امامقلی خان، فرزند اللهوردی خان اوندیلادزه پس از مرگ پدرش به فرمانروایی ایالت فارس امپراتوری صفوی رسید.
از مهمترین اقدامات او فتح هرمز و پایان دادن به اشغال 117 ساله? خلیج فارس توسط پرتغالیها است. سالگرد این روز هر ساله با عنوان «روز ملی خلیج فارس» گرامی داشته میشود.
امامقلی خان، فرزند اللهوردی خان و دومین شخص از خاندان اوندیلادزه بود که بعد از مرگ پدر به فرمانروایی فارس و کهگیلویه رسید و بعدها لار، هرمز، بحرین، شمیل، مینا، گلپایگان، تویسرکان، محلات و بعضی از ولایتهای خوزستان مانند هویزه و دورق جزو قلمرو فرمانروایی وی قرار گرفت و منطقهای وسیع از قمشه تا سواحل دریای عمان حکومت یافت. [1]
شاه عباس، امامقلی خان را بسیار دوست میداشت و در سفر و حضر به خیمه یا خانه? او میرفت و ساعتها با وی به عیش و عشرت میپرداخت و گاه بعضی از سران کشور و میهمانان و سفرای خارجی را به خانه? وی میبرد.
«در مجالس میهمانی شاه، امامقلی خان همیشه بالادست سایر حکام و بزرگان ایران و در کنار شخص شاه مینشست و چون مردی فربه و درشت استخوان و موقر بود و در مجالس میهمانی نیز بر خلاف شاه لباسهای فاخر و زربافت میپوشید، شاه عباس در کنار او بسیار کوچک و حقیر مینمود. قدرت او در فارس و قلمرو حکومتش نیز به حدی بود که مردم آن ولایات احکام او را بیش از احکام شاهی محترم میشمردند و چون شاه عباس از آغاز حکومت وی به فارس نرفته بود، مردم فارس امامقلی خان را پادشاه واقعی خود میدانستند، به همین سبب گاه برخی از احکام شاهی در فارس اجرا نمیشد. از آن جمله چون در ماه رمضان 1029 هجری شاه عباس شرابخواری را در سراسر ایران ممنوع کرد، با آنکه مجازات میخوار و میفروش اعدام بود، مردم فارس به این حکم وقعی نگذاشتند و از رونق بازار شرابخواری در قلمرو امامقلی خان کاسته نشد».
امامقلی خان با آنکه در فارس صاحب اختیار مطلق بود و مانند پادشاه مستقلی حکومت میکرد، هیچگاه سر از اطاعت شاه عباس نپیچید و همیشه برای اجرای دستورهای وی آماده بود. شاه نیز به خان اطمینان کامل داشت و او را از سرداران و بزرگان ایران محترمتر و عزیزتر میداشت. در جنگهای ایران و عثمانی همیشه امامقلی خان با سپاهش در رکاب شاه حاضر بود و دقیقهای از خدمتگزاری واجرای اوامر شاه خودداری نمیکرد. اطمینان و اعتماد شاه به این سردار فداکار بدان پایه بود که در دوران حکومت وی هرگز به فارس نرفت و امامقلی خان را در اداره? قلمروش کاملاً آزاد و بیرقیب گذاشت. [2]
«امامقلی خان زیاده از حد متمول بود. همه کس او را دوست میداشت و از او احترام میکردند، نخبه سرباز دلیر قشون ایران در زیر فرمان او بودند. به علاوه دستگاه و تجمل او بسیار عالی و مخارج او تقریباً با مخارج شاه برابری میکرد، چنان که روزی شاه عباس در حال انس و یگانگی گفت: میل دارم تا تو روزی یک محمودی (یک عباسی) از من کمتر خرج کنی تا تفاوتی میان شاه و یک نفر خان باشد. صفات حسنه? امامقلی و همت و سخاوت او محبت قلبی تمام مردم ایران را به طرف او جلب کرده بود زیرا خدمت سپاهیان را به بهترین وجه پاداش میداد و اهل علم و ادب را تشویق و ترویج میکرد». [3] [4] خود وی نیز علاقه? فراوانی به مسائل فرهنگی داشت. چنانکه یکی از کشیشان کرملیت در سال 1623 م طی نامهای به رم اطلاع میدهد که خان فارس از وی تقاضای آثار افلاطون و ارسطو به زبان یونانی و لاتین و همچنین فرهنگ عربی لاتینی و ترجمه? عربی انجیل را خواسته است تا از رم برایش تهیه نمایند.» [5]
