![]() |
||
شناسنامه | ||
---|---|---|
نام کامل | فضلالله محلاتی | |
زادروز | 18 تیر 1309 | |
زادگاه | محلات، ایران | |
تاریخ شهادت | 1 اسفند 1364 | |
محل شهادت | اهواز، ایران | |
فرزندان | احمد، محمود، نجمه، ندا و میثم | |
دین | اسلام | |
مذهب | شیعه | |
اطلاعات سیاسی | ||
پستها | نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران | |
|
فضلالله محلاتی (18 تیر 1309 محلات - 1 اسفند 1364) نماینده ولی فقیه در سپاه پاسداران بود.
در 18 تیرماه 1309 در خانوادهای متدین در شهر محلات، در حالی که پنج خواهر بزرگتر از خود داشت، به دنیا آمد، پدرش حاج غلامحسین مهدیزاده و مادرش صدیقه رضایی بود. پدرش از کسبه بازار بود (تولید و فروش فرش و بزازی) که کشاورزی هم میکرد. پدر و مادر فضلالله سواد خواندن و نوشتن نداشتند.
در سال 1331 (21 سالگی) برای ازدواج از قم به محلات میآید و با اقلیمالسادات شهیدی محلاتی (متولد 1320، یعنی 11 سالگی) دختر سید جلال شهیدی محلاتی ازدواج میکند.
وی پنج فرزند دارد که بزرگترین آنها احمد، دومی محمود، سوم نجمه، چهارم ندا و فرزند پنجمی میثم است.
تحصیلات خود را در شش سالگی در «مکتبخانه? مدرسه میرزا» آغاز کرد و طی شش سال به پایان رساند. مدتی برای کمک نزد پدرش میماند. دراین مدت با توجه به رفت و آمد سید محمد تقی خوانساری، سید صدرالدین صدر و سید روحالله خمینی به محلات، به طلبگی علاقهمند میشود ولی پدرش مخالفت میکند. دروس مقدمات و قدری از سیوطی و حاشیه را در همان محلات، نزد آیت الله شهیدی و بعضی از علمای محلات میخواند. سرانجام با وساطت محمدتقی خوانساری و عومیش، موفق میشود پدر را برای رفتن به قم راضی کند. در پانزده سالگی به قم رفت و در سال 1324 وارد حوزه? علمیه شد، حاشیه را نزد حاج محمد آقا تهرانی و سیوطی را نزد آشیخ عباس علی، دوباره میخواند و مغنی را نزد شیخ علی پناه اشتهاردی میآموزد. به گفته? خودش در این ایام سرپرست واقعیش محمدتقی خوانساری بوده که به خانه? او رفت و آمد داشته.
مطوّل را نزد محمد صدوقی، معانی را نزد مرتضی مطهری و یک مقدار هم نزد علی مشکینی فرا گرفت. بخش عمده شرح لمعه را نزد صدوقی و مابقی را نزد حاج اسدالله اصفهانی نورآبادی خواند. با اتمام مقدمات و فراگیری سطح، رفتهرفته او را به نام شیخ فضلالله میشناختند. از مهترین چهرههایی که در حوزه با آنها آشنا شد، میتوان به سید حسین طباطبایی بروجردی (در درس خارج) و خمینی (در درس اخلاق)، علامه سید محمد حسین طباطبایی (در درس تفسیر)، حائری یزدی اشاره کرد.
فضل الله محلاتی در اول اسفند 1364، به همراه هشت تن از نمایندگان مجلس، قضات عالی رتبه قضایی در حالی که نماینده? ولی فقیه در سپاه پاسداران بود، با هواپیمای اف27 فرندشیپ عازم جبهههای جنگ بود که هواپیمای حامل آنها مورد حمله دو فروند جنگنده عراقی قرار گرفت و در 25 کیلومتری شمال اهواز سقوط کرد و همه? سرنشینان هواپیما که نزدیک به 50 نفر بودند به شهادت رسیدند
محمدحسین فهمیده (16 اردیبهشت 1346 - 8 آبان 1359) سومین فرزند از بین هشت فرزند خانواده فهمیده و یکی از رزمندگان بنام جنگ ایران و عراق است که در عملیات استشهادی به تانکهای عراقی شهید شد.
حسین فهمیده در اول اردیبهشت 1346 در روستای سراجه قم زاده شد. در سال 1352 به دبستان «روحانی» قم (نام قبلی: کریمی) وارد شد و از مهرماه سال 1356 تحصیلاتش را در مدرسه راهنمایی حافظ در شهر قم ادامه داد. سپس همراه خانوادهاش به کرج مهاجرت کرد و از مهرماه 1358 در مدرسه خیابانی مشغول به تحصیل شد.[1]
پخش اعلامیههای سید روحالله خمینی در سالهای 1356 و 1357 در سن حدود ده تا یازده سالگی؛ دیدار خمینی در بازگشت به ایران، شرکت در تظاهرات انقلاب اسلامی زمستان 1357[1] و شرکت در درگیریهای خوزستان[2] از جمله اقدامات اوست.
وی در بیست و پنجم یا ششم شهریور ماه 1359 یک هفته پیش از اعلام رسمی آغاز جنگ همراه نیروی مقاومت بسیج[3] به جبهه? خرمشهر اعزام شد. از آنجا که در روزهای نخستین از شرکت او در خط مقدم جلوگیری میشد، با تلاشهایی از جمله یک نفوذ چریکی به خط نیروهای دشمن، برای حضور در خط مقدم اجازه گرفت. وی در غروب سی و یکم شهریور ماه -از نخستین روزهای اعلام تجاوز نظامی ارتش عراق- همراه با محمدرضا شمس در جبهه نبرد حضور رسمی یافت. این دو، یک بار در هفته اول مهرماه زخمی شده و به بیمارستان ماهشهر اعزام شدند. چند روزی پس از بهبودی با ترخیص از بیمارستان و بازگشت به جبهه و پایان دادن مجدد به مخالفت فرماندهان با حضورشان؛ به خط مقدم اعزام شدند. امّا فهمیده بار دیگر در بیست و هفتم مهرماه طی مقاومت در برابر حملههای دشمن دوباره زخمی شد. او سر انجام در 8 آبان ماه 1359 در کوت شیخ درآن سوی شط خرمشهر شهید شد. و بقایای بدنش در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.[1]
تانکها ی عراقی (ظاهراً 5 دستگاه) به طرف رزمندگان ایران هجوم آورده ودر صدد محاصره آنها بودند.
حسین درحالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته و در دستش گرفته بود به طرف تانکها حرکت میکند. تیری به پای او میخورد واز ناحیه پا مجروح میشود. بدون هیچ دغدغه و تردیدی تصمیم خود را عملی میکند واز لا به لای امواج تیر که از هر سو به طرف او میآمد، خود را به تانک پیشرو می رساند وآن را منفجر میکند و خود نیز تکه تکه میشود. افراد دشمن گمان میکنند که حملهای از سوی نیروهای ایرانی صورت گرفتهاست، جملگی روحیه خود را میبازند و با سرعت تانکها را رها کرده و فرار میکنند. در نتیجه، حلقه محاصره شکسته میشود و نیروهای کمکی ایرانی هم میرسند و نیروهای ایرانی موفق میشوند که عراقیها را از آن منطقه به عقب برانند.[4]
بدنبال کشته شدن حسین فهمیده، صدای جمهوری اسلامی ایران با قطع برنامههای خود اعلام میکند که نوجوانی سیزدهساله با فداکاری زیر تانک عراقی رفته، آن را منفجر کرده و خود نیز به شهادت رسیدهاست. سید روحالله خمینی در پیامی که به مناسبت دومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی بیانکرد، چنین گفت:[5][6]
... رهبر ما آن طفل سیزدهسالهای است که با قلب کوچک خود که ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است، با نارنجک، خود را زیر تانک دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نیز شربت شهادت نوشید.
هشتم آبان به عنوان «روز بسیج دانشآموزی» و همچنین روز 13 آبان به افتخار او به عنوان روز دانشآموز در ایران نامگذاری شد و سازمانی به همین نام زیر نظر بسیج مستضعفین تشکیلشد. این سازمان با همکاری وزارت آموزش و پرورش در بسیاری از مدارس اقدام به تشکیل واحدهای مقاومت بسیج نموده.
اشیای بازمانده از فهمیده در موزه شهدا تهران نگهداری میشود.[7]
موزه شهدای دانشآموز در خانه? پدری حسین فهمیده در کرج ساخته شد. پیشاز این تصویر حسین فهمیده بصورت نقشآب برروی اسکناس دوهزار ریالی چاپ گردید.
«سید حسین میررضی» در ظهر روز عاشورا مصادف با سال 1337 در کرج چشم به جهان گشود. و از همان دوران کودکی بذر وجودش بر خاک فقر و ترنم ذکر مؤمنانه مادر رشد یافت.
قبل از تولد او، مادرش در عالم رؤیا خواب دید که سواری با نقاب، شمشیری را در دامنش میگذارد، این رؤیا سالها بعد در جریان جنگ تحمیلی به حقیقت پیوست.
سید حسین دوران تحصیلات مقدماتی را با موفقیت پشت سر نهاد و با رسیدن به دوره متوسطه به علت فقر مادی روزها در شرکت کار میکرد و شبها به تحصیل میپرداخت. عشق و علاقه او به امام (ره) باعث شد که یک مرتبه به علت داشتن رساله امام (ره) توسط ساواک دستگیر شود. همزمان با این مسئله سیدحسین درگیریهایی با سران انجمن «حجتیه» داشت.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به جرگه بنیانگذاران سپاه پاسداران کرج پیوست، و در دانشسرای تربیت معلم پذیرفته شد. اما عشق به حفاظت از انقلاب او را از ادامه تحصیل بازداشت. شهید میر رضی از بیان حق هیچگاه خودداری نکرد، و هرگاه او را به سکوت دعوت میکردند، پاسخ میداد «هیچ دلیلی نمیبینم که حرف حق را به زبان نیاورم و اگر نگویم جای نگرانی است، وقتی چیزی را میبینم که حق است باید از آن دفاع کنیم حتی اگر همه ما زیر سؤال برویم.»
با شروع جنگ تحمیلی شهید سید حسین میررضی به یاری برادران مسلمانش شتافت و در عملیاتهای بسیاری شرکت کرد. زخمهای داغ گلولههای سرب یادگارهای زیادی بر بدنش نشاند. سید حسین در طول دوران حضورش در جبهه مسئولیتهای مختلفی را از جمله فرماندهی سپاه کرج، فرمانده سپاه شهریار، جانشین تیپ حبیب بن مظاهر، عضو شورای فرماندهی سپاه، مسئول طرح و عملیات تیپ 2 سلمان، سرپرست فرماندهی لشگر 10 سیدالشهداء را بر عهده گرفت.
سرانجام سید حسین که جرعه نوش ولایت بود، در تاریخ 25 دی 1365 همزمان با سالروز شهادت فاطمه زهرا (س) در مرحله دوم عملیات کربلای 5 در حالیکه فرماندهی عملیات لشگر 10 سیدالشهداء (ع) را بر عهده داشت، در کنار دریاچه ماهی و در سه راهی شهادت در اثر اصابت ترکش خمپاره به خیل عاشقان ثارالله (ع) پیوست.
هرچه که او مدتی قبل از شهادتش در سفری که به خانه خدا داشت، برات عشق را از معشوق خویش دریافت کرده بود، و میدانست که خیلی زود در جوار سیدالشهداء (ع) جای خواهد گرفت. پیکر پاکش در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شه است.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910230000600#sthash.aeKdte5e.dpuf«سید حسین میررضی» در ظهر روز عاشورا مصادف با سال 1337 در کرج چشم به جهان گشود. و از همان دوران کودکی بذر وجودش بر خاک فقر و ترنم ذکر مؤمنانه مادر رشد یافت.
قبل از تولد او، مادرش در عالم رؤیا خواب دید که سواری با نقاب، شمشیری را در دامنش میگذارد، این رؤیا سالها بعد در جریان جنگ تحمیلی به حقیقت پیوست.
سید حسین دوران تحصیلات مقدماتی را با موفقیت پشت سر نهاد و با رسیدن به دوره متوسطه به علت فقر مادی روزها در شرکت کار میکرد و شبها به تحصیل میپرداخت. عشق و علاقه او به امام (ره) باعث شد که یک مرتبه به علت داشتن رساله امام (ره) توسط ساواک دستگیر شود. همزمان با این مسئله سیدحسین درگیریهایی با سران انجمن «حجتیه» داشت.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به جرگه بنیانگذاران سپاه پاسداران کرج پیوست، و در دانشسرای تربیت معلم پذیرفته شد. اما عشق به حفاظت از انقلاب او را از ادامه تحصیل بازداشت. شهید میر رضی از بیان حق هیچگاه خودداری نکرد، و هرگاه او را به سکوت دعوت میکردند، پاسخ میداد «هیچ دلیلی نمیبینم که حرف حق را به زبان نیاورم و اگر نگویم جای نگرانی است، وقتی چیزی را میبینم که حق است باید از آن دفاع کنیم حتی اگر همه ما زیر سؤال برویم.»
با شروع جنگ تحمیلی شهید سید حسین میررضی به یاری برادران مسلمانش شتافت و در عملیاتهای بسیاری شرکت کرد. زخمهای داغ گلولههای سرب یادگارهای زیادی بر بدنش نشاند. سید حسین در طول دوران حضورش در جبهه مسئولیتهای مختلفی را از جمله فرماندهی سپاه کرج، فرمانده سپاه شهریار، جانشین تیپ حبیب بن مظاهر، عضو شورای فرماندهی سپاه، مسئول طرح و عملیات تیپ 2 سلمان، سرپرست فرماندهی لشگر 10 سیدالشهداء را بر عهده گرفت.
سرانجام سید حسین که جرعه نوش ولایت بود، در تاریخ 25 دی 1365 همزمان با سالروز شهادت فاطمه زهرا (س) در مرحله دوم عملیات کربلای 5 در حالیکه فرماندهی عملیات لشگر 10 سیدالشهداء (ع) را بر عهده داشت، در کنار دریاچه ماهی و در سه راهی شهادت در اثر اصابت ترکش خمپاره به خیل عاشقان ثارالله (ع) پیوست.
هرچه که او مدتی قبل از شهادتش در سفری که به خانه خدا داشت، برات عشق را از معشوق خویش دریافت کرده بود، و میدانست که خیلی زود در جوار سیدالشهداء (ع) جای خواهد گرفت. پیکر پاکش در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شه است.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910230000600#sthash.aeKdte5e.dpufشهید سید حسین میر رضی
سید حسین در ظهر روز عاشورا مصادف با سال 1337 ه.ش در شهرستان کرج چشم به جهان گشود. و از همان اوان کودکی بذر وجودش بر خاک فقر و ترنم ذکر مؤمنانه مادر رشد یافت. قبل از تولد او، مادرش در عالم رؤیا خواب دید که سواری با نقاب شمشیری را در دامنش میگذارد، این رؤیا سالها بعد در جریان جنگ تحمیلی به حقیقت پیوست. سید حسین دوران تحصیلات مقدماتی را با موفقیت پشت سر نهاد و با رسیدن به دوره متوسطه به علت فقر مادی روزها در شرکت کار کند و شبها به تحصیل بپردازد. عشق و علاقه او به امام (ره) باعث شد که یک مرتبه به علت داشتن رساله امام (ره) توسط ساواک دستگیر شود همزمان با این مسئله سیدحسین درگیریهایی با سران انجمن «حجتیه» داشت.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به جرگه بنیانگذاران سپاه پاسداران کرج پیوست، و در دانشسرای تربیت معلم پذیرفته شد. اما عشق به حفاظت از انقلاب او را از ادامه تحصیل بازداشت. سید از بیان حق هیچگاه خودداری نکرد، و هرگاه او را به سکوت دعوت میکردند، پاسخ میداد:«هیچ دلیلی نمیبینم که حرف حق را به زبان نیاورم و اگر نگویم جای نگرانی است، وقتی چیزی را میبینم که حق است باید از آن دفاع کنیم حتی اگر همه ما زیر سؤال برویم».
با شروع جنگ تحمیلی میررضی به یاری برادران مسلمانش شتافت و در عملیاتهای بسیاری شرکت نمود. زخمهای داغ گلولههای سرب یادگارهای زیادی بر بدنش نشاند. سید در طول دوران حضورش در جبهه مسئولیتهای مختلفی را از جمله فرماندهی سپاه کرج، فرمانده سپاه شهریار، جانشین تیپ حبیب بن مظاهر، عضو شورای فرماندهی سپاه، مسئول طرح و عملیات تیپ 2 سلمان، سرپرست فرماندهی لشگر 10 سیدالشهداء را بر عهده گرفت.
سرانجام سید حسین که جرعهنوش ولایت بود و فرزند دخت نبی اکرم (ص) در تاریخ 25/10/1365 شهادت فاطمه زهرا (س)در مرحله دوم عملیات کربلای 5 در حالیکه فرماندهی عملیات لشگر 10 سیدالشهداء را بر عهده داشت، در کنار دریاچه ماهی و در سه راهی شهادت در اثر اصابت ترکش خمپاره به خیل عاشقان ثارالله (ع) پیوست. هرچه که او مدتی قبل از شهادتش در سفری که به خانه خدا داشت، برات عشق را از معشوق خویش دریافت کرده بود، و میدانست که خیلی زود در جوار سیدالشهداء (ع) جای خواهد گرفت. پیکر پاکش در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شد
خبرگزاری فارس: برنامه رادیویی «با ستارهها» عصر فردا زندگی سردار شهید «سید حسن میررضی» فرمانده عملیات لشکر 10 سید الشهداء (ع) را مرور میکند. این برنامه ساعت 16 به مدت 30 دقیقه از رادیو فرهنگ پخش خواهد شد.
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، در ادامه پخش برنامههای رادیویی «با ستارهها» که توسط اداره کل هنری و نمایشی بنیاد شهید و امور ایثارگران و با همکاری شبکه سراسری رادیو فرهنگ تهیه میشود، فردا (یک شنبه) زندگی سردار شهید «سید حسین میررضی» در گفتوگو با خانواده و همرزمان وی بررسی میشود.
«با ستارهها» زندگینامه شهیدان از تولد تا شهادت را مرور میکند و دارای قسمتهای مختلفی مانند گفتوگو با اعضای خانواده و همرزمان شهید و بازسازی قسمتی از زندگی اجتماعی وی به صورت نمایش 10 دقیقهای است، همچنین در ابتدای هر برنامه کلامی از شهید با صدای خود او پخش میشود.
برنامه رادیویی «با ستارهها» به تهیه کنندگی فرامرز علیخانی و گویندگی حسن آزادی توسط گروه فرهنگ وادب شبکه سراسری رادیو فرهنگ تولید و یکشنبه و سهشنبه هر هفته از ساعت 16 به مدت 30 دقیقه پخش میشود. علاقهمندان میتوانند این برنامه را بر روی امواج FM:106/7 و AM:558 دریافت کنند.
***
«سید حسین میررضی» در ظهر روز عاشورا مصادف با سال 1337 در کرج چشم به جهان گشود. و از همان دوران کودکی بذر وجودش بر خاک فقر و ترنم ذکر مؤمنانه مادر رشد یافت.
قبل از تولد او، مادرش در عالم رؤیا خواب دید که سواری با نقاب، شمشیری را در دامنش میگذارد، این رؤیا سالها بعد در جریان جنگ تحمیلی به حقیقت پیوست.
