات الکلی و مروجین قمار خانه ها و مرکز فساد در اروپا و آمریکا به شمار می رفتند. [3]
افکار و عقاید
عموم شیطان پرستان به جای اطاعت از قوانین الاهی و اخلاقی بر پیشرفت فیزیکی خود با راهنمای های موجودی مافوق با قوانین خاصی تمرکز دارند و از باورها و گرایش های ادیان گذشته مخصوصاً ادیان ابراهیمی و مسیحیت و اسلام اجتناب می کنند و به جای خدا محوری گرایش به خود پرستی دارند و با الگوگیری از مکاتب ماتریالیستی و اومانیستی، خود محور و جادو محورند و خود را در مرکز هستی و قوانین طبیعی می بینند و بعضی دیگر شیطان را خدا می دانند و به پرستش آن رو ی می آورند. [4]
گروه ها و گرایش ها
شیطان پرستان را به دو گروه اصلی تقسیم می کنند:
الف: شیطان پرستی فلسفی
ب: شیطان پرستی دینی
شیطان پرستی فلسفی
این گرایش را منتسب به شخصی به اسم " آنتووان شزاندر لاوی" مؤسس کلیسای شیطان و نویسنده کتاب انجیل شیطانی و بنیانگذار شیطان پرستی لاوی می دانند. او شیطان را فرمانروای زمین می داند لاوی تحت تأثیر نوشته های نیچه فیلسوف غربی و دیگران قرار داشت و در نظرش شیطان موجودی مثبت بود در حالی که تعالیم خداجویانه کلیسا را مسخره می کرد خود را خدای خود می داند.
شیطان پرستی دینی
در این گرایش، اول باید یک قانون ماورای طبیعی را که در آن یک یا چند خدا تعریف شده است و همه شیطانی هستند و یا به وسیله شیطان شناخته می شوند بپذیرد این شیاطین می توانند ذهنی باشند یا از بین الاهه های باستان بین النهرین یا مصر انتخاب شوند کلیه فرقه های شیطان پرستی یک اصل مشترک دارند و آن هم در اولویت قرار دادن خود شخص است، گروه دیگر شرپرستان هستند که معروف به رواج انواع فحشا و ابتذال جنسی هستند. آنها دنیایی را ترسیم می کنند که هیچ روزنه امیدی برای آن متصور نیست لذا شیطان پرستی را دنیای تاریک می نامند و از موارد رایج اعمال و عقاید آنها خودکشی است که آن را بهترین راه رسیده به حقیقت می دانند. [5]
شیطان پرستی در ایران
در کشور ما شیطان پرستی تحرکات و فعالیت هایی را به صورت مخفی و زیرزمینی آغاز کرده است. سبک تبلیغ آنها کمتر عقیدتی است و بیشتر از راه پارتی و مهمانی های شبانه صورت می گیرد که در آن انواع مشروبات الکلی و آمیختگی پسران و دختران و موسیقی بی ریشه جاز که از موسیقی یهودی گرفته شده و قرص های روان گردان و مواد مخدر مانند شیشه و کوکائین، وجود دارد. [6]
علائم و سمبل ها
شیطان پرستان دارای علائم خاصی هستند که در مجالس خود می آورند و یا حتی بر روی لباس های آنها وجود دارد تا با آن به دیگران بفهمانند که عقیده و رفتار آنها چگونه است و در مواردی افرادی ندانسته از این علائم استفاده می کنند؛ مثلاً از لباس هایی با علائم آنها استفاده می کنند.
بعضی از علائم و سمبول های آنها عباتند از:
پنج ضلعی وارونه یا ستاره صبح
صلیب شکسته یا چرخ خورشید
چشمی که به همه جا می نگرد
صلیب وارونه
تبر رو به پائین و ...
و علائم دیگری از همین قبیل که هر کدام حاکی از رموز خاصی می باشد. [7]
اشکالا ت و انحرافات
اشکالات این فرقه های منحرف واضح تر از آن است که نیازی به بیان داشته باشد با این حال چند اشکال بزرگ به طور اختصار ذکر می شود :
الف: پرستش غیر خدا
مشخص است طبق عقیده آنها خدا پرستش نمی شود بلکه به پرستش شیطان و خود می پردازند و این پلیدترین کار است.
ب:ضدیت و مبارزه با ادیان ابراهیمی
ج: ارتکاب اعمال کریه و خلاف اخلاق انسانی؛ مثل اشاعه فساد و ابتذال جنسی و... .
حرف آخر اینکه:
شیطان پرستی عقیده باطلی است که افرادی برای رسیدن به مقاصد شیطانی خود پای بند آن هستند. و در حال حاضر هم با حیله های مختلف (مسائل جنسی ،اعتیاد، الکل، ابتذال و... ) به دنبال جذب نیرو مخصوصاً از بین جوانان برای گروه های انحرافی خود می باشند.
رابطه اخوان المسلمین با انقلاب اسلامی
جنبش اخوانالمسلمین را اصولاً باید زائیده اوضاع سیاسی و اجتماعی تاریخ معاصر مصر در پی رواج تفکر جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) در میان روشنفکران و آهنگ احساسات ملیگرایانه برای اصلاح این کشور در دوران اختتاق بعد از انقلاب 1919 مصر برضد انگلیس دانست.
اهداف بنیانگذاران این جنبش- به ویژه حسن البناء- از یک سو بر ایجاد تحول در اعتقادات اسلامی مسلمانان و بالاخص مصریان از حالتی ایستا و بیتحرک به سمت پویایی و حاکمیت تعالیم شریعت بر زندگی اجتماعی و سیاسی مصر و از سوی دیگر بر یگانگی مسلمانان در برابر استعمارگران غرب که کشورهای اسلامی را مورد تجاوز قرار داده بودند، دور میزد.
هدفها و اقدامات عملی اخوانالمسلمین در زمینههایی که ذکر شد، تا پیش از کشته شدن حسن البناء توأم با نوعی هماهنگی و یکپارچگی بود لیکن در پی این حادثه و به ویژه ظهور جمال عبدالناصر در صحنه قدرت مصر و بهرهگیری وی از اسلام در جهت اهداف خود، نوعی تفاوت بین اهداف و اقدامات اخوانالمسلمین به وجود آمد از آنجا که این جنبش به عنوان یک حزب در کشور مصر تلقی نمیشود، لکن به دلیل اهمیت آن به ذکر تاریخچه ای از فعالیت هایش می پردازیم.
بعد از پیام عربی رهبر انقلاب به مردم مصر، رسانههای ضدانقلاب سعی کردند با جنجال و هیاهو و استناد به یک خبر غیررسمی، اصل پیام و توصیههای آن را به حاشیه ببرند. این رسانهها مدعی واکنش منفی اخوان به پیام رهبری شدند، با اینکه رهبر انقلاب در پیام خود به طور خاص از گروهی نام نبرده بودند. البته بعدا مشخص شد که خبر مطرح شده در سایت انگلیسی اخوان، نظر شخصی سردبیر آن سایت بوده که حتی گاهی به نظرات آدمی چون مریم رجوی هم استناد میکند!
برای شناخت گروههای اسلامی منطقه، باید همه جوانب و حساسیتها را در نظر داشت. اولا این گروهها براساس منافع خودشان تاسیس شدهاند نه منافع ایران. بنابراین ممکن است حتی مخالفان شیعه و ایران در آنها حضور داشته باشند و گاهی علیه ایران هم حرفی بزنند که اصلا عجیب نیست، چون آنها براساس اهدافی مشترک دور هم جمع شدهاند. ثانیا فشار وهابیون و مخالفان ایران و مخصوصا حکومت مصر را برای بدنام کردن این گروهها نباید فراموش کرد.
این روزها که نام اخوان المسلمین روی زبانها افتاده و رسانه های ضدنظام هم به آن علاقه پیدا کردهاند، بد نیست نگاهی داشته باشیم به سوابق این گروه و روابط پر فراز و نشیب آن با ایران. شاید مرور گذشته، به ما کمک کند تا معنای اختلاف نظر در جماعت اخوان، معنای آن خبر کوتاه سایت انگلیسی اخوان، معنای سکوت اخوان و در نهایت معنای «امام خامنهای» گفتن حامد الهلباوی را در بیبیسی بهتر درک کنیم. جالب اینجاست که مجری بیبیسی دست به هر کاری زد (حتی تحریف سخنان رهبری) تا عضو ارشد اخوان را وادار به اتخاذ موضعی منفی کند که موفق نشد.
حسن البنا پایه گذار اخوان المسلمین
اخوانالمسلمین در سال 1928میلادی در مصر، توسط شیخ حسن البنا تاسیس شد. حسنالبنا، از مؤسسان اولیه و اصلی حرکت تقریب بین مذاهب اسلامی در قاهره بود که به همت شیخ محمدتقی قمی شکل گرفت. یکى از اهداف اولیه اخوان المسلمین تاسیس حکومتى بر مبناى اصول اسلام بود. حسن البنا براى دستیابى به این هدف ، پیروانش را به تلاش در تحقق حکومت اسلامى تشویق مى کرد. به عقیده حسن البنا اگر مسلمانان به چنین تلاشى مبادرت نکنند، در پیشگاه خداوند، گناهکار و مقصر خواهند بود. البته سیستم حکومتی حزب حاکم مصر به گونهای بود که رهبران بعدی، کمتر به سراغ این هدف اصلی رفتند.
اصول و پیام اخوان
اسحاق موسیالحسینی در کتاب خود درباره اخوانالمسلمین، استدلال میکند که آنها دارای 6 اصل میباشند:
1- علمی: ارائه یک تفسیر دقیق از قرآن و دفاع از آن در برابر تفسیرهای نادرست.
2- عملی: دعوت مصر و دول اسلامی براساس اصول قرآنی و تجدید نقش و تأثیر عمیق آن.
3- اقتصادی: گسترش و حفاظت از ثروت ملی، ارتقاء سطح زندگی و تحقق عدالت.
4- اجتماعی و خیرخواهانه: مبارزه با جهل، بیماری و فقر.
5- میهن دوستی و ملی گرایی: آزادسازی دره نیل وکلیه کشورهای عرب و در نهایت همه دنیای اسلام.
6- جنبه انسانی و جهانی: ترویج صلح جهانی و تمدن انسانی بر بنیادهای جدید مادی و معنوی اسلام
اخوانالمسلمین و دولتهای اسلامی
حسن البناء در تلاش برای دعوت به حکومت اسلامی مطلوب خود، ضمن انتقاد از دولتها، با ارسال نامهها و بیانیههای متعدد برای آنها، برنامهها و نظرات خود را در مورد نحوه اداره مملکت تشریح کرد. از جمله این اقدامات، ارسال رسالهای تحت عنوان «نحوالنور» به سران کشورهای اسلامی و رهبران برجسته جهان عرب، (بعد از انعقاد پیمان 1936) است که در آن برنامههای اصلاحی اخوان عنوان شده است.
بطورکلی فعالیتهای خارجی اخوان، رویکردی از ماده دوم آیین نامه این حرکت است که اذعان میکند: اخوانالمسلمین، حرکتی جهانی و اسلامی است که در راه رسیدن به آرمانهای اسلامی تلاش میکند.
اولین شعبه خارجی اخوانالمسلمین در سال 1937 در دمشق ایجاد شد که دفتر کمیته مرکزی مسوول تأسیس مراکزی در سوریه و لبنان نیز بود. البته هر دفتر مرکزی میتوانست با نظارت کمیته مرکزی شعباتی دایر کند.
در دهه50 میلادی، اخوان دفاتر زیادی در لبنان، سوریه، فلسطین، اردن، عراق، عربستان، اندونزی، سریلانکا و پاکستان دایر نمود و در ایران همکاری نزدیکی با فدائیان اسلام داشت که منجر به ترجمه و نشر بسیاری از آثار رهبران اخوانالمسلمین در ایران شد. از طرفی در زمان دستگیری و اعلام حکم اعدام نواب صفوی و رهبران فدائیان اسلام، هیأتی از اخوانالمسلمین برای رایزنی و جلوگیری از اعدام آنها به ایران آمد.
اخوان المسلمین و انقلاب اسلامی
اخوان المسلمین اولین گروهی بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، آن را تایید و از پناه دادن شاه توسط رژیم مصر انتقاد کرد. این جماعت در سال 57 اعلامیهای منتشر کرد و انقلاب اسلامی ایران را الگویی برای مبارزت اسلامی خود علیه دولت وابسته و ضداسلامی مصر دانست و از تمام مسلمانان جهان نیز خواست تا از مسلمانان ایران سرمشق بگیرند. اخوان نخستین گروهی بودند که بلافاصله پس از پیروزی انقلاب اسلامی، برای عرض تبریک به ایران آمده و خدمت امام خمینی رسیدند. (سید هادی خسروشاهی)
اخوانالمسلمین بعد از پیروزی انقلاب کتابی تحت عنوان «خمینی آلترناتیو اسلامی» به قلم فتحی عبدالعزیز منتشر کرد که در آن آمده است: «انقلاب امام خمینی ، انقلاب یک فرقه اسلامی علیه فرقهای دیگر نیست، بلکه مرکز ثقل ارزشها و اعتقادات مشترکی است که همه مسلمانان را به وحدت میخواند، همان چیزی که انقلاب ایران برای آن به وقوع پیوست.»
در پی جنگ ایران و عراق، روابط اخوان با ایران تا حدودی به سردی گرایید. بعضیها دلیل تغییر رفتار اخوان را در آن مقطع، عدم استقبال ایران از پیشنهاد آنها برای میانجیگری در مساله گروگانهای آمریکایی و طولانی شدن جنگ تحمیلی و فشار کشورهای عرب منطقه بر آنها میدانند.
در همین زمان شیخ صلاح ابواسماعیل (از اعضای اخوان المسلمین) طی سخنانی، اخوان المسلمین را حامی عراق دانست، اما عمر تلمسانی رهبر وقت اخوان اعلام کرد که شیخ ابواسماعیل نظر شخصی خود را بیان کرده است. همچنین در همین دوران برخی اعضای اخوان ایران را متهم کردند که در صدد سلطه بر کل جهان اسلام است و لذا دست به تبلیغات و انتشار کتاب علیه ایران زدند.
شیخ عمر التلمسانی و سید هادی خسروشاهی
دوران رهبری محمد مهدی عاکف
در سالهای اخیر و در دوره رهبری محمد مهدی عاکف، اخوان المسلمین مواضع خوبی در قبال ایران و تشیع اتخاذ کرد که حساسیت کشورهای عربی را برانگیخت و حتی گاهی موجب اختلافات داخلی در اخوانالمسلمین نیز شد. رهبر اخوان المسلمین از برنامهى اتمى ایران حتى با احتمال هدف ساخت بمب اتمى حمایت میکرد. عاکف در مصاحبهای با روزنامه کویتى النهار گفته بود «چه مانعى دارد که مذهب شیعه گسترش یابد؟ سازمان کنفرانس کشورهاى اسلامى 56 عضو سنی مذهب دارد، حالا چرا باید از تنها کشور شیعه جهان ترسید؟»
رسانه های عربی ادعا کردند که مصاحبه عاکف تحریف شده است اما او در گفتگو با الشرق الأوسط تاکید کرد: پاسخ چاپ شده از قول من صحیح و بدون تحریف بوده است. به همین علت «جهاد عوده» عضو دبیرخانهى سیاست گذارى حزب حاکم الوطنى (حزب مبارک) از اظهارات عاکف انتقاد کرد و گفت که رهبر اخوان المسلمین ظاهراً نمى تواند بین صواب و خطا و دوست و دشمن را تشخیص دهد. جهاد از عاکف خواست کمى به مطالعه کتابهاى شیعیان دربارهى سنى گرى بپردازد تا بفهمد از چه کسانى دفاع مى کند؟!
محمدمهدی عاکف
اختلافات داخلی اخوان
مواضع محمد مهدی عاکف و اخوان المسلمین باعث بروز برخی اختلافاتی در داخل تشکیلات جماعت و اظهارات برخی اعضاء علیه ایران و مذهب تشیع شد اما عاکف تاکید میکرد که موضع برخی اعضای این جنبش موضع شخصی است و ارتباطی به دفتر هماهنگی اخوان المسلمین ندارد.
عاکف در پاسخ به این سوال که «آیا مقالات «یوسف ندا» (مسئول روابط بین الملل اخوان) خطوط قرمز را زیر پا نگذاشته؟» اظهار داشت:«مطالبی که ایشان درباره شیعه نوشته است همان مطالبی است که همه ما بر اساس آن تربیت شده ایم. من با او درباره نگاه مثبت به تشیع موافقم. البته کار ما سیاسی است نه ورود در امور مذهبی. در هر حال ایران یک قدرت سیاسی است و مردم ایران مسلمان و شیعه اند و به خدا و رسول(ص) و قرآن عقیده دارند. همین کافی است و نباید روی اختلاف مذهبی تاکید شود»
یوسف ندا و استاد خسروشاهی
مواضع اخوان درباره عربستان
محمد مهدی عاکف همچنین از حملات عربستان علیه شیعیان یمنی هم انتقاد میکرد و از این کشور میخواست که از کشتار شیعیان یمن دست بردارد که البته با واکنش منفی عربستان و احزاب مختلف مصر روبرو شد. احزاب مصری اخوان را به نزدیک کردن مواضع خود به ایران و ایجاد شکاف در وحدت دولتهای عربی متهم کردند. «محمد الفوقی» رئیس کمیسیون روابط خارجی پارلمان مصر با انتقاد از موضع عاکف گفت: اخوان نباید این درخواست را از دولت سعودی میکرد؛ آنها باید از حوثیها میخواستند تا کشتار مردم یمن را متوقف کنند! همچنین قویطه یکی دیگر از نمایندگان پارلمان مصر گفت: موضع اخوان در محکوم کردن کشتن شیعیان یمن، به خاطر نزدیک بودن مواضع آنها به ایرانیهاست؛ وگرنه از خود الحوثیها میخواست تا به جنگ پایان دهند!
وی همچنین در پاسخ به ادعاهای حسنین هیکل که اخوان المسلمین را به جیره خواری عربستان متهم کرده بود، گفت: «به چه دلیل این ادعا را مطرح می کند؟! اتفاقا عربستان ما را به دست جلاد سپرده است. اگر عربستان ما را تامین مالی می کند پس چرا این همه فشار و سرکوب بر اخوان وجود دارد؟!»
مواضع اخوان درباره حزب الله
محمد مهدی عاکف درباره حزب الله لبنان هم مواضعی روشن و قاطع داشت. وی اعلام کرده بود که حاضر است دهها هزار نیروی نظامی برای حمایت از حزبالله اعزام کند! (به نقل از سید هادی خسروشاهی) وی درباره آثار جنگ 33 روزه لبنان نیز گفته است: من بر این باورم که ایستادگی، پایداری و مقاومت بی نظیر رزمندگان مقاومت اسلامی در میدان جنگ که همه مردم جهان را شگفت زده کرد، توانست طرح خاورمیانه جدید را ناکام کند.
عاکف ضمن انتقاد موضع حاکمان عرب در قبال جنگ اسرائیل با حزب الله، خطاب به رزمندگان مقاومت و سید حسن نصرالله هم گفت:«شما همه ملت های عرب و مسلمان را سربلند کردید و از عزت و کرامت و ارزشهای امت و کشورتان لبنان، شرافتمندانه دفاع کردید. تاریخ هرگز ایثار و فداکاریتان را از یاد نخواهد برد. جهاد و فداکاری شما در صحیفه اعمالتان ثبت شده است و خداوند در روز قیامت به شما پاداش خیر خواهد داد. وجود چنین فرزندان رشید و سلحشوری، گوارای مردم لبنان باد. برای امت اسلام پایدار و سربلند باشید.»
مواضع اخوان درباره مصر و قرارداد کمپ دیوید
محمد مهدی عاکف درخصوص قرارداد کمپ دیوید و نقس مصر نیز گفته است: پس از گذشت سالهای طولانی از امضای پیمان کمپ دیوید، اکنون زمان تجدیدنظر در این موافقتنامه به نفع ملت مصر و امت عربی و اسلامی است. وی در خصوص وضعیت مصر نیز اعتقاد داشت :«الآن مصر در جهان عرب جایگاهی ندارد و ارزشی برای او قائل نمی شوند.»
وی درباره واکنش دولت مصر به مواضع اخوان نیز با صراحت تاکید میکرد:«درباره دولت مصر باید بگویم که هیچ ارزشی برای آن قائل نیستم و در محاسبات و اظهارات خودم توجهی به آن نمیکنم و هر سخنی که مورد رضای خدا باشد خواه درباره ایران یا حزب الله یا مسائل داخلی یا برادرانمان در غزه بیواهمه بیان می کنم. اقداماتی که دولت مصر انجام میدهد به نفع مصر نیست و آبروی کشور را به خطر انداخته است. کشور مصر کشور علما، مهد تمدن، کشور الازهر و کشور اقتدار بوده است و نظام فاسد مصر حق ندارد کاری کند که مردم جهان از مصر متنفر شوند به گونه ای که از فرط خشم و تنفر به سفارتخانه های مصر در کشورهای دیگر حمله کنند.» (یعنی همان تحلیلی که رهبر انقلاب از آن به عنوان تحقیر مردم مصر نام بردند)
مواضع عاکف درباره آمریکا و اوباما
«به نظر من مدیریت جدید هم مثل مدیریت قبلی بلکه بدتر از آن است. وقتی بوش بر سر کار بود او را خوب می شناختیم… ولی اوباما آمد و از در دوستی وارد شد و نمی دانیم چه می خواهد بکند. یکبار خبرنگار نیوزویک درباره اوباما از من پرسید. گفتم : به اوباما می گویم تو وارث فجایع بزرگی هستی. پرسش من از تو این است که بالاخره درباره فلسطین، عراق و افغانستان چه تصمیمی داری؟ توقع این است که عدالت و آزادی را همان گونه که بر زبان می آورد در عمل اجرا کند.»
اخوان المسلمین در سال 57 اعلامیهای منتشر کرد و انقلاب اسلامی ایران را الگویی برای مبارزت اسلامی خود علیه دولت وابسته و ضداسلامی مصر دانست و از تمام مسلمانان جهان نیز خواست تا از مسلمانان ایران سرمشق بگیرند
برکناری یا بازنشتگی؟
در سالهای اخیر مواضع محمد مهدی عاکف مخصوصا حمایت او از ایران و شیعیان، حساسیت کشورهای عربی و حکومت مصر را برانگیخت که این مساله گاهی موجب اختلافات داخلی در اخوان المسلمین هم میشد. چرا که حکومت مصر به این بهانه فشارها را بر اخوان المسلمین بیشترمیکرد.
محمدمهدی عاکف در چند سال گذشته آنقدر از ایران، شیعه و حزب الله لبنان تعریف و تمجید کرد و آنقدر علیه سران عرب حرف زد که در نهایت یک سال پیش از رهبری اخوان المسلمین کنار رفت (یا کنار گذاشته شد!) و یکی از نزدیکان وی به نام محمد بدیع به جای او انتخاب شد. خود او ضمن اشاره به بروز برخی اختلافات، سن بالای خود را دلیل کنارهگیریاش اعلام کرد.
البته اختلافات داخلی اخوان، فقط به مواضع آنها درباره ایران و مذهب شیعه مربوط نمیشود، علاوه بر اینها، اختلافاتی نیز میان اعضای قدیمی و جوان اخوان و اختلافاتی بر سر تفسیر عقاید حسن البنا و سید قطب در میان آنها وجود دارد. به هرحال محمد مهدی عاکف هنوز هم یکی از رهبران مورد احترام اخوان به شمار میآید.
مواضع محمد بدیع
محمد بدیع سعی کرده است بدون اشاره و اسم آوردن از کسی و پرهیز از اختلافات و تاکید بر مشترکات، راه مرشد قبلی یعنی محمدمهدی عاکف را دنبال کند. وی چندی پیش در یادداشتی وظیفه فرمانروایان امت را خدمت به اسلام دانسته بود. مروری بر این یادداشت، مواضع محمد بدیع را به خوبی نشان میدهد:
«فرمانروایان کی از خواب غفلت بیدار می شوند تا مسئوولیت شان را ادا کنند؟ چه وقت درک میکنند که خواسته اصلی از ایشان، پشتیبانی از یکدیگر، وحدت اسلامی و ترک اختلافی است که توانمندی های شان را به ناتوانی مبدل کرده است؟ به تحقیق فرماندهان یک ونیم میلیارد مسلمان؛ توان مقابله با چند میلیون صهیونست را که به مقدسات ما بازی می کند، دارند؛ در توان شان هست که پیروزی مطلوب و خواسته شده را متحقق سازند و به ویژه که خزاین زیرزمینی در سرزمین های اسلامی تعبیه شده است. حکام این امتی که خداوند به ایشان عزت و ابهت داده است، توان نجات زنان مسلمان اسیر در زندان های صهیونست های غاصب را دارند؛ آنانیکه فریاد می شکند و برای دور کردن ذلت و اهانت از خود ندا سر میدهند.
