هیچ کس نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، دشمن تر ازکسی نیست که نسبت به عبادتش تکبّر می ورزد و از درخواستآنچه نزد اوست، تن می زند . [امام باقر علیه السلام]
*** افشار ***
سرباز کوچک امام (ره)2
پنج شنبه 97 مهر 26 , ساعت 7:28 عصر  

 

سرباز کوچک امام (ره)

خاطرات آزاده پر آوازه

اسیر 13 ساله جنگ تحمیلی مهدی طحانیان

گفتگو و نگارش : فاطمه دوست کامی

قسمت دوم

بعد از نماز صبح، سریع سوار اتوبوس ها شدیم. راننده در تاریکی آرام و با احیاط می راند. ساعتی که گذشت اتوبوس ها مثل گهواره چپ و راست می شدند. فهمیدیم که از شهر فاصله گرفته ایم و افتاده ایم در جاده خاکی. هوا رو به روشنی بود. تا چشم کار می کرد اطراف مان دشت بود. قدری جلوتر که رفتیم اتوبوس ها ایستادند و پیاده شدیم.

آفتاب آن وقت صبح هنوز مهربان بود و نور طلایی اش را به سرتاسر دشت پخش کرده بود. منتظر شدیم تا آخرین نفرها هم پیاده شوند و بیایند کنارمان تا همگی یک جا جمع شویم. بوی خوب و آشنایی می آمد؛ بوی باروت. با همه وجودم نفس می کشیدم. قسمت هایی از دشت تکه تکه سبز بود و بوته های گل وحشی در آن قسمت ها در آمده بود. تا بخواهیم بفهمیم برای چه آمده ایم این جا، چندتا گلوله سرگردان خمپاره چند ده متر آن طرف ترمان خورد زمین. به خود گفتم: «یعنی واقعا آمده ایم جبهه؟!» مسئول نیروها که سپاهی سی ساله ای به نظر می رسید خیلی خونسرد ایستاد روبروی مان و بعد از سلام و خسته نباشید گفت: «اسم منطقه ای که ما الان تویش ایستاده ایم رقابیه ست. دو، سه روز پیش توی همین منطقه و مناطق اطرافش به خواست خدا و همت برادرانتون یه عملیات موفقیت آمیز انجام شده به اسم «عملیات فتح المبین». وسعت عملیاتی عملیات فتح المبین تقریبا زیاده. یعنی از یک طرف به دشت عباس و تپه های الله اکبر میرسه و از طرف دیگه اینجا یعنی رقابیه..............................

در روستا کلی مزرعه باقالا بود. باقالاهای سبز و درشت خیلی چشمک میزدند. حتی بعضی هایشان شکافته شده بودند و دانه هایشان روی زمین ریخته شده بود. ما هم که حسابی گرسنه...! احمد فرهادیان دوید سمت من و چند نفر از بچه هایی که نزدیکم بودند و گفت: «پاشید، یه کم از این باقالی ها رو بکنید... میخوام براتون بپزم!»

گفتم: «الآن؟! اینجا؟! آخه چطوری؟»

گفت: «کارتون نباشه، شما فقط باقالاها رو بیارید...»

من نرفتم اما سه، چهار تا از بچه ها رفتند و چند دقیقه بعد با یک بغل پر از باقالا برگشتند. در این فاصله احمد یک قابلمه بزرگ و یک سطل آب از یکی از خانه ها آورده بود. باقالاها را ریختند داخل قابلمه و آب را هم ریختند رویش. بعد با چند تا تکه چوب اجاق درست کرد و قابلمه را گذاشت رویش. تا احمد آمد به هیزم اجاقش کبریت بکشد، دیدم فرمانده با سر و صدا و غرغر آمد داخل طویله و گفت: «واقعا از شماها دیگه بعیده! اومدید تو منطقه جنگی بعد میخواید آتیش روشن کنید؟! اونم درست جایی که نیروهامونو استتار کردیم؟ شما دیگه کی هستید بابا ... راه دیگه ای نبود که به عراقیا گرا بدید؟»

احمد خیلی خونسرد گفت: «گرا کدومه؟ بابا ما گشنه مونه! فقط می خوایم یه کم باقالی بخوریم... ببینید چقدر باقالی اینجاست، حیفتون نمی یاد اینا رو همین طوری دست نخورده ول کنیم به امون خدا؟!»