وی توانگرترین حکام ایران بود و هر ساله هدایای فراوانی از نقد و جنس برای شاه عباس میفرستاد. [6] او به آباد کردن فارس علاقه? وافری داشت. در شیراز مدرسهای برای تربیت جوانان ساخت و در مسیر اصفهان به شیراز جادهها، پلها و کاروانسراهای زیاد و حیرتانگیزی ساخت. [7]
امامقلی خان که پدر و مادر و همسرش گرجی بودند، [8] [9] به گرجستان علاقه? وافری داشت و با اینکه در اکثر لشکرکشیهای دوران شاه عباس نقشی مهم داشت، اما در حملات شاه عباس به گرجستان به بهانه? کسالت شرکت نمیکرد. [10] [11] او به کتوان (مادر تیموراز اول حاکم کاختی) که (به علت رد درخواست شاه عباس مبنی بر ازدواج با وی) در شیراز زندانی بود، محبت زیادی میکرد و با آنان رفتاری که در شأن شاهزادگان است را داشت. [12] او به اقتدار و تسلط پرتقالیان که از زمان شاه اسماعیل اول در هرمز برقرار شده بود، پایان داد. تا زمان حیات شاه عباس وی مورد اعتماد و محبوب بود، اما از بخت بد امامقلی خان، شاه صفی به اندازه? شاه عباس عاقل نبود. [13]
پس از درگذشت شاه عباس، نوه? وی سام میرزا با نام شاه صفی بر تخت پادشاهی نشست. در جلوس وی خسرو میرزا باگراتیونی که از سال 1618 م مقام داروغگی پایتخت صفوی را داشت، نقشی مهم ایفا نمود. وی به پاداش این خدمت به مقام قوللر آقاسی رسید و سپس با نام رستم خان در سال 1632 به حکومت کاختی و کارتلی در گرجستان برگزیده شد و با این وجود مقام داروغگی پایتخت را توسط نائبان خود اداره مینمود. [14]
دوران سیزده ساله? سلطنت شاه صفی یک فصل بلند از کشت و کشتار بوده [15] و به طور تحقیق در ایران دورانی به این خونآلودی و بیشفقتی هرگز نبوده است. دوران سلطنت وی را به عنوان یک سلسله? انقطاعناپذیر از بیرحمی و خونریزی توصیف کردهاند. [16]
هنگام مرگ شاه عباس و جلوس شاه صفی، امامقلی خان مشغول محاصره? بصره بود که پس از آگاهی از مرگ شاه محاصره را رها کرد و جهت تهنیت جلوس و اظهار اطاعت به دربار شاه صفی آمد. شاه پس از جلوس، دست به انعامدهیهای فراوان زد و از جمله به امام قلی خان 60?000 تومان انعام داد. [17]
«شاه صفی از آغاز سلطنت خود برای برانداختن خاندان امامقلی خان بهانهای میجست ولی چون امامقلی خان هرگز به کاری که نشانه? اندک خودسری و نفاقی باشد دست نمیزد و همواره فرمانبردار و آماده? خدمت بود، شاه نیز جز شکیبایی چارهای نداشت». [18]
نخستین باری که به بهانه برای برانداختن خاندان امام قلی خان به دست شاه صفی افتاد، هنگام لشکرکشی وی برای استرداد بغداد بود. در ضیافتی داود خان برادر امام قلی خان، فعالیت و کار قوللر آقاسی تازه را (خسرو میرزا باگراتیونی که ملقب به رستم خان شده بود) با لحن تمسخرآمیزی مورد انتقاد قرار داد. شاه به خاطر خدمات فراوانی که رستم خان در زمان جلوس شاه صفی به شاه صفی کرده بود، داود خان را از مجلس ضیافت بیرون راند. [19] شاه صفی پس از این واقعه و همچنین به خاطر شکایتهای قاجاریهای قرهباغ، داود خان را (که ریاست آنان را بر عهده داشت) مورد خطاب و عتاب قرار داد. [20]
شاه صفی پس از خطاب و عتاب و اخراج داود خان «به واسطه? دلجویی و افتخار امامقلی خان، در این روز عنان عزیمت به صوب منزل او انعطاف فرموده خان معظم الیه آداب ضیافت و مهمانداری به رسم دلخواه به فعل آورد». [21]
از این زمان به بعد حوادثی روی داد که شاه صفی کمر به از میان بردن خاندان امامقلی خان بست. علل قتل امامقلی خان عبارتند از:
1- «علت بنیادی کشته شدن او آن بود که مردم یکی از پسران او را پسر شاه عباس میدانستند، زیرا شاه عباس یکی از زنان حرم خود را به امامقلی خان بخشیده بود و آن زن هنگامی که به خانه? امامقلی خان رفت آبستن بود و پس از شش ماه پسری آورد که فرزند وی معرفی شد ولی در حقیقت از شاه عباس به وجود آمده بود. این پسر صفیقلی خان نام داشت و پس از مرگ شاه عباس چون شاه صفی همه? فرزندان و نوادگان او را کشت، از وجود وی نیز آرام نداشت و از بیم آنکه مبادا روزی امامقلی خان او را در فارس به سلطنت بردارد و با قوای آماده و مجهز خود به اصفهان تازد، مصمم بود که امامقلی خان را با همه? فرزندان و نزدیکانش نابود کند». [22]
2- به علت جوانی و خامی شاه صفی در هنگام جلوس امور سلطنت در ید قدرت مادر شاه و اعتمادالدوله ساروتقی بود که هر دو نسبت به امام قلی خان حسد میورزیدند. این دو که با یکدیگر کمال اتحاد را داشتند برای این که قدرت و سلطنت خود را محفوظ دارند توان تحمل امام قلی خان با درباری عالی تر از دربار شاه را نداشتند و مخصوصاً اینکه از سرزمینی به آن وسعت که امام قلی خان در آن حکومت میکرد دیناری عائد خزانه نشود. تحریک و حسادت این دو عامل مهمی در بدگمانی شاه صفی به خاندان امام قلی خان و تصمیم وی به ریشه کنی آنها بود.
3- پس از رفتاری که شاه صفی با داود خان در زمان استرداد بغداد کرده بود، داود خان به قراباغ رفت و با طهمورث خان گرجی که با توسل و شفاعت او از غضب شاه عباس رهیده بود، همدست شد. آنها به گنجه و قراباغ حمله کردند و 800 نفر از ایل قاجار را به هلاکت رساندند. [23] شاه صفی قبلاً داود خان را به خاطر شکایت قره باغیها شماتت کرده بود. [24]
داود خان به طهمورث خان چنین گفت: پادشاهزاده صفی قلی خان که فرزند شاه عباس است در فارس نزد برادر من است. «و برادرم تمام ممالک فارس، بحرین، لار، هرمز، خوزستان، عربستان و هویزه را تحت تصرف دارد و با موازی 30?000 کس درآن ولایت فرمانروا است». و به زودی در آن ولایت خطبه و سکه را به نام برادرزاده و در حقیقت فرزند شاه عباس خواهد نمود و من حسب الصلاح برادر بدین امور اقدام نمودهام. [25] شاه صفی بعد از اطلاع از همدستی داود خان و طهمورث خان که سالها می دماغ صفویان بود و اظهارات وی پیرامون صفی قلی خان در صدد از بین بردن خاندان امام قلی خان برآمد.
4- از گرجیانی که در نهادهای مختلف دولت صفوی فعالیت میکردند دو خاندان مهم بودند: 1- باگراتیونی 2- اوندیلادزه
نمایندگان مشهور اوندیلادزه، الله وردی خان گرجی و امام قلی خان گرجی و خاندان آنها بودند و نمایندگان باگراتیون، خسرو میرزا، برادر باگرات خان (فرزند داود، برادر سیمون اول شاه مقاوم کارتلی). وی در سال 1618 م به مقام داروغگی اصفهان رسید و طی 14 سال این مقام را بر عهده داشت. بعدها سمت قوللر آقاسی و حکومت گرجستان (کاختی و کارتلی) را نیز حائز شد. رقابت نهانی میان نمایندگان این دو خاندان پیوسته وجود داشت اما اقتدار شاه عباس مانع از بروز تشنج میان آنها میشد. نخستین تنش میان دو خاندان هنگام لشکرکشی صفی به بغداد روی داد. انتقاد داود خان از رستم خان قوللر آقاسی (خسرو میرزای سابق) باعث شد تا شاه صفی داود خان را شماتت کرده و از مجلس میهمانی اخراج نمود. [26]
رقابت میان دو خاندان زمانی به پیروزی باگراتیون و شکست اوندیلادزهها انجامید که رستم خان به سرعت مدارج ترقی را پیمود. بی شک تحریکات وی از عوامل مهم از میان رفتن خاندان اوندیلادزه توسط شاه صفی بود.
شاه صفی به امام قلی خان دستور داد تا به دربار صفوی آید، تا با او در باب طغیان داود خان در قراباغ مشورت شود. امام قلی خان به بهانه? این که پرتقالیان اراده? آمدن به هرمز را دارند از رفتن نزد شاه صفی عذر خواست اما پس از چندین بار نامه نگاری راهی به جز رفتن به دربار برایش باقی نماند. او ابتدا پسرش صفی قلی خان را فرستاد. وی در 17 صفر 1042 وارد دربار صفوی شد. [27] [28] هنگامی که امام قلی خان در فارس آماده? حرکت میشد، پسر بزرگش به وی گفت: «خداوندگارا ما در رفتن به قتلگاه خود عجله میکنیم و عنقریب است که سرهای ما به پا هایمان خواهند افتاد. پدرش در پاسخ گفت: ای پسر من شاید تو راست بگوئی، و حق به جانب تو باشد ولی من تا به امروز به شاه صفی یاغی نشدهام و از اطاعت آنچه به من امر کرده خودداری ننمودهام و تا دم مرگ نیز اطاعت خواهم کرد. هر چه میشود بشود، پس به راه افتادند.» [29] [30]
امام قلی خان هنگامی که شاه صفی عازم دفع شورش گرجستان بود، در روز جمعه 20 ربیعالثانی در محل باغ قوشخانه طوقچی به اردوی شاه پیوست. [31] شاه صفی او و پسرانش را به گرمی و مهربانی پذیرفت و به سوی قزوین راه افتادند. شاه صفی از سپاهی که جمع کرده بود سان دید و بعد از سان سه روز به جشن و شادکامی مشغول شدند. امام قلی خان به دلیل پیری از شرکت در جشن عذر خواست و صفی نیز عذرش را پذیرفت. پس از سه روز جشن، شاه صفی غفلتاً از مجلس میهمانی برخاست و بی آنکه کلامی بگوید به اتاق دیگر رفت. پس از نیم ساعت سه نفر از دژخیمان قوی هیکل داخل تالار شده سه پسر امام قلی خان را گرفته و بیرون بردند. آنها فوراً سر فرزندان امام قلی خان را بریدند. [32] [33] سه پسر خان، صفی قلی خان، فتح علی بیک و علی قلی بیک بودند و سه جلاد کلبعلی بیک، داود بیک گرجی وعلی قلی بیک گرجی (برادر رستم خان گرجی) بودند. دو جلاد گرجی داماد امام قلی خان نیز بودند. [34]
شاه صفی به جلادان دستور داد سرهای بریده شده را به نزد امام قلی خان ببرند و پس از اینکه سرهای بریده را به وی نشان دادند، سر او را نیز بریده و به حضور شاه صفی بیاورند. هنگامی که جلادان به منزل امام قلی خان رسیدند، وی مشغول نماز بود. وی پس از دیدن سرهای فرزندان از جلادان خواست تا به وی اجازه بدهند نمازش را به پایان برساند و سپس وی را به قتل برسانند. پس از اتمام نماز گفت: اکنون فرمان شاه مطاع است، اجرا بدارید. جلادان سر وی را نیز بریدند و هر چهار سر را به نزد صفی بردند. شاه نیز سرها را به نزد مادرش در حرمخانه فرستاد. [35]
پس از قتل امام قلی خان و فرندانش، همان شب شاه صفی حکومت کهگیلویه را به اغورلو خان و حکومت لار را به کلب علی بیک سپرد و به اغورلو خان دستور داد در نخستین فرصتی که به فارس رسید همه? اولاد امام قلی خان را مقتول سازد و بر احدی ابقا نکند. افرادی را هم به همراهی وزیر خان (میرزا معین الدّین محمد) مسئول ضبط اموال و اسباب امام قلی خان نمود. شاه صفی ایالتی را که تنها سرداری لایق چون امام قلی خان میتوانست اداره کند، بین بیش از 5 نفر تقسیم نمود. [36] تمام 52 تن اولاد امام قلی خان کور یا کشته شدند و تنها دو تن که طفل شیرخواره و در بغل دایه بودند نجات یافتند. گرچه از آنها نیز نشانی به دست نیامد. [37] [38] و بدین وسیله امام قلی خان «عاقبت به سعایت حساد و اضداد کشته شد». [39] شاردن که سالها پس از قتل ناجوانمردانه امام قلی خان به ایران آمد، در باره? خان چنین میگوید: و بزرگترین شخصیّت ایران در قرون اخیر است. [40] [41]