ای حکام امت: امام حسن بصری رحمه الله حاکم عادل را این گونه وصف می کند: (خداوند این وظایف را به دوش حاکم عادل قرار داده است: راست کننده هر کجرو و منحرف، رام کننده هر ظالم، اصلاحگر هر فاسد، نیرومند گرداننده هر ضعیف، دادگر هر ستمدیده، پناهگاه هر دل سوخته، آنکه بین خداوند و بنده گان قرار دارد که کلام خدا را می شنود و به ایشان می شنواند، تابع فرمان خداست و ایشان را تابع خدا می گرداند، اوست که بین بندگان خدا فیصله جاهلانه نمی کند، راه ستمگران را نمی پیماید و مستکبرین را بر ضعیفان مسلط نمی گرداند.
های فرمانروایان مسلمان: اسلامی که به آن منسوب هستید، فریاد می کشد که وضعیت امت تنها به جهاد استوار می گردد؛ خداوند می فرماید: ای مؤمنان! شما را چه شده که وقتی گفته میشود در راه خدا جهاد کنید، به زمین سنگین میشوید، آیا زندگی دنیوی را به زندگی اخروی ترجیح می دهید؟ پس بیداری، عظمت و بزرگی ما در گرو این استقامت است که متحقق نمی شود مگر به پایمردی و بذل مال، سلاح، رسانه ها، نفس و وقت……. بدانید که ملت های مسلمان امید خیر به شما دارند؛ لذا آرزوهای شان را به باد فنا ندهید؛ چراکه شما در بزرگترین موقف تجارت با خداوند قرار دارید.»
توجه به این نکات، ما را کمک می کند تا درباره رفتار اخوان المسلمین درک بهتری داشته باشیم. مخصوصا در چنین شرایطی که آمریکا و کشورهای غربی و اسرائیل و حتی رهبران مرتجع عرب، نگران انقلاب مردم مصر هستند و با توسل به نقشههای مختلف به ویژه از طریق پروژه اسلام هراسی سعی در انحراف انقلاب آنها را دارند. پس در چنین شرایطی اخوان حق دارد که با احتیاط کامل حرکت کند. در مطلب قبلی هم نوشتم که جار و جنجال رسانهای ضدانقلاب، فقط مصرف داخلی دارد آنهم برای سبزها. آینده بهترین شاهد برای اثبات این حرف است…
فرآوری:یوسف قاضی زاده
گروه گزارش ویژه مشرق؛ یکی از جریانهایی که در سالهای اخیر نقش بسزایی در سیاستهای منطقهای ایفا کرده و هر روز بر دامنه گسترش نفوذ آن در منطقه افزوده میشود، جریان "سلفی" است.
نظر به انحرافهای گسترده اندیشه سلفیان در جهان اسلام که متاسفانه دامنه آن به حوزه عقاید دیگر مذاهب شناخته شده اسلامی نیز سرایت کرده، تلاش میشود، در مطلب زیر به معرفی این جریان انحرافی و سیر تحول و اندیشههای آن بپردازیم.
"سلفیه" در لغت و اصطلاح
سلفیگری در معنای لغوی به معنی تقلید از گذشتگان، کهنه پرستی یا تقلید کورکورانه از مردگان است، اما "سلفیه" در معنای اصطلاحی آن، نام فرقهای است که تمسک به دین اسلام جسته، خود را پیرو سلف صالح میدانند و در اعمال، رفتار و اعتقادات خود سعی بر تابعیت از پیامبر اسلام(ص)، صحابه و تابعین دارند.
آنان معتقدند که عقاید اسلامی باید به همان نحو بیان شوند که در عصر صحابه و تابعین مطرح بوده است، یعنی عقاید اسلامی را باید از کتاب و سنت فراگرفت و علما نباید به طرح ادلهای غیر از آنچه قرآن در اختیار میگذارد، بپردازند. در اندیشه سلفیون، اسلوبهای عقلی و منطقی جایگاهی ندارد و تنها نصوص قرآن، احادیث و نیز ادله مفهوم از نص قرآن برای آنان حجیت دارد.
آشنایى با مکتب "سلفیه"
از آغاز قرن چهاردهم هجری بود که مکتب "سلفیه" بر سر زبانها افتاد و گروهى آن را به عنوان "دین" برگزیدند و خود را "سلفى" نامیدند و برخى آن را "روش فکرى" براى رسیدن به حقیقت اسلام دانستند.
سلفىها خود را پیرو مکتب "اهل حدیث" مىدانند که در عصر عباسیان و پس از اختلاف با معتزله و اهل کلام و شیعیان پدید آمدند.
پس از درگذشت "احمد بن حنبل" در سال241 هـ.ق که بنیانگذار مذهب اهل حدیث است، این شیوه در میان "حنابله" ادامه داشت. حنابله در اصول و فروع و عقیده و احکام، خود را پیرو اهل حدیث میدانستند و تا مدتى خلفاى عباسى به ترویج این مکتب پرداختند.
در سال 305 "ابوالحسن اشعرى" تحت عنوان "احیاى مکتب اهل حدیث" بالاخص احمد بن حنبل، مکتبى را پاىهگذارى کرد و خواست اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث ایجاد کند، زیرا عقیده آنان با خرافات زیادى آمیخته شده بود و پیوسته مىگفتند "قرآن، قدیم است" و بشر در زندگى خود فاقد "اختیار" است و خدا دست و پا و چشم و دیگر اعضا دارد. او براى اصلاح این مکتب، قد علم کرد و تاحدى توانست اصلاحاتى انجام دهد، ولى متعصبین اهل حدیث او را از خود طرد کردند.
با پیدایش مکتب اشعرى شکاف عمیقى بین اهل حدیث و این گروه از اهل سنت پدید آمد و این دو پیوسته در جنگ و جدال بودند که گاهى به خونریزى مىانجامید، زیرا همانطور که گفته شد، اشعرى اصلاحاتى در عقیده اهل حدیث انجام داد و براى خود در مسائل عقیدتى مقامى قائل شد.
ظهور ابن تیمیه حرانی
یکی از نقاط عطف تفکر سلفگرایی ظهور "ابن تیمیه حرانی" است. او بعد از آنکه به جای پدرش بر کرسی تدریس و استفتاء نشست، عقایدی در مسائل توحیدی و جانبداری از اهل حدیث و پیروی از سلف و مخالفت با سایر گروههای فکری و فرقههای کلامی و فقهی بیان کرد که در میان مسلمانان اختلاف شدیدی درباره افکار او پدید آمد تا جایی که برخی او را به عنوان رهبر فکری خویش پذیرفتند و برخی نیز او را به شدت انکار کردند و عقاید او را بدعت دانستند و فتوا به قتل یا حبس او دادند.
در تمام این دوران که اهل حدیث در یک طرف و اشاعره در طرف دیگر بودند، هرگز "سلف" و "سلفیه" به عنوان مذهب مطرح نبود تا اینکه ابنتیمیه دعوت به شیوه سلف را شعار مکتب خود ساخت، ولى در عین حال از کلمه "سلفیه" بهره نمىگرفت و مىگفت، ما تابع "اهل سنت و جماعت" هستیم که در سه قرن نخست (از سال 11 تا 300 هـ ق) زیستهاند.
سلفیه پس از ابن تیمیه: احیا توسط محمد بن عبدالوهاب
پس از درگذشت ابنتیمیه و هجوم فقیهان همه مذاهب بر ضد او دعوت به پیروى از اهل حدیث، آن هم به شیوه این گروه محدود چندان رونقى نداشت و برخى از شاگردان او، مانند "ذهبى" و "ابن قیم" و "ابن کثیر" نتوانستند، شیوه او را ترویج و گسترش دهند و پیروانى فراهم آورند، زیرا او در نقطهاى این فکر را مطرح کرد که مرکز علم و دانش و قله فقاهت، مانند شام و مصر بود.
چهارصد سال بعد از ابن تیمیه در اواسط قرن دوازدهم هجری شخص دیگری به نام "محمد بن عبدالوهاب" ساکن نجد حجاز مسائل ابن تیمیه و نظرات وی را پیگیری کرد. محمد بن عبدالوهاب چون از علم وافر ابن تیمیه بهرهمند نبود، راه عمل و اقدام را برگزید و رسالههای کوچک و قاطع پر از آیه و حدیث بدون اصطلاحات علمی برای تعلیم عوام به نگارش درآورد و به شمشیر متوسل شد و راه تندی و خشونت را پیش گرفت. وی تابعین برنامهاش را مسلمین و موحدین و مخالفینش را کفار و مشرکین نامید و شروع به تبلیغ عقاید خود کرد که آنها را "مُرّ قرآن و حدیث" میپنداشت و بر سر آن با قبایل همسایه خود به جنگ پرداخت.
محمد بن عبدالوهاب سرانجام به کمک و با امارت رئیس قبیلهای به نام "محمد بن سعود" دولت کوچکی را در شهر "درعیه" از شهرهای نجد بنا کرد و احکام شرعی را برابر نظریات خود که از حنبلیها و اهل حدیث آموخته بود، به اجرا گذاشت و تبلیغات خود را بر تبیین شرک و توحید متمرکز کرد و به ویران کردن مقبرهها و بناهای ساخته شده بر قبور پرداخت. برخلاف ابن تیمیه که به وحدت جهان اسلام بر گرد اندیشههای سلف میاندیشید که مسلک ناب اهل سنتش میدانست، محمد ابن عبدالوهاب بیشتر به پیروزی گروه تحت فرمان خود میاندیشید.
بعد از ابن عبدالوهاب تا مدتی نزدیک به 26 سال اساس دستگاهی که او به همیاری محمد بن سعود و عبدالعزیز پسرش پایهریزی کرده بود، پابرجا بود و حتی در نقاطی از جهان اسلام چون یمن و آفریقا و و هند و عراق نیز به روش سلفیان تبعیت میکردند.
نام ابداعی "وهابی" که از طرف معاندین این جماعت بر آنها نهاده شده بود، به عنوان بدعتگذار و بیدین و توهینکننده به مقدسات در سراسر جهان اسلامی آن روز شایع شد و لذا سلطان عثمانی و شاه ایران برای سرکوب آنها لشکرها تدارک دیده و روانه کردند. سرانجام در سال 1232 یا 27 سال بعد از فوت محمد بن عبدالوهاب سپاهیان "محمد علی پاشا"، والی مصر به اشاره سلطان عثمانی مرکز آنها یعنی شهر درعیه را به تصرف خود درآورده و کانون سیاسی و نظامی این جماعت را درهم شکستند، ولی پس از مدتی وهابیها باز امارتی مجدد را در ریاض تاسیس کردند که آن هم در سال 1250 با کشته شدن "ترکی بن عبدالله" دچار ضعف و فروپاشی شد.
مقارن جنگ جهانی اول بار دیگر خاندان سعود طی کشمکشهای سیاسی و قبیلهای بعد از یک دوره طولانی غیبت بیش از صد ساله دوباره بر اریکه قدرت حجاز تکیه زدند (1921) و اینبار تمام شبه جزیره را به تصرف خود درآوردند و شهرهای مقدس مکه و مدینه را هم به تصرف خود درآوردند.
احیای مجدد سلفیگری
به این ترتیب بار دیگر نهضت سلفی رونق تازهای گرفت و شیوخ سلفی و سلاطین آلسعود دست در دست هم به ترویج مسلک خویش پرداختند اولین سلطان سعودی (ملک عبدالعزیز) علیرغم تندرویها و قشریگریهای سلفیهای احساساتی در قبال توازن نیروهای سیاسی در سطح عالم اسلام مشی مصلحت گرایانهای در پیش گرفت.
سلفىگرى در نجد موجى از تندروى و سختگیرى به راه انداخت و آنان کم کم به تکفیر همه مسلمانان پرداخت و گاهى براى ساکت کردن مخالفان، شیعه را تکفیر کرده و اشاعره و صوفیه و مذاهب دیگر را اهل بدعت خواندند و مدعى شدند که اسلام ناب محمدى در اختیار سلف بوده و فهم آنان از کتاب و سنت براى همگان حجت است و هر کس از این راه عدول کند، بدعتگذار یا خارج از اسلام است.
سلفیگری در مصر
مصر سرزمین کهنی است که اواخر قرن دهم هجری عثمانیها بر آن مسلط شدند و سال 1177 هجری شمسی به تصرف ناپلئون درآمد. هفت سال بعد عثمانی با کمک انگلیس ناپلئون را از مصر بیرون کرد و "محمد علی داودی" را حاکم مصر کرد تا مصر را آرام کند. او سلسله خدیوها (پاشاها) را در مصر پایهگذاری و آرام آرام مصر را از عثمانی مستقل کرد.