سید حسین دوران تحصیلات مقدماتی را با موفقیت پشت سر نهاد و با رسیدن به دوره متوسطه به علت فقر مادی روزها در شرکت کار میکرد و شبها به تحصیل میپرداخت. عشق و علاقه او به امام (ره) باعث شد که یک مرتبه به علت داشتن رساله امام (ره) توسط ساواک دستگیر شود. همزمان با این مسئله سیدحسین درگیریهایی با سران انجمن «حجتیه» داشت.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به جرگه بنیانگذاران سپاه پاسداران کرج پیوست، و در دانشسرای تربیت معلم پذیرفته شد. اما عشق به حفاظت از انقلاب او را از ادامه تحصیل بازداشت. شهید میر رضی از بیان حق هیچگاه خودداری نکرد، و هرگاه او را به سکوت دعوت میکردند، پاسخ میداد «هیچ دلیلی نمیبینم که حرف حق را به زبان نیاورم و اگر نگویم جای نگرانی است، وقتی چیزی را میبینم که حق است باید از آن دفاع کنیم حتی اگر همه ما زیر سؤال برویم.»
با شروع جنگ تحمیلی شهید سید حسین میررضی به یاری برادران مسلمانش شتافت و در عملیاتهای بسیاری شرکت کرد. زخمهای داغ گلولههای سرب یادگارهای زیادی بر بدنش نشاند. سید حسین در طول دوران حضورش در جبهه مسئولیتهای مختلفی را از جمله فرماندهی سپاه کرج، فرمانده سپاه شهریار، جانشین تیپ حبیب بن مظاهر، عضو شورای فرماندهی سپاه، مسئول طرح و عملیات تیپ 2 سلمان، سرپرست فرماندهی لشگر 10 سیدالشهداء را بر عهده گرفت.
سرانجام سید حسین که جرعه نوش ولایت بود، در تاریخ 25 دی 1365 همزمان با سالروز شهادت فاطمه زهرا (س) در مرحله دوم عملیات کربلای 5 در حالیکه فرماندهی عملیات لشگر 10 سیدالشهداء (ع) را بر عهده داشت، در کنار دریاچه ماهی و در سه راهی شهادت در اثر اصابت ترکش خمپاره به خیل عاشقان ثارالله (ع) پیوست.
هرچه که او مدتی قبل از شهادتش در سفری که به خانه خدا داشت، برات عشق را از معشوق خویش دریافت کرده بود، و میدانست که خیلی زود در جوار سیدالشهداء (ع) جای خواهد گرفت. پیکر پاکش در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شه است.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910230000600#sthash.r4GQNJyt.dpufخبرگزاری فارس: برنامه رادیویی «با ستارهها» عصر فردا زندگی سردار شهید «سید حسن میررضی» فرمانده عملیات لشکر 10 سید الشهداء (ع) را مرور میکند. این برنامه ساعت 16 به مدت 30 دقیقه از رادیو فرهنگ پخش خواهد شد.
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، در ادامه پخش برنامههای رادیویی «با ستارهها» که توسط اداره کل هنری و نمایشی بنیاد شهید و امور ایثارگران و با همکاری شبکه سراسری رادیو فرهنگ تهیه میشود، فردا (یک شنبه) زندگی سردار شهید «سید حسین میررضی» در گفتوگو با خانواده و همرزمان وی بررسی میشود.
«با ستارهها» زندگینامه شهیدان از تولد تا شهادت را مرور میکند و دارای قسمتهای مختلفی مانند گفتوگو با اعضای خانواده و همرزمان شهید و بازسازی قسمتی از زندگی اجتماعی وی به صورت نمایش 10 دقیقهای است، همچنین در ابتدای هر برنامه کلامی از شهید با صدای خود او پخش میشود.
برنامه رادیویی «با ستارهها» به تهیه کنندگی فرامرز علیخانی و گویندگی حسن آزادی توسط گروه فرهنگ وادب شبکه سراسری رادیو فرهنگ تولید و یکشنبه و سهشنبه هر هفته از ساعت 16 به مدت 30 دقیقه پخش میشود. علاقهمندان میتوانند این برنامه را بر روی امواج FM:106/7 و AM:558 دریافت کنند.
***
«سید حسین میررضی» در ظهر روز عاشورا مصادف با سال 1337 در کرج چشم به جهان گشود. و از همان دوران کودکی بذر وجودش بر خاک فقر و ترنم ذکر مؤمنانه مادر رشد یافت.
قبل از تولد او، مادرش در عالم رؤیا خواب دید که سواری با نقاب، شمشیری را در دامنش میگذارد، این رؤیا سالها بعد در جریان جنگ تحمیلی به حقیقت پیوست.
سید حسین دوران تحصیلات مقدماتی را با موفقیت پشت سر نهاد و با رسیدن به دوره متوسطه به علت فقر مادی روزها در شرکت کار میکرد و شبها به تحصیل میپرداخت. عشق و علاقه او به امام (ره) باعث شد که یک مرتبه به علت داشتن رساله امام (ره) توسط ساواک دستگیر شود. همزمان با این مسئله سیدحسین درگیریهایی با سران انجمن «حجتیه» داشت.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به جرگه بنیانگذاران سپاه پاسداران کرج پیوست، و در دانشسرای تربیت معلم پذیرفته شد. اما عشق به حفاظت از انقلاب او را از ادامه تحصیل بازداشت. شهید میر رضی از بیان حق هیچگاه خودداری نکرد، و هرگاه او را به سکوت دعوت میکردند، پاسخ میداد «هیچ دلیلی نمیبینم که حرف حق را به زبان نیاورم و اگر نگویم جای نگرانی است، وقتی چیزی را میبینم که حق است باید از آن دفاع کنیم حتی اگر همه ما زیر سؤال برویم.»
با شروع جنگ تحمیلی شهید سید حسین میررضی به یاری برادران مسلمانش شتافت و در عملیاتهای بسیاری شرکت کرد. زخمهای داغ گلولههای سرب یادگارهای زیادی بر بدنش نشاند. سید حسین در طول دوران حضورش در جبهه مسئولیتهای مختلفی را از جمله فرماندهی سپاه کرج، فرمانده سپاه شهریار، جانشین تیپ حبیب بن مظاهر، عضو شورای فرماندهی سپاه، مسئول طرح و عملیات تیپ 2 سلمان، سرپرست فرماندهی لشگر 10 سیدالشهداء را بر عهده گرفت.
سرانجام سید حسین که جرعه نوش ولایت بود، در تاریخ 25 دی 1365 همزمان با سالروز شهادت فاطمه زهرا (س) در مرحله دوم عملیات کربلای 5 در حالیکه فرماندهی عملیات لشگر 10 سیدالشهداء (ع) را بر عهده داشت، در کنار دریاچه ماهی و در سه راهی شهادت در اثر اصابت ترکش خمپاره به خیل عاشقان ثارالله (ع) پیوست.
هرچه که او مدتی قبل از شهادتش در سفری که به خانه خدا داشت، برات عشق را از معشوق خویش دریافت کرده بود، و میدانست که خیلی زود در جوار سیدالشهداء (ع) جای خواهد گرفت. پیکر پاکش در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شه است.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910230000600#sthash.r4GQNJyt.dpufخبرگزاری فارس: برنامه رادیویی «با ستارهها» عصر فردا زندگی سردار شهید «سید حسن میررضی» فرمانده عملیات لشکر 10 سید الشهداء (ع) را مرور میکند. این برنامه ساعت 16 به مدت 30 دقیقه از رادیو فرهنگ پخش خواهد شد.
به گزارش خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا»، در ادامه پخش برنامههای رادیویی «با ستارهها» که توسط اداره کل هنری و نمایشی بنیاد شهید و امور ایثارگران و با همکاری شبکه سراسری رادیو فرهنگ تهیه میشود، فردا (یک شنبه) زندگی سردار شهید «سید حسین میررضی» در گفتوگو با خانواده و همرزمان وی بررسی میشود.
«با ستارهها» زندگینامه شهیدان از تولد تا شهادت را مرور میکند و دارای قسمتهای مختلفی مانند گفتوگو با اعضای خانواده و همرزمان شهید و بازسازی قسمتی از زندگی اجتماعی وی به صورت نمایش 10 دقیقهای است، همچنین در ابتدای هر برنامه کلامی از شهید با صدای خود او پخش میشود.
برنامه رادیویی «با ستارهها» به تهیه کنندگی فرامرز علیخانی و گویندگی حسن آزادی توسط گروه فرهنگ وادب شبکه سراسری رادیو فرهنگ تولید و یکشنبه و سهشنبه هر هفته از ساعت 16 به مدت 30 دقیقه پخش میشود. علاقهمندان میتوانند این برنامه را بر روی امواج FM:106/7 و AM:558 دریافت کنند.
***
«سید حسین میررضی» در ظهر روز عاشورا مصادف با سال 1337 در کرج چشم به جهان گشود. و از همان دوران کودکی بذر وجودش بر خاک فقر و ترنم ذکر مؤمنانه مادر رشد یافت.
قبل از تولد او، مادرش در عالم رؤیا خواب دید که سواری با نقاب، شمشیری را در دامنش میگذارد، این رؤیا سالها بعد در جریان جنگ تحمیلی به حقیقت پیوست.
سید حسین دوران تحصیلات مقدماتی را با موفقیت پشت سر نهاد و با رسیدن به دوره متوسطه به علت فقر مادی روزها در شرکت کار میکرد و شبها به تحصیل میپرداخت. عشق و علاقه او به امام (ره) باعث شد که یک مرتبه به علت داشتن رساله امام (ره) توسط ساواک دستگیر شود. همزمان با این مسئله سیدحسین درگیریهایی با سران انجمن «حجتیه» داشت.
پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به جرگه بنیانگذاران سپاه پاسداران کرج پیوست، و در دانشسرای تربیت معلم پذیرفته شد. اما عشق به حفاظت از انقلاب او را از ادامه تحصیل بازداشت. شهید میر رضی از بیان حق هیچگاه خودداری نکرد، و هرگاه او را به سکوت دعوت میکردند، پاسخ میداد «هیچ دلیلی نمیبینم که حرف حق را به زبان نیاورم و اگر نگویم جای نگرانی است، وقتی چیزی را میبینم که حق است باید از آن دفاع کنیم حتی اگر همه ما زیر سؤال برویم.»
با شروع جنگ تحمیلی شهید سید حسین میررضی به یاری برادران مسلمانش شتافت و در عملیاتهای بسیاری شرکت کرد. زخمهای داغ گلولههای سرب یادگارهای زیادی بر بدنش نشاند. سید حسین در طول دوران حضورش در جبهه مسئولیتهای مختلفی را از جمله فرماندهی سپاه کرج، فرمانده سپاه شهریار، جانشین تیپ حبیب بن مظاهر، عضو شورای فرماندهی سپاه، مسئول طرح و عملیات تیپ 2 سلمان، سرپرست فرماندهی لشگر 10 سیدالشهداء را بر عهده گرفت.
سرانجام سید حسین که جرعه نوش ولایت بود، در تاریخ 25 دی 1365 همزمان با سالروز شهادت فاطمه زهرا (س) در مرحله دوم عملیات کربلای 5 در حالیکه فرماندهی عملیات لشگر 10 سیدالشهداء (ع) را بر عهده داشت، در کنار دریاچه ماهی و در سه راهی شهادت در اثر اصابت ترکش خمپاره به خیل عاشقان ثارالله (ع) پیوست.
هرچه که او مدتی قبل از شهادتش در سفری که به خانه خدا داشت، برات عشق را از معشوق خویش دریافت کرده بود، و میدانست که خیلی زود در جوار سیدالشهداء (ع) جای خواهد گرفت. پیکر پاکش در امامزاده محمد کرج به خاک سپرده شه است.
- See more at: http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=13910230000600#sthash.r4GQNJyt.dpufدستهایش را روی زانوهایش گذاشت و توی باغچه کنار موسی نشست. نگاهش دور اردوگاه چرخید؛ ساختمانهای بلند، چسبیده بههم، بدون هیچ فاصلهای با آسمانی 8 ضلعی بالای سرشان. به موسی نگاه کرد و گفت "چی میخونی؟ بلند بخون"
موسی دور و بَرش را نگاه کرد و کمی تن صدایش را آورد بالا:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار
چهکنم حرف دگر یاد نداد استادم
تا شدم حلقهبهگوش در میخانه عشق
هردم آید غمی از نو به مبارکبادم
به آخر غزل نرسیده بود که حسین بلند شد. موسی چشمهای گرد و درشتش را به او دوخت و با شیطنت گفت چی شد، باز یاد...
حسین لبخند زد، دستهایش را توی جیبش فرو برد، شانههایش را داد بالا و گفت. اذیت نکن موسی، بحث کسی نیست، نفس دوست داشتن زیبا است.
توی آسایشگاه دو نفر دراز کشیده بودند. نیمساعت دیگر هواخوری تمام میشد. کاغذ و قلم را برداشت و نوشت: "سلام، سلام به مادرم که اینجا فقط ناراحتم که مبادا ناراحت من باشد. دلتنگ من نباش سرنوشت و قسمت الهی که سخت به آن معتقدم، در این زمان خواسته من اینجا باشم. تا یاد بگیرم در برابر اختلاف سلیقهها صبر کنم و از خودبینی و خودخواهیهایم فاصله بگیرم.
اگر برگشتم، همه را از خودم راضی میکنم. من اسیر شدم تا از خودم آزاد بشوم. مثل همیشه نگران چیزهایی هستی که همهجا هست. غذا، لباس، استراحت و انشاا... سلامتی.
به انسیه سلام برسانید. بگویید سرانجام کار من معلوم نیست، صاحباختیار است برای زندگیاش تصمیم بگیرد.
حسین سال 1337 بهدنیا آمد، چهارمین بچه بود، قبل از او شیرین، زینب و حسن بهدنیا آمده بودند. و بعد از او محمد، علی و امیر بهدنیا آمدند.
پدر و مادرش اصالتاً زرندی بودند و با هم نسبت دور فامیلی داشتند. حسین 10 ساله بود که آمدند به روستای حصار مهتر رباط کریم. آنها یک خانواده مهاجر بودند که چیزی از خودشان نداشتند. نه نفر در یک اتاق پانزده متری زندگی میکردند. بغل اتاق یک آلاچیق کوچک بود که مادر زیرش آشپزی میکرد. سقف خانه میزان نبود و برف و باران که میبارید، چکه میکرد.
علی کار میکرد و 8 نفر میخوردند. بچهها خیلی زود میفهمیدند باید جلوی خواستههایشان را بگیرند و هر چیزی را به زبان نیاورند. دخترها همراه مادر توی خانه گلیم یا قالی میبافتند و پسرها میرفتند باغ. شعار محمد این بود کار سختتر، حقوق بیشتر. هر روز بعد از چیدن میوه نزدیک ظهر خسته و عرقکرده، چند شاخه انگور میچیدند و میخوردند و طبق عادت خانوادگیشان صلوات و پدربیامرزی برای گذشتگان صاحب باغ میفرستادند.
یکروز علی چشمهایش پر از اشک شد و گفت: "من که مرحوم بشوم باغی، باغچهای ندارم محصولش را بخورند و فاتحهای بخوانند. پس شماها برایم نماز بخوانید."
اهل روستا همه به او احترام میگذاشتند. کسی عصبانیت علی را ندیده بود. همیشه میگفت ما چیزی نداریم به مردم بدهیم جز صورت خوش."
اخلاق علی بیشتر از بقیه پسرها به حسین رسید چون همیشه خندان بود و مطمئن که، برای دیگران کاری انجام بدهد.
سال 1351 رهسازها آمدند رباط کریم. آنموقع رباطکریم نه روستا بود، نه شهر. مردم زبالهها را توی کوچه و خیابان میریختند. بچهها جای بازی نداشتند و توی کوچهها کنار همین آشغالها میلولیدند. حسین تازه دیپلم گرفته بود. آنقدر رفت در خانهها، مردم را جمع کرد، با آنها حرف زد تا بالاخره راضی شدند در ماه پولی بابت جمع کردن زبالهها بدهند. بعد یکنفر را که واقعاً محتاج این پول بود و اهل کار، مسئول جمعآوری زبالهها کرد.
توی مسجد سیدالشهدا خودش برای بچهها کلاس نقاشی، خط و قرآن میگذاشت. میگفت که نباید وقتشان را سر کوچه و خیابان تلف کنند.
دوره سپاهیدانش را با بالاترین رتبه طی کرد. وقتی رفت ابلاغش را بگیرد، مسئول مربوطه گفت: "شما برای هر منطقه تهران که بخواهید، میتوانید ابلاغیه بگیرید" حسین کمی فکر کرد و گفت: "میخواهم بروم جایی که از رباطکریم محرومتر باشد."
ابلاغش را برای روستای صالح آباد شهریار زدند. روستای سرسبزی بود. همهجا باغ و رودخانه. 20 نفر شاگرد داشت که از توی باغ و زمین کشاورزی کشاندشان سر کلاس درس. مدیر، ناظم و معلم خودش بود و بعدازظهرها هم میرفت کمک میوهچینی، یا دروی پیرمردها و پیرزنهای دست تنها.
چند ماهی که کار کرد و حقوقش را گرفت، در چوبی و شکسته حیاط پدریاش را عوض کرد و آن در آهنی بزرگِ آبی رنگ، هنوز هست.
دو سال از فوت پدر میگذشت که انقلاب شد. بچهها تنها شده بودند، و بیشتر از گذشته متکی به خودشان. حسین به امیر که کوچکتر از همه بود و 8 ـ 7 سال بیشتر نداشت میگفت: "جوجه!" حالا او در ستاد پشتیبانی و تبلیغات جهادسازندگی طرح و نقاشی میکشید و پلاکارد مینوشت.
یکروز سرد برفی امیر را با خودش برد. تمام آنروز را مجبور بود در فضای باز کار کند. حسین با حوصله برای امیر توضیح میداد چرا این رنگ، پارچه یا قلمموی خاص را انتخاب میکند. و امیر خوشحال بود که وردست حسین است. مطمئن میشد بزرگ شده.
شب که برگشتند خانه، امیر از کنار بخاری تکان نمیخورد. حسین گونههای سرخ او را بوسید و گفت: "امروز با خودم بردمت تا بفهمی همیشه جای گرم نیست. از سختیها فرار نکن. بعضی وقتها مجبوری توی این شرایط کار یا حتی زندگی کنی."
اوایل انقلاب گروههای مختلف منافقین، مجاهد، لائیک و ... فعالیت تبلیغاتی میکردند. حسین در انجمن اسلامی، دفتر تبلیغات مساجد و کتابخانهها ساعتها مینشست و با آنها بحث میکرد.
بعد از دوره راهنمایی شاگردانش را تشویق میکرد در رشتههای هنری ادامه تحصیل بدهند. میگفت: "تفریح من در زندگی کتاب خواندن، خط و نقاشی است. هنر آدم را از تکرار و عادت نجات میدهد."
در خانه کوچک آنها کسی اتاق یا میز جداگانه نداشت. او عضو چند کتابخانه بود. و معمولاً کتاب نمیخرید. به امیر میگفت مهم روحیه خواندن و جدی زندگی کردن است نه اینکه یک دیوار خانه، کتاب بشود.
مادرش میگفت حسین مهره مار دارد و دوستان کتابخوانش میگفتند، نفوذ شخصیتی! او برای همه احترام قائل بود. میگفت: "احترام، علاقه به رشد انسانها با شیوه خودشان است."