کارد میزدی خون فرمانده در نمی آمد. عصبانی از لحن شوخ احمد گفت: «باقالی چیه مرد حسابی ؟! یه ذره دود از اینجا بره بالا عراقیا پدر صاحبمونو درمیارن! ول کنید تو رو خدا این کارا رو...»

فرمانده که رفت همه همدیگر را نگاه می کردیم. بنده خدا راست می گفت. نباید این کار را می کردیم. از روستا که زدیم بیرون غروب شده بود. به دستور فرمانده در حال راه رفتن نماز خواندیم. این مدل نماز خواندن خیلی برام عجیب بود. فرمانده کنارمان راه می رفت و نحوه نماز خواندن در حالت پیاده روی را توضیح می داد. قدری که دور شدیم به یک نخلستان خیلی بزرگ رسیدیم. بعد از نخلستان دستور رسید توقف کنیم.

حالا دیگر هوا کاملا تاریک شده بود و جز نور ستاره ها هیچ نور دیگری نبود که بتوانیم اطرافمان را ببینیم. تنها چیزی که متوجه شدیم این بود که در کنار یک خاکریز هستیم. از پشت خاکریز صدای آب می آمد. بچه ها روی سینه کش خاکریز ولو شدند.

@defa_mogadas

 


نوشته شده توسط dr_afshar@ | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

*** افشار ***

dr_afshar@
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 6 بازدید
بازدید دیروز: 126 بازدید
بازدید کل: 296577 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
لینک های روزانه

آزاد اسلامشهر [82]
آزاد پرند [41]
آزاد رباط کریم [36]
آزاد شهریار [552]
آزاد صباشهر [863]
آزاد صفادشت [52]
آزاد قدس [46]
آزاد ملارد [540]
پیام نور اسلامشهر [31]
پیام نور ملارد [25]
پیام نور شهریار [16]
پیام نور پرند [14]
پیام نور بهارستان [26]
سما اسلامشهر [21]
سما اندیشه [21]
[آرشیو(18)]
فهرست موضوعی یادداشت ها
افشار[7] . شهریار[3] . شهید[3] . دفاع مقدس[3] . دانشگاه[3] . ملارد[2] . دکتر افشار[2] . قدس[2] . قرآن . مبانی . مرضیه . معصومی . سرباز . سردار سلیمانی . سلیمانی . صباشهر . طلاب شهید . طلبه های شهید . عباس . عربی . علی . علی افشار . فرارت . فرهنگ تمدن . اقدامی . المهندس . امام . اندیشه اسلامی . انقلاب اسلامی . پرند . تفسیرموضوعی نهج البلاغه . دانش خانواده و جمعیت . 09336096550 . آئین زندگی . آزاد . آزاده . ابومهدی . اخلاق اس . استاد . استاد افشار . اسلامی . نفیسی . هفت خانگی . وصایا . یدالهی . دانشگاه آزاد شهریار .
نوشته های پیشین

درس وکنفرانس
شهدا
نحله های انحرافی
عملیاتها
لوگوی وبلاگ من

*** افشار ***
لینک دوستان من

EMOZIONANTE
به سوی فردا
کانون فرهنگی شهدا
پایگاه خبری تحلیلی فرزانگان امیدوار
سلام
سایت طنز و کاریکاتور دکتررحمت سخنی
نهانخانه جان
نفیسی
صوفی نامه
سرزمین رویا
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

طلبه های شهید شهریار
زندگی نامه شهید عباس افشار
کتاب زندگی نامه شهید عباس افشار
مبانی عربی دانشگاهی
ننه علی
ابومهدی المهندس
جنگ شهرها و دفاع موشکی
اروند
املاک رضا شاه
رضا خان
آشنایی با علوم و معارف دفاع مقدس
منافقین
حکم دستبوسی در اسلام
شهید فوزیه شیر دل
شهید ناهید فاتحی کرجو
[همه عناوین(145)][عناوین آرشیوشده]