حمله ناپلئون به عثمانی و تصرف مصر ضعف امپراتوری عثمانی را آشکار و جنبشهای اسلامی را فعالتر کرد. از اوایل قرن سیزدهم هجری شمسی هرچه نفوذ عثمانی در مصر کم میشد، نفوذ اروپاییها بیشتر شد تا جایی که حدود سال 1261 هجری شمسی انگلیس کنترل همه امور مالی و اداری مصر را در دست گرفت و مصر را مستعمره خود کرد. در چنین دورانی "سید جمال الدین اسد آبادی" به مصر آمد و جوانان مصر را به مبارزه علیه انگلیس دعوت کرد.
دولت مصر سید جمال را از این کشور اخراج کرد، تا بعد شاگردانش راهش را ادامه دهند. یکی از مهمترین شاگردان سید جمال در مصر "محمد عبده" بود. او که سالها با سید جمال همراه بود، وقتی به مصر بازگشت روش انقلابی و حماسی سید را کنار گذاشت و برای رسیدن به آرمانهای او روشی آرام را پیش گرفت.
عبده راه نجات مسلمانان را بازگشت به اسلام دوران پیامبر و اسلام سلف میدید، ولی بر عقل و آگاهی تأکید میکرد و میگفت، اگر دین را درست درک کنیم، میبینیم در دین ملاک شناخت عقل است و ایمانی که بر عقل استوار نباشد، پذیرفته نیست. او میگفت باید بازگشت به گذشته یعنی سلفیگری دست برداریم و سعی کنیم، دین را همانگونه بفهمیم که گذشتگان میفهمیدند.
عبده با نصگرایی و تقدیرگرایی مخالف بود و تلاش میکرد، دین را با دنیای جدید مطابقت دهد و نظام خلافت را نظام مطلوب سیاسی در اسلام میدانست و میگفت، اگر مردم ببینند خلیفه اشتباه میکند، میتوانند علیه او قیام کنند.
محمد عبده شاگردان بسیاری تربیت کرد که "رشید رضا" از مشهورترین آنان بود. وی اهل سوریه بود و در مدارس دینی مخالفان خلافت عثمانی درس خوانده و با خواندن "عروه الوثقی" با سید جمال و عبده آشنا شده بود. زمانی که عبده از تبعید برگشت، رشید رضا به مصر رفت و شاگرد و همراه او شد.
رشید رضا سلفی متعصب و تا حدودی متمایل به وهابیت بود که مبارزهطلبی و انقلابیگری سید جمال را با روش فرهنگی و تربیتی عبده تلفیق کرد. رشید رضا ابتدا تلاش کرد، نشان دهد خلیفه مقدس نیست و از ایده چند حکومت اسلامی به جای یک امپراتوری اسلامی دفاع کرد.
هنوز مدتی از بحثهای رشید رضا نگذشته بود که امپراتوری عثمانی منحل و مقام خلافت برچیده شد و کشورهای جدیدی شکل گرفتند که مهمترین سوال آنها سیستم حکومتی جایگزین خلافت بود.
در مصر آن زمان سه گرایش ملیگرا، غربگرا و اسلامگراها با هم رقابت میکردند تا با کسب مقبولیت میان مردم خود را جایگزین مناسبی برای سیستم گذشته معرفی کنند. در این میان اسلامگراها میگفتند، باید از اسلام سلفی اطاعت کرد تا به دوران شکوه اسلام در صدر اسلام باز گردیم.
در میان شاگردان رشید رضا، "حسن البنا" 1927 در شهر"اسماعیلیه" مصر جمعیتی اسلامگرا بنیان گذاشت که خیلی زود از تأثیرگذارترین گروههای اسلامی در آفریقا، اروپا، آسیا و حتی آمریکا شد.
آغاز مهمترین تشکل سلفی
البنا در قاهره سازمانش را گسترش داد. برای سازمانش قانون اساسی و آییننامه داخلی نوشت. نشریه "الاخوانالملسمین" را منتشر و تشکیلاتش را تقویت کرد تا هر روز بر تعداد هوادارانش بیشتر شود.
اخوانالملسمین هدف اصلی خود را تشکیل حکومت اسلامی در مصر و تمامی کشورهای جهان اسلام اعلام کرد، اما در این راه بر تشکیل حکومت اسلامی مسالمتجویانه تاکید و کودتا را رد میکرد. جوانان پرشور اخوان روش معتدل او را نمیپسندیدند و بارها از او انتقاد کرده و خواستند درباره برخی مسائل مالی، کمکهای دریافتی و روابطش با پادشاه و دولت و حتی انگلیسیها توضیح دهد. توضیحات البنا هوادارانش را قانع نکرد و موجب شد در سال 1938 از اخوان جدا شده و گروه "جمعیت جوانان محمد" را تشکیل دادند.
درگیریهای سلفیها در مصر
اخوان در سال 1944 در انتخابات پارلمان مصر شرکت کرد، اما دولت با تقلب نگذاشت، هیچیک از نامزدهای اخوان رای بیاورد. این موضوع اخوانیها را به شدت خشمگین کرد و آنها را به خیابانها کشاند که درگیری آنها با هواداران حزب کمونیست "وفد" را درپی داشت.
برافروخته شدن آتش جنگ علیه اسرائیل تاحدودی درگیری بین آنها را آرام کرد. اما پس از جنگ بار دیگر این اختلافات دوباره از سر گرفته شد، تا اینکه در سال 1948 دولت مصر اخوانالملسمین را منحل کرد.
البنا خیلی پیگیر قضیه انحلال جماعت نشد، اما اخوانیها نمیتوانستند انحلال جماعت را بپذیرند. آنها بیست روز بعد "نقراشی پاشا"، نخستوزیر مصر را به جرم خیانت به وطن و انحلال اخوان ترور کردند. دولت جدید از البنا خواست ترور پاشا را محکوم کند تا با هم مذاکره کنند، او این کار را کرد. این موضوع اخوانیها را عصبانیتر کرد. در سال 1950 پادشاه مصر، البنا را ترور و تشییع را برای او ممنوع کرد، در مقابل اخوانیها هم تلاش کردند، رئیس نمایندگان مجلس و نخستوزیر را ترور کنند که نتوانستند.
سال بعد دولت مصر استعفا داد و دولت جدید با اخوانیها کنار آمد و این جماعت را قانونی اعلام کرد، اما اخوانیها که اواخر دوران البنا متفرق شده بودند، دیگر نمیتوانستند دور هم جمع شوند؛ به خصوص که مدتی مرشد هم نداشتند و این موجب بروز انشعاباتی در اخوان شد.
افراطگرایی سلفیهای مصر
سید قطب معلم بود و دولت مصر او را به آمریکا فرستاد تا درباره شیوههای آموزش و پرورش در آمریکا تحقیق کند، او دو سال در آمریکا ماند و وقتی برگشت چنان عوض شد که خودش میگفت، دوباره متولد شده است. سید در آمریکا بود که حسن البنا ترور شد و از نزدیک خوشحالی مطبوعات آمریکایی از کشته شدن البنا را دید و تصمیم گرفت در بازگشت به اخوان بپیوندد.
قطب از گذشته با اسلامگراها و سلفیهای متمایل به رشید رضا آشنا بود. وی در بازگشت از آمریکا از کارهای دولتیش استعفا کرد و مطالعاتش را درباره اسلام سلفی ادامه داد و از مودودی بسیار متأثر شد، هر چند از وهابیها انتقاد میکرد که در عربستان به قدرت رسیده بودند.
سید قطب در توحید و تفسیر قرآن از ابن تیمیه پیروی کرد و تقدیرگرایی و نصگرایی را پذیرفت و مانند البنا و مودودی مسلمانان را به تشکیل حکومت اسلامی دعوت کرد.
قطب برای رسیدن به حکومت اسلامی جهاد و انقلاب علیه حاکم وقت را توصیه میکرد و برای همین او را اولین کسی میدانست که مفهوم انقلاب را وارد ادبیات سیاسی اهل سنت کرد. به نظر قطب جامعهای که خدا را قبول دارد، ولی به قوانین دینش عمل نکند جامعه جاهلی است. او بر جهاد خیلی تأکید میکرد و میگفت، در چنین جامعهای باید علیه حاکم جهاد کرد.
موضعگیریهای سید قطب علیه آمریکا و صهیونیسم از تمایزات مهم سید قطب نسبت به دیگر اندیشمندان سلفی است. او اولین کسی بود که از اسلام آمریکایی گفت و مسلمانان را به اتحاد دعوت کرد و تفرقه را خواست استعمار دانست.
سید قطب توسط ناصر زندانی شد تا پنج سال بعد با وساطت "عبدالسلام عارف"، رئیس جمهوری عراق از زندان آزاد شود. پس از آزادی از زندان مقالات سید قطب تندتر و انتقادیتر شد و سلفیها هم جدیتر سخنان او را پی گرفتند. این موجب شد، دولت ناصر دوباره سید قطب را دادگاهی و به اعدام محکوم کند.
اخوانیها که دوران البنا بارها منشعب شده بود، بعد از او هم چند بار دیگر منشعب شدند که مهمترین انشعابهایش سازمان آزادیبخش اسلام، جامعه مسلمانان و سازمان الجهاد بودند. این سه گروه به شدت از سید قطب متأثر بودند و هر کدام تعبیر و تفسیر خاصی از سخنان قطب داشتند و راهی متفاوت را در پیش گرفته بودند.
جامعه مسلمانان
"جامعه مسلمانان" با رهبری "شکری مصطفی" گرایش سلفی شدیدی داشت و جامعه امروزی مسلمانان را جامعه کفار نامید و میگفت، باید از چنین مسلمانانی کناره گرفت تا پاک شد و بعد برای پاک کردن دیگران جهاد کرد.
شکری مصطفی معتقد بود، تمامی جوامع اسلامی بعد از دوران پیامبر و چهار خلیفه کافر شدهاند و نجات پیدا نمیکنند، مگر آنکه به گروه او بپیوندند. آنها که به "تکفیریها" یا "گروه تکفیر و جهاد" هم معروف بودند، دیگر مسلمانان را تکفیر میکردند و میگفتند، بیرون از جمعیتشان راهی برای نجات نیست. آنها میگفتند، مسلمانان باید با پیروی از پیامبر ابتدا یک هسته نیرومند و قوی از مؤمنان تشکیل دهند و بعد با تمامی کفر مقابله کنند.
"سازمان آزادیبخش اسلامی" انشعابی دیگر بود که گرایشهای سلفی معتدلتری داشت، اما از جامعه کنارهگیری نمیکرد. رهبر سازمان "صالح سریه" فلسطینی الاصل بود که روش ملایمتری نسبت به شکری داشت و در شورایی دوازده نفره برای گروهش تصمیم میگرفت. آنها دنبال استقرار حکومت اسلامی در مصر بودند و برای رسیدن به قدرت بین اعضای ارتش نفوذ میکردند. این سازمان در سال 1977 درصدد کودتا علیه دولت مصر برآمد که دولت آن را منحل کرد. مطبوعات مصر این گروهها را خوارج قرن بیستم نامیدند. بیشتر اعضای این دو گروه از فارغ التحصیلان دانشگاه بودند.
سازمان جهاد
"سازمان جهاد" فرمانده و رهبر خاصی نداشت و به صورت شورایی اداره میشد و میان ارتشیها، نیروهای امنیتی و مأموران دولتی نفوذ میکرد تا اهدافش را پیش ببرد. عدم تمرکز انعطافپذیری آنها در تصمیم گیری و عملیات بالا را برده بود. جهادیها به شدت از "خالد فرج"، مرشد روحیاشان که سلفی بود و همچنین ابن تیمیه و سید قطب متأثر بودند. خالد فرج میگفت چون حاکمان مسلمان را مسیحیان، کمونیستها و صهیونیستها آموزش دادهاند، مسلمانان باید علیه آنها اعلام جهاد کنند. او همکاری با فرمانروای کافر را که ادعای مسلمانی دارد، حرام و مجازات او را مرگ و تنها شکل جهاد را مبارزه مسلحانه و دیگر راههای مسالمتآمیز مثل شعار دادن و حزب داشتن را نشانه ترس و حماقت میدانست و معتقد بود، اسلام تنها با نیروی اسحله پیروز میشود، اما برای پیروزی اسلام ابتدا باید با کفر داخلی (حکومت) و سپس با کفر خارجی مبارزه کرد.
سلفیها در دوره انور سادات و حسنی مبارک
با روی کار آمدن "انور سادات" به جای ناصر فعالیت اسلامگراها علیه دولت و مسیحیان شدت گرفت. او با دستگیری اعضای التکفیر و نهضت آزادیبخش تلاش کرد، اسلامگراها و مساجد را کنترل کند. توجه غرب و اسرائیل به سادات، تهدیدهای او نسبت به ملیگراها واسلامگراها و سرانجام کنار آمدن با اسرائیل او را میان مصریها و حتی اعراب منفور کرد و در نهایت سال 1980 "خالد اسلامبولی" از اعضای جهاد، او را اعدام انقلابی کرد.