تازه جنگ شروع شده بود و حسین سخت سرگرم جمعآوری کمکهای مردم برای بازسازی مدرسه مخروبهای در قلعه حسنخان بود.
بعد از چند ماه مدرسه بازسازی شد و دانشآموزان ثبتنام کردند.
حالا بین مردم و در آموزش پرورش منطقه رباط کریم و قلعهحسن خان او را بهعنوان یک شخصیت مدیر و دلسوز میشناختند. شاید وقتش بود از اینهمه موقعیت استفاده کند و از یاد ببرد روزگاری فقیر بوده. اما انسانهای ذهن حسین اینطوری زندگی نمیکردند.
حسین دوباره بهعنوان خبرنگار و بار سوم در تیرماه 61 ـ عملیات رمضان ـ با سمت آرپیجیزن به جبهه رفت. او عادت داشت کارهای زمینمانده را انجام بدهد یکروز که با آمبولانس برای جمع کردن مجروحها رفته بود عقب، توی جاده چند ایرانی را دید که اسیر عراقی را گرفته بودند و بهشدت کتک میزدند. یکی از آنها اسلحهاش را گذاشت کنار گوش اسیری که زخمی، روی زمین افتاده بود و میخواست تیر خلاص بزند که حسین مچ دستش را محکم گرفت: "تو حق نداری اینکار را بکنی! برای چی آمدی بجنگی؟ آدمکشی؟" بعد اسیر مجروح را سوار آمبولانس کرد و پشت جبهه تحویل بهداری داد.
در همین عملیات به قوزک پای حسین تیر خورد و استخوانش خرد شد. نیروهای ایرانی مجبور بودند، عقبنشینی کنند. سربازها تنها کاری که میکردند، زخمیها را 5 نفر 5 نفر کنار هم میگذاشتند.
حسین هم جزئشان بود. بعضیها داد میکشیدند سر خودشان و به خدا و به بقیه التماس میکردند ببرندشان. اما شکل زندگی حسین به او یاد داده بود، آرام باشد و صبر کند. از شرایط سختی که دچارش شده بود نمیتوانست فرار کند.
دو روز در گرمای تیرماه، خودش را زیر یک تکه برزنت از نور مستقیم خورشید حفظ کرد. غروب روز دوم، عراقیها آمدند سراغشان. با سرنیزه و قنداق تفنگ همه را میزدند و به آنها که حالشان بد بود، تیر خلاص شلیک میکردند. سرباز جوانی که بالای سر حسین ایستاده بود، تفنگش را روی صورت او گرفت و گلنگدن را کشید، حسین چشمهایش را بست اما صدای افسری که فریاد کشید صبر کن! صبر کن!... جانش را نجات داد.
بیشتر اسرایی که در عملیات رمضان اسیر شدند، در اردوگاه موصل زندانی بودند. بعضیها میگفتند اینجا آخر دنیا است. جای خوابیدن به اندازه عرض یک شانه و غذا چند قاشق برنج با آب گوجهفرنگی.
عراقیها با هر نوع سرگرمی مخالف بودند. میگفتند همین که وارد آسایشگاه میشوید، بخوابید. اجتماع بیشتر از دو نفر ممنوع. صبح که بیرون میآیید فقط قدم بزنید.
فرمانده میگفت: " شما اسیر هستید. ما ملزم نیستیم سالم تحویلتان بدهیم. ما جسم شما را پس میدهیم حالا دیوانه، فلج، یا معلول بشوید برایمان فرقی نمیکند. همین که زنده باشید کافی است. بهعنوان یک اسیر تحویلتان میدهیم و یک سرهنگ تحویل میگیریم. سیاست ما نسبت به شما یک سیاست مکتوب است. با یک دست، غذا بدهیم که نمیرید و با دست دیگر بزنیم که بدانید اینجا عراق است و اسیر هستید.
در این فضای خفقانزا، همهجور تشکیلات مخفی وجود داشت. کلاسهای درسی، ورزشی، هنری، مذهبی، اخبار سیاسی، رادیو، اجرای تئاتر و موسیقی با دهان و ... اگر مسؤلان تشکیلات لو میرفتند بهشدت شکنجه میشدند یا میفرستادندشان اداره امنیت عراق (استخبارات) در بغداد به حبس ابد محکوم میشدند. یعنی باید تا زمان آزادی در سلول انفرادی میماندند.
مسئولیت در آنجا عین گرفتاری بود. آنطرفش داغ بود و درد.
حسین احیاکننده خط نستعلیق و شکسته در اردوگاه بود. او با حوصله برای همه با هر سن و سالی وقت میگذاشت. توی کارش آقا تو میتوانی، تو نمیتوانی، یا استعداد داری و نداری، نبود. مسواکها را از ته میتراشید و به شکل قلم درمیآورد. خاک نرم یا پودر لباسشویی را از الک روی یک سطح صاف میریخت و بعد روی آن مینوشت.
او مسئول فرهنگی آسایشگاه خودشان بود و هر کاری از دستش برمیآمد، انجام میداد. تئاتر بازی میکرد. اخبار رادیو را مخفیانه به دیگران میرساند. کلاسها را زمانبندی میکرد. کسانی را که بااستعداد بودند اما انگیزه نداشتند تشویق به تحصیل در یک رشته خاص، یا یاد گرفتن یک هنر و حرفه میکرد.
در محیطی که همهچیز برای احساس بیهودگی، بیمصرفی و فسیل شدن مهیا بود، یکعده باید خودشان را فدا میکردند تا بقیه سرپا بمانند و زانو نزنند. این زانو نزدن، اوج آرزو و مدینه فاضله تشکیلات مخفی بود.
بعضی وقتها حسین شب و روزش را با یک نفر میگذراند. با او حرف میزد، بد قلقیهایش را تحمل میکرد. نمیگذاشت در لاک خودش فرو برود و به زمین و زمان بد بگوید و به خدا بیاعتقاد شود. اگر این اتفاق برای یک نفر میافتاد. چند نفر را با خودش زمین میزد.
در نامههایش به خانواده مینوشت:
"سلام به مادرم، خواهرم زینب، شیرین و فرزندانشان یکیک. سلام به مریم کوچولو و اکرم کوچولو که او را (در عکس) به گریه انداختهاید و سلام به مریم بزرگ و مژگان و یکایک که نام نبردم. خوشحال شدم که عکس فرستادید. اما دلنگرانم که خدای ناکرده بچهها از خدا و قرآن جدا شوند. در خودشان و دنیا بمانند. من اینجا به این رسیدم که تربیت هدف اصلی زندگی است. باید خودتان را با تمام وجود فدای آن کنید.
و آنقدر که به فکر امرار معاش هستید، به فکر تربیت باشید. سالهای زندگیام که اینجا گذشت، از پرثمرترین روزها و لحظههای عمرم بودند و مطمئنم در آینده به این روزها حسرت خواهم خورد.
وقتی نامه میرسد. حتماً دلتنگ میشوید. اما اینجا من اصلاً احساس غربت نمیکنم. در خدمت سربازی که بودم نامه برایم بیشتر ارزش داشت. اما اینجا نگرانی ندارم. حتی برای مادر. حتماً میگویید چرا؟ چون خدا را دارید و من هم! پس چه باک که اینجا درس زندگی میآموزم. فقط ترس از این دارم بهخاطر اعمال گذشتهام عذاب بشوم. انسان تا آب تلخ را نخورد، قدر آب شیرین را نمیداند.
به تکتک داییها و عمهها، سلام برسانید به دایی رمضان بگویید سالی که گذشت و گوجهفرنگی کاشته بودید برادرانی که تازه اسیر شده بودند، گفتند محصول خوبی داشته و الحمدا.. پربار بوده و آفت نداشته جز یک آفت که آن هم انشاا... از بین میرود.
نگذارید باغ خشک و کمبار شود. از تجربه باغدارها استفاده کنید.
داشت یادم میرفت به آخرین جوجه ننه سلام برسانید. همیشه یادت میکنم. بین دوستانم نمونه هستی. و السلام."
نامههای حسین که میآمد، مادر خیلی ناراحت میشد، جلو بچهها گریه نمیکرد چون میترسید برای حسین بنویسند.
یکشب که همه خوابیدند، دورکعت نماز خواند و بعد هی اشک ریخت و به ترکی گفت خدایا من دیگر طاقت ندارم حسین مرا آزاد کن. او مریض است. سرش، کمرش درد میکند. کاری کن چهارسال این بچه مجروح و مریض من کنارم باشد. دوست و فامیل آنهایی که دوستش دارند، ببینندش. اگر علیل است، مریض است من حاضرم با صبر و حوصله جمعش کنم فقط زنده برگردد.
آقای نوراعتماد، وقتی داشت آزاد میشد، به حسین گفت: "حسینجان تو که پات مشکل داره بیا توی این طرح که جانبازها را زودتر آزاد میکنند، اسمت را بنویس!" حسین خندید و گفت: "خدایی که منو آورده اینجا وقتش که شد، آزادم میکند."
روزی که وسایلش را جمع کرد، همانجا دو رکعت نماز خواند، بعد رو کرد به سرباز عراقی و گفت: "8 سال اینجا بودیم، زحمت ما را کشیدید، حلال کنید." اشک توی چشمهای سرباز حلقه زده بود. بند تفنگش را روی دوشش انداخت و رفت.
وقتی توی اتوبوس از او پرسیدند حالا که توی خاک ایرانی چه حسی داری؟ گفت: "احساسی ندارم. تغییری حس نمیکنم. زندگی من سیر خودش را داشت طی میکرد و حالا به این نقطه رسیده. برای من تمامش زندگی است.
بیشتر کسانی که به دیدنش میآمدند، منتظر بودند او از 8 سال سختی و غربت بگوید. اما حسین فقط میگفت: "اگر اسارت، زندان بود، پس دنیا هم زندان است. انسانهای آزاد هم در بند هستند.
او با اشتیاق از بچههایی تعریف میکرد که آنجا درس میخواندند و هنر یاد میگرفتند. از دوستانی میگفت که الآن 5 تا زبان بلدند و ... یکبار امیر گفت: "داداش این همه میگویی فلانی زبان یاد گرفت، قرآن را حفظ کرد، پس شما چی؟"
کمی مکث کرده بعد به امیر که حالا دانشجو بود و دیگر نمیشد بگوید جوجه این سؤالها برای تو زود است، نگاه کرد و با آرامش گفت: "من این راه را انتخاب نکرده بودم، فقط سعی میکردم شرایط برای کسانی که استعداد داشتند، اما قدرت و اراده غلبه بر محیط و درد و رنجش را نداشتند، مهیا باشد."
شاید قبول این استدلال برای امیر که از 8 سالگی همراه او میرفت و کارهایش را میدید، سخت نبود. اما بعضیها با اکراه سری تکان دادند.
سال 1371 حسین نفر اول کنکور هنر شد و در رشته گرافیک در دانشکده هنرهای زیبای تهران شروع به تحصیل کرد. مثل گذشته چند جا با هم کار میکرد. مسئول فرهنگی ستاد آزادگان هم بود. حالا مجبور بود با عصا راه برود و میگفت یک لحظه نیست که کمردرد نداشته باشد.
یکروز که میرفت خانه، دور میدان نور، یک اتومبیل مدل بالا برایش بوق زد. رفت جلو، نان سنگک توی دست چپش بود و عصا توی دست راستش. موسی حسینزاده بود. "میدان را که دور زدند، اشاره کرد بهسمت راست، طبقه دوم یک ساختمان و گفت: "اون ساختمونو میبینی؟ او جا خونه منه، خانمم الآن توی خونه است. منتظرمه همون که صحبتشو کرده بودم. بالاخره با هم ازدواج کردیم." موسی رفت بهسمت خیابان گرجی و گفت: "خیلی خوشحالم خودت همیشه میگفتی من هم بالاخره به چیزی که میخواهم میرسم. بگو سردردهات چطوره؟"
حسین مکثی طولانی کرد و گفت: اون سردردها، سنگینی سرم هنوز هست، خوب نشده.
سال 73 چهارسال بعد از آزادی، حسین خونریزی معده کرد و بردنش بیمارستان امیراعلم. در عرض یکماه 4 تا بیمارستان عوض کرد، طالقانی، شهدای تجریش و سینا. پزشکها بعد از معاینات و آزمایشهای زیاد که فقط خودشان سردرمیآوردند، گفتند وضع کمر و معدهاش وخیم است و خونش مشکوک به آلودگی با مواد شیمیایی است. سردردهایش آنقدر شدید شده بودند که اگر کسی وارد اتاقش میشد، فکر میکرد او در حالت کما است اما وقت نماز چشمهایش را باز میکرد، به گوشه پنجره نگاهی میانداخت و بدون اینکه سؤال کند وقت نماز هست یا نه مهر میخواست.
شب چهارشنبه 27 مهرماه گاهی به هوش بود و دوباره از هوش میرفت. از شدت درد خودش را از تخت آویزان میکرد و وقتی میخواستند جابهجایش کنند، پشت هم تکرار میکرد، خدایا نشد!، خدایا نشد!... حاجآقا ابوترابی که آن روز بالای سرش بود، بعدها گفت: "آنقدر این جمله را تکرار کرد که گفتم: "حسینجان چی نشد؟ چی از خدا میخواستی که میگویی نشد؟" باور کنید فکر میکردم یک خواست مادی دارد. صدای مرا که شنید، چشمهایش را باز کرد و گفت: "حاجی از خدا میخواستم سلامتی داشته باشم که یک عمر، یک لحظه آرامش نداشته باشم در راه خدمت به خلقش اما نشد..."
حسین درد میکشید، سرش، کمرش ، به هیچ جای بدنش نمیشد دست بزنی اما من از او هیچ ناله یا شکوهای به خدا نشنیدم.
چند روزی میشد از فرانسه برگشته بود. زنگ زد به اعتمادی، سرحال نبود، گفت چته؟
اعتمادی آهی کشید و گفت: در ختم بودم مگه تو نیامدی؟"
موسی با تعجب پرسید "ختم کی؟"
اعتمادی گفت "چهلم حسین بود دیگه... حسین رهساز"
گوشی از دست موسی افتاد. یکدفعه همهچیز مثل برق از جلو چشمانش رد شد "اولین برخوردشان توی موصل چهار"
... حسین آقا تو صورت قشنگی داری اما بد استیلی. ورزش نکنی بهتره. برو دنبال هنر.
... توی تمیز کردن آسایشگاه اولین نفر حسین
... آشپزخانه کمک میخواهد، داوطلب... حسین... توی کتک خوردنها همیشه رو بود. خیلیها زود خودشان را میانداختند زمین اما او روی بقیه میافتاد.
... ده سال عاشقی... دل این چقدر آینه بود.
بهسختی از جایش بلند شد. تنها یادگاری را که از اسارت داشت، از قفسه بیرون کشید، صفحات دفترچه را ورق زد بالای صفحه شماره 10 نوشته شده بود "یادگاری از حسین رهساز:
"سلام، سلامی هم دلاویز، هم شیرین و هم تلخ. از اسارت بینهایت راضی هستم و از عهده شکر آن عاجز! خدا اسیرم کرد تا اسیر نشوم...
با اسیر شدنم زندگیام معنا پیدا کرد و زندگی یعنی آرامش دل و جستن رضای معبود
نام شهید سید محمد
نام خانوادگی اینانلو
نام پدر سید علی
تاریخ تولد 1343/1/1
شغل آزاد
متاهل بله
تعداد فرزند 1
تحصیلات دیپلم
محدوده تهرانملارد
محل تولد تهرانشهریار
محل سکونت تهرانشهریار
محل شهادت خوزستاناهواز
محل مزار مطهر شهید تهرانملارد
تاریخ شهادت 1362/12/11
یگان خدمتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران
عملیات خیبر
مسئولیت فرمانده گردان
فراماسونری جمع کانونهای برادری گستردهای در جهان است. این کانونها ریشههای بسیار کهنی در اروپای غربی دارند. فراماسونری دارای یک سیستم مدیریت فراگیر جهانی نیست و ارتباط میان فراماسونریهای گوناگون تنها توسط خود دو لژ انجام میشود. واژه فراماسونری احتمالاً از freestone mason به معنی بنّای آزاد در انگلیسی و یا franc mason به معنای بنّای فرانسوی در فرانسوی گرفته شده است. کسی که عضو فراماسونری است فراماسون یا ماسون نامیده میشود، و ساختمانی که مرکز فعالیت ماسونهاست لژ نامیده میشود.
فراماسونری در ابتدا جنبشی لیبرال بودهاست که مبتنی بر باز تولید اندیشههای گنوستیک در دوران پس از اصلاحات در اروپا بودهاست.[1] فراماسونها با شعار «برابری، مساوات، برادری» نقش بزرگی در انقلابهای بزرگ معاصر مانند انقلاب آمریکا علیه استعمار انگلیس، انقلاب کبیر فرانسه، انقلاب مشروطیت ایران[2] و جنبش انقلابی بر ضد استعمار اسپانیا در آمریکای جنوبی داشتهاست.
عقاید لیبرال جنبش فراماسونری باعث واکنشهای مذهبیان و محافظهکاران، گروههای بنیادگرا، مذهبیون بنیادگرا و ملیگرایان شدهاست. همچنین مخالفت با نظام طبقاتی کشیشی مسیحیت، باعث دشمنی کلیسای کاتولیک روم با فراماسونری شدهاست. این گروهها فراماسونری را جنبشی الحادی و شیطانی معرفی میکنند.[2]
همچنین اعتقاد برخیها به داستان معبد سلیمان باعث نفرت گروههای ضد یهود از فراماسونری شدهاست. حالت مخفی این جنبش و منشا بریتانیایی آن باعث شدهاست که چنین پنداشته شود که این جنبش ابزار توطئه انگلو-صهیونیست جهانی است. همچنین رژیمهای دیکتاتوری مانند نازیها و کشورهای کمونیستی نیز به سرکوب فراماسونری میپرداختند.[2]
حجم عظیمی از نوشتههای موجود در مورد فراماسونری موجود است که به چهار هزار کتاب و هزاران مقاله میرسد. با این همه بیشترین این نوشتارها به صورت افراطی نگارش شدهاند: یا بی قید و شرط از فراماسونری دفاع میکنند و یا آنها را فرصت طلب و عامل انواع صدمات به جامعه میدانند.[2]
به نوشته Encyclopedia of Occultism and Parapsychology فراماسونری، جنبشی سرّی در قرن هفدهم میلادی بودهاست. در بریتانیا فراماسونری ترکیبی از نسخه بریتانیایی گنوستیک تا جنبش روسیکروسین (Rosicrucian) آلمان بودهاست. هرچند این جنبش ریشه در آموزههای صنف معمار و ساختمان در قرون وسطی دارد، فرم مدرن فراماسونری ریشه در حالت بازیابی شده و راز آمیز گنوستیک در دوران موسوم به دوران پس از اصلاحات دارد. تاریخ افسانهای ماسنری بدین سبب ساخته شدهاست تا از این جنبش در جو عدم تساهل مذهبی بریتانیا در آن دوران بریتانیای کبیر محافظت کند.[1][3] مدارکی موجود است که نشان میدهد که در اواخر قرن شانزده میلادی لژهای فراماسونری در اسکاتلند وجود داشتهاست.[4]
بطور سنتی فراماسونری مبنایی لیبرال و دموکراتیک داشتهاست. قانون اساسی اندرسون(1723)، اساسنامه لژ فراماسونری انگلیس که به نوعی قدیمی ترین لژ مدرن فراماسونری است، تساهل مذهبی، وفاداری به نظام حاکم محلی و مدارای سیاسی را از مبانی یک ماسون ایدهآل بر میشمارد. ماسونها به یک قدرت برتر معتقد بودند و کتابی مقدس بسته به مذهب اعضای خود را بکار میبردند و این گروه همچنین سیاست حفظ اسرار در مورد مراسم خاص خود داشتهاند.[5] لژ اعظم و Grand Orients نهادهای مستقلی هستند که لژ ماسونی در کشور، استان یا منطقه جغرافیایی خاصی را اداره میکنند.[6] فراماسونری دارای یک سیستم مدیریت فراگیر جهانی نیست و ارتباط بین فراماسونریهای مختلف تنها توسط خود دو لژ انجام میشود.[7]
هر چند فراماسونری معمولاً به عنوان یک سازمان مخفی شناخته میشود، فراماسونها معمولاً این تعریف را به چالش میکشند و سازمان خود را بیشتر یک سازمان خصوصی مینامند که تنها بعضی جنبههای این سازمان مخفی میباشد.[8] معمولاً چنین تعبیری بیان میشود که در قرن بیست و یکم این سازمان از حالت یک انجمن سری خارج شدهاست و بیشتر «انجمنی با یک سری رازها است.»[9]
دو سمبل پرگار و گونیا همیشه در لژهای فراماسونری وجود دارد. توصیفهای نمادینی برای این دو نشان وجود دارد. مانند: بر فعالیت خود با نیروی تقوا بیافزا".[10] هر چند از آنجایی که مرام فراماسونری دگماتیک نبودن است. هیچ تفسیر رسمی و عمومی برای این نشان وجود ندارد.[11]
آموزههای اخلاقی فراماسونری بصورت آئینهای نمادین آموزش داده میشود. داوطلب در سیستم فراماسونری با گرفتن مدرکهایی پیشرفت میکند.[8] این مدارک و پیشرفت با کسب دانش وخودشناسی و دانش و درک در مورد رابطه فرد با دیگران و همچنین با نیروی برتر (بسته به درک شخصی داوطب از نیروی برتر). در کنار این آموزهها، آموزههای فلسفی از طریق تحقیق داوطلب و بحث با شیوهنامههای لژ فراهم میآید.[12]
با شعار «آزادی، برابری، برادری» فراماسونها نقش بزرگی در انقلاب آمریکا در سالهای 1775-1783 علیه استعمار انگلیس، در انقلاب کبیر فرانسه در سال 1789 علیه نظام اشرافی فرانسه داشتند. آنها حتی نقش پررنگتری در جریان انقلاب مشروطه ایران در سالهای 1905 تا 1909 بر ضد نظام مطلقه سلطنتی و متحدان تزاری آنها داشتند.[2] آموزههای فراماسونری نقش کلیدی در ایدئولوژی انقلاب آمریکای جنوبی بر ضد استعمار اسپانیا به رهبری سیمون بولیوار داشت.
این انجمن بطور گستردهای در فعالیتهای خیریه و در زمینه خدمات اجتماعی فعال میباشد. در حال حاضر پول تنها از اعضای انجمن جمعآوری میشود و صرف امور نیکوکارانه میشود. ماسونها به بسیاری از سازمانهای خیریه غیر فراماسونری، نهادهای محلی، ملی و بینالمللی خیریه، کمکهای مالی قابل توجهی میکند.[13][14]
اولین فراماسونری در ایران به دوران ناصر الدین شاه قاجار برمی گردد. میرزا ملکمخان ناظمالدوله، نخستین انجمن نوین سیاسی اجتماعی ایران را در سال 1275 یا 1276 قمری بنیان نهاد و آن را فراموشخانه نامید. ریاست افتخاری انجمن که خود با اجازه? ناصرالدینشاه تأسیس شده بود، با شاه بود و اعضای آن از قشرهای متفاوتی بودند؛ مثلاً هم دانشآموختگان دارالفنون از طبقه? متوسط شهری بودند و هم کسانی چون شاهزاده جلالالدین میرزا.[15] در دوره محمدرضا پهلوی برخلاف دوران رضاشاه با گسترش روابط سیاسی با غرب به خصوص انگلستان لژهای فراماسونری فراوانی در ایران تاسیس شد و نفوذ فراماسونها در سیاست ایران به شدت گسترش یافت. هرچند هیچیک از افراد سرشناس خانواده پهلوی دست کم به طور رسمی عضو هیچ لژ فراماسونری نبودند ولی بسیاری از رجال سیاسی، نخست وزیران، وزیران، نمایندگان مجلسین و فعالان سیاسی از فراماسونهای سرشناس بودند. در ایران فراموشخانه توسط گروههای چپ گرا، مذهبی بنیاد گرا و ملی گرایان لیبرال به عنوان مامور مخفی انگلیس و صهیونیسم و در نتیجه عامل تمام بدبختیهای ایران معرفی میشدند و این باعث تعطیل شدن و تحت تعقیب گرفتن اعضای این انجمنها در بعد از انقلاب شد.[2]
عقاید لیبرال جنبش فراماسونری باعث واکنشهای مذهبیان و محافظه کاران، گروهای بنیادگرا، مذهبیان بنیادگرا و ملی گرایان شدهاست. ضدیت با نظام کشیشی مسیحیت باعث دشمنی کلیسای کاتولیک روم با فراماسونری شدهاست. همچنین منشا افسانهای این جنبش (داستان معمار معبد سلیمان) باعث نفرت گروههای ضد یهود از فراماسونری شدهاست. حالت مخفی این جنبش و منشا بریتانیایی آن باعث شدهاست که چنین پنداشته شود که این جنبش ابزار توطئه انگلو-صهیونیست جهانی است. همچنین رژیمهای دیکتاتوری مانند نازیها و کشورهای کمونیستی نیز به سرکوب فراماسونری میپرداختند.[2]
فراماسونری مخالفان و منتقدان بسیاری داشتهاست. بسته به زمان و موقعیت جغرافیایی این گروهها هر یک انگیزه و دلیلهای متفاوتی داشتهاند. منتقدان فراماسونری را به سه دسته عمده زیر میتوان تقسیم بندی کرد:
فراماسونری در طول حیات خویش متوجه انتقاداتی از جانب نهادهای دینی و ادیان قرار داشتهاست. آنان فراماسونری را بعنوان رقیبی برای دین میشناختند و یا فراماسونری را مصداق ارتداد میدانستند. فراماسونری از جانب این افراد و نهادها به انواع تئوریهای توطئه متهم میشدهاست. این منتقدین فراماسونری را یک قدرت سری و شیطانی محسوب میکردند.[17]
بسیاری از مخالفتهای مسلمانان ریشه در صهیونیسمستیزی و یهودستیزی دارد. همچنین دسته دیگری از مسلمانان منتقد فراماسونری، «دجال» را به فراماسونری پیوند میدهند.[18] بعضی مسلمانان اعتقاد دارند که فراماسونری «منافع یهودیان» را دنبال میکند.[19] به عنوان نمونه، ماده 28 میثاقنامه حماس عنوان میکند که «فراماسونری از صهیونیسم دستور میگیرد».[20]
کتابها و نوشتارهایی در ایران توسط نویسندگان مذهبی، ملی گرایان، رادیکال و بنیادگرایان منتشر شدهاست. این دسته کتابها روش بیان تلخ ضد ماسونری اسماعیل رائین را دنبال میکنند که ماسونها را به تمام انواع توطئهها علیه کشور و ملت ایران متهم میکرده است. تم تکراری این کتابها ارتباط فراماسونری به نظریه? توطئه? جهانی انگلیس-صهیونیسم است. هرچند این کتابها اطلاعات اندکی بر کارهای رائین میافزایند.[2] مرام اشراف منشی و مخفیانه? آنها باعث بروز افسانههایی در مورد دستهای پشت پرده فراماسونها و توطئه در مورد آنها شده بود. در دوران پس از انقلاب کتابها و مقالات زیادی چاپ شد و در آنها فراماسونها مسئول همه گونه توطئه علیه ایران و جوامع اسلامی معرفی شدند.[2]
آثار به جا مانده از اداره? امنیت رایش نشانگر تعقیب فراماسونها در دوره حکومت حزب نازی بر آلمان است.[21] مدارک کتبی که تحت نظر دکتر فرانتس سیکس تهیه میشدند در کنار سیاستهای ضد یهودی، شامل کدهای ضد ماسونی نیز بودند. این مدارک سیاستهای ایدیولوژیک حکومت نازی را تبیین مینمودند. اگر چه آمار دقیقی از قربانیان فراماسون حکومت آلمان نازی در دسترس نیست اما تخمین زده میشود که بین 80?000 تا 200?000 نفر به جرم عضویت در سازمانهای فراماسونری جان خود را از دست دادهاند. زندانیان فراماسون در اردوگاههای کار اجباری آلمان نازی مخصوص زندانیان سیاسی نگهداری میشدند. علامت مشخصه این زندانیان مثلث قرمز رنگی بود که بر روی پیراهن آنها دوخته شده بود.[22]
فراماسون یک واژهی فرانسوی است. در لغتنامهی دهخدا قید شده که این کلمه در قرن سیزدهم میلادی به پیشهورانی که با تیشه کار میکردند (مثل هیزم شکن) گفته میشد. اما از قرن سیزدهم به بعد به کسانی گفته شده که در حوزههای سازمان اسرارآمیز فراماسونری شرکت میکردند (از دایرة المعارف بریتانیکا). اما سازمان فراماسون، تشکیلات بسیار مخوف و پیچدهای است که امروزه تمامی قدرتهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و نظامی جهان را در اختیار گرفته است. مذهب اصلی آنان به صورت رسمی «شیطانپرستی» است و به همین دلایل در لوگوها و سمبلهای خود تصاویری از شیطان یا نمادهای او تصویر میکنند. اما بنیانگذار آن یک یهودی مهاجر میباشد. هم اکنون بسیاری از پادشاهان کشورهای اروپایی و غیر اروپایی، شاهزادگان، سرمایهداران کلان، کارگردانان و هنرپیشگان و خوانندگان مشهور و ... به صورت رسمی عضو این سازمان مخوف هستند و بر اساس اسناد، گزارشات و تحلیلها، ریشهی سازمان فراماسونی نیز صهیونیستی میباشد.
فراماسونری چیست؟
می توان گفت این سؤالی است که افراد بسیاری قادر به پاسخ دادن نیستند و یا اطلاعات دقیقی در این رابطه ندارند. این در حالی است که این تشکیلات و اعضای آن، نقش مهمی در تاریخ داشته اند و شناخت این تشکیلات، برای ما مسلمانان امری لازم و ضروری است.
کلمه ی ماسون (mason) یعنی بنّا، فراماسون (Freemason) یعنی بنّای آزاد. ماسونری یک تشکیلات منظم جهانی است که بر ارکان دولت های جهان و اکثر وجوه زندگی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی جوامع، سلطه یافته است و بسیار هم آزادانه عمل می کند. کسی که عضو فراماسونری است، ماسون یا فراماسون نامیده می شود. ساختمانی که مرکز فعالیت ماسونهاست لژ نام دارد. یکی از بزرگترین اهداف گروه های ماسونی این است که زمینه را برای حکومت فردی از بین ماسون ها با عنوان نمادین ضد مسیح (Antichrist = دجال)، یا به تعبیر بعضی از گروه های ماسونی، فرعون جدید (New Pharaoh) آماده کنند. فراماسونری جمعیتی سرّی است که کسی به راحتی نمی تواند در حریم آن نفوذ کند و اگر هم راه یافت، مکلف است اسرار آن را مکتوم نگه دارد؛ اما با این وجود، کسانی توانستند به حریم آن نفوذ کنند و به اسناد و مدارک مهمی دست یابند و موفق به کشف و افشای اسرار آنها شوند. همه ی این افراد متفق الرأی هستند که: «مسئله یک توطئه است که این توطئه از اواخر قرن هجدهم آغاز شده و تا به امروز هم با موفقیت تمام ادامه دارد و هدف نهائی آن ایجاد یک حکومت جهانی «شیطانی» است و برای پیاده کردن آن در سراسر عالم، به یک مبارزه وسیع و بی امان دست زده اند.» (1)
کتاب «کمیته 300 کانون توطئه های جهانی» نوشته ی دکتر جان – کولمن، در این زمینه چنین می گوید: « دلیل موجودیت نظامهای پنهانی مانند سلحشوران اورشیلم، سنت جان و مردان میزگرد و گروه میلنر و سایر اجتماعات مخفی (ماسونی) چه می تواند باشد؟ اینان، بخشی از زنجیره ی گسترده ی فرماندهی سلطه گری جهانی را تشکیل می دهند که از باشگاه رم، سازمان ناتو، مؤسسه ی سلطنتی امور بین المللی تا سرسلسله ی توطئه گران، یعنی کمیته ی 300، امتداد دارد. این افراد و گروه ها به این اجتماعات پنهان و اسرار آمیز نیاز دارند، چرا که اعمالشان شیطانی است و بایستی از چشم جهانیان به دور بماند. » (2)
یک توضیح: در کشور های غربی گروه هایمختلف مخفی و سری فعالیت می کنند که بعضآً نام های اغواگری چون ( Illuminati = روشن ضمیران، روشن فکران ) و ... دارند. اکثر گروه های نامبرده ، گروه هایی توطئه گر و پیرو اهداف شیطانی هستند که دست بسیاری از آن ها برای محققین رو شده است. اکثر این گروه ها با وجود تفاوت های ظاهری، عقاید مشترک و اهداف یکسانی دارند. اسامی که به این گروه ها اطلاق می شود عبارتند از: Theosophical Society (نامی که به هیچ عنوان درخور آنان نیست)، Occult، Secret Society، Illuminati، The Committee of 300،Masonry و Freemasonry. از این به بعد وقتی از ماسون ها یا فراماسون ها سخن می گوییم ، علاوه بر اعضای Freemasonry و Masonry به طور خاص، منظورمان اعضای گروه های دیگر نیز به طور عام می باشند. چرا که این گروه ها همگی عقاید و اهداف مشترکی دارند.
منشأ فراماسونری
فراماسونری عمده ی تعلیمات خود را از حکومت طاغوتی و شیطانی مصر باستان کسب کرده است، هر چند تعالیم اندکی نیز از بقیه ی حکومت های الحادی فراگرفته است. در هر صورت رد پای حکومت طاغوتی فرعون های مصر باستان را می توان در سراسر تعالیم ماسونی یافت.
شواهدی که بر این مدعا صحه می گذارند، به قرار زیرند:
1 – نقوش اهرام، مجسمه های ابوالهول و همچنین نوشته های هیروگلیف در سراسر لژها و نشریات ماسونی به چشم می خورد.(3)
2 – دعاهایی که فراماسون ها می خوانند، مملو از عبارات مصری است که در زمان فراعنه استفاده می شد. برای نمونه: (مَعَت نِب مِن آ، مَعَت بَ آ = بزرگ است استاد فراماسونری ، بزرگ است روح فراماسونری) (4)
3 – یکی از نمادهایی که در فراماسونری کاربرد فراوان دارد، علامت و نماد « چشم جهان بین :All seeing eye » است که به صورت یک هرم و چشم در انتهای آن می باشد. این نماد مربوط به یکی از خدایان مصر باستان بوده است.(5)
4 – « ستاره ی شش گوش » علامت و نماد بحث برانگیز فراماسونها.(6)
این علامت در افکار عمومی به عنوان نماد «یهودی ها» شناخته شده است و به آن « ستاره ی داوود » یا « مهر سلیمان » هم می گویند؛ ولی در حقیقت این نماد هم جزء نمادهای الحادی بوده که بر اساس تفکرات الحادی مصر باستان ساخته شده است و نماد تعادل طبیعت بین زن و مرد، طبع سرد و گرم، الهه های ماه و خورشید و.... است. البته علامت مذکور در مکتب های الحادی دیگر، مانند هندوییسم و دیگر مکتب های شرقی نیز با مفاهیم مشابهی به کار می رود. نکته ی مهم این است که این تفکر تعادل عالم خلقت، متفاوت با دیدگاه اسلام است. در اسلام نیز مفهوم تعادل وجود دارد، اما در دیدگاه اسلامی، این تعادل مخلوق خداوند یکتاست. امّا در مکاتب شرک آمیز نامبرده، این تعادل را خدایان مختلفی با کمک هم ایجاد کرده اند. برای مثال در تفکر مصر باستان، از امتزاج قدرت خدایانIsis و Osiris، تعادل در عالم خلقت ایجاد شده است.
نکته ی عجیبی که وجود دارد، این است که شیطان پرستان نیز علامت مذکور را قویترین علامت خود می دانند و از آن در مراسم شیطانی خود استفاده می نمایند. در کتاب « Web of Darkness : شبکه ی تاریکی » اثرSean Sellars (شیطان پرست معروف) در زیر این علامت نوشته شده است :
« این علامت، قوی ترین علامت در شیطان پرستی است. ستاره ی شش گوشه از شش ضلع، شش گوشه (زاویه) و شش مثلث کوچک درست شده است که معرّف عدد 666 می باشد. » این عدد در بین مسیحیان و نیز شیطان پرستان عددی ویژه و خاص است و نشان دهنده ی دجال یا Antichristمی باشد.
هدف اصلی شیطان پرستان و فراماسونها به حکومت رساندن Antichrist است؛ به همین دلیل است که ستاره ی شش گوش، بهترین و قوی ترین نمادشان محسوب می شود.
در ادامه در کتاب نوشته شده است که حتی کلمه ی « hex » که در زبان انگلیسی به معنی نفرین و تلاش برای آسیب رساندن می باشد، از کلمه ی « HEXAGRAM : ستاره ی شش گوش » گرفته شده است. »(7)
5 – افسانه ی ایزس (Isis) یا زن بیوه، نیز از دوران مصر باستان اقتباس شده است.فراماسونها اعتقاد دارند که تمام ماسونها فرزندان زن بیوه می باشند.(8) همان طور که ذکر شد در باور مصریان قدیم، Isis و Osiris الهه های مصر باستان بودند که در اثر ازدواج آنان تعادل طبیعت به وجود آمد. بعد از مدتی Osiris مرد و خدای شهر های مردگان گشت. بدین ترتیب Isis بیوه شد
6 – علامت آنخ (Ankh) که نماد Isis است و در لژهای ماسونی به کار می رود.(9) این علامت امروزه به عنوان سمبل جنس زنو نشانه ی فمینیست ها (Feminists) نیز به کار می رود.(10) رواج تفکر فمینیستی در جهان نیز مشکوک بوده و احتمالاً توطئه ای از جانب ماسون ها می باشد. (فمینیسم دیدگاه تساوی حقوقی زن و مرد اسلام و سایر ادیان الهی را قبول ندارد و به بهانه ی احقاق حقوق زنان، در جهت اهداف استعماری قدم برمی دارد.)
7 – ستون سنگی با نوک هرمی (Obelisk): این نماد که نماد زایندگی و باروری در مصر باستان بوده است، در بناهای ماسونی متعددی به کار رفته است.(11)
توجه کنید که Obelisk ها دقیقاً به شکل فوق می باشند و به صورت ستون سنگی منشوری شکل هستند که سطح مقطع مربعی دارند و در انتهای آن ها نیز همیشه هرم وجود دارد. بنابراین بناهایی که ویژگی های فوق را نداشته باشند، Obelisk محسوب نمی شوند.