سری کتابهای راهیان نور
اروند(قسمت اول)
غروب 20 بهمن ماه بود که سه هزار بسیجی ، با لباس غواصی بر تن کردند و آماده شدند . آفتاب که غروب کرد ، به راه افتادند . آسمان سرد بود و باران نم نم بارش خود را آغاز می کرد. بسیجیان غواص در سکوت شب پا به درون اروند گذاشتندو آن شب ، هزاران هزار فرشته در آسمان با نگاهی نگران و مضطرب ، فرشتگان زمینی را مینگریستند که دل به دریای آب داده بودند. این چنین شد که نام اروند دوباره بر سر زبانها افتاد و از فردای آن روز ، همه از این مکان می گفتند ، از این رود پر خروش ، از این دریای آب . آری اروند در میان اهل آسمان آشناتر از اهل زمین است.
اما این پایان کاری نبود که آغاز شده بود . عملیات والفجر 8، نه یک شب بلکه یک سال طول کشید تا به سرانجام رسید. یعنی درست از روزی که عملیات بدر در شرق دجله پایان یافت.
در آن روزها ، سروان ستار ناصر معاون گردان اول تیپ 111 عراق بود . گردان او در منطقه ی فاو و اروند رود مستقر بود. او یک روز صبح متوجه یک هیات بلند پایه ی نظامی می شود . اعضای هیات وارد قرارگاه آنها شدند. سرلشکر ستاد محمد سعید(افسر مصری)، سرهنگ ستاد محمد فوزی (افسر بازنشسته مصری) و سرهنگ احمد یمانی (افسر یمنی). آنها برای بازدید از فاو و اروند و وضعیت استحکامات آن امده بودند. دیدار این گروه ناگهانی و مخفیانه بود. سپهبد عبدالجواد ذنون ، رئیس اداره استخبارات ، همچنین تابه النعیمی و سپهبد هشام صباح الفخری هم همراه گروه بودند.
آنها پس از بازدید از خط ، برای استراحت به قرارگاه گردان بازگشتند. درحین استراحت ، ستار از آنها درباره ی استحکاماتشان پرسید. افسران مصری در حالی که از کانال سوئز و نبردهای قهرمانانه خود صحبت میکردند ، گفتند : مواضع شما از خط بارلیو(دیواره دفاعی اسرائیل که ارتش های عربی در نبرد اکتبر سال 1973 پشت سر گذاشتند) هم مستحکم تر است و اگر نیروهای ایرانی قصد حمله به فاو را داشته باشند ، شکست می خورند . مواضع شما اجازه ی عبور به هیچ جانداری نمیدهد و همین مواضع به تنهایی برای مقابله با ایرانی ها کافی است.
عناصر شناسایی ، پس از گذاراندن دوره های سخت و طاقت فرسای غواصی، وارد عملیات شناسایی شدند. این رزمندگان باید در شب، با عبور از عرض 600 تا 1500 متری اروند، وارد منطقه ی عراقی ها میشدند، سپس با عبور از موانع ، به شناسایی می پرداختند. عراقی ها به کمک رازیت – یک نوع رادار سطحی – دوربین های دید در شب، پروژکتورهای قوی، دیدگاه های متعدد و سنگرهای چند دهنه در نزدیک ترین نقاط ساحل و اسکله های مستحکم، بر اروند اشراف داشتند. کوچکترین بی احتیاطی نه تنها باعث اسارت یا شهادت نیروهای غواص می شد، بلکه عراقی ها با دیدن چنین صحنه هایی نسبت به وضعیت منطقه حساس می شدند.
مهدی قلی رضایی یکی از رزمندگان لشکر عاشورا بود. او زمانی که فهمید بوی عملیات می آید، خودش را به مقر واحد اطلاعات رساند . در آنجا ابتدا کریم حرمتی را دید . کریم با دیدن او از خوش حالی دوید و خود را به مهدی رساند و صورتش را بوسید. بعد به سرعت نزد کریم فتحی رفت تا خبر آمدن مهدی را بدهد. پس از کمی صحبت ، قرار شد مهدی در همان محوری که کریم حرمتی ، مسوولیتش را بر عهده داشت، کار کند.
گردان سیدالشهدا(ع) و گردان علی اصغر (ع) زنجان برای آموزش غواصی در قسمتی از ساحل رودخانه کارون مستقر شده بودند. کریم حرمتی رو به مهدی کرد و گفت : آموزش غواصی گردان سیدالشهدا(ع) بر عهده ماست. تو هم باید در این آموزش مربی یکی از گردانها باشی.
........ راس ساعت 8 آموزش شروع می شد و تا ظهر بی وقفه ادامه داشت. با صدای اذان ظهر ،به نیروها استراحت داده می شد. .........ساعت 3 بعد از ظهر دوباره آموزش ها شروع می شد . این درحالی بود که لباس غواصی ها هنوز خیس بود.
بسیجی ها ، هنگام اذان مغرب ، از آب خارج میشدند و نیمه های شب دوباره وارد آب میشدند. در حالی که آب اگر راکد می ماند یخ میزد.
ده ساعت آموزش و تمرین در شبانه روز ، در شرایطی انجام می شد که حتی تصور آن هم خارج از ذهن بود سوز و سرمای هوا، نامناسب بودن لباس ها، شرایط نامساعد تغذیه و انواع بیماری ها که پی آمد ساعت ها حضور در آب بود.
این وضعیت کم و بیش برای همهی لشکرها یکسان بود. میرقاسم میرحسینی، آن روزها قائم مقام لشکر 41 ثارالله بود. غواصان این لشکر هم در منطقه ی چویبده، در اروندکنار، به . آموزش مشغول بودند.
آن روز صبح، قرار بود برخی از نیروهای خط شکن لشکر برای آموزش شنا به رودخانه کارون بروند. علی زارعی? یکی از مسؤولین لشکر- داشت از کنار کارون میگذشت که چشمانش به میرحسینی افتاد. از تعجب خشکش زد، میرحسینی در آن سرما در کارون شنا می کرد.
او راهش را کج کرد و به طرف قائم مقام لشکر رفت. نفس میرحسینی به شماره افتاده بود. علی زارعی با دیدن او بیشتر سردش شد و یقهی اورکتش را بالا کشید. میرحسینی آمد کنار آب. علی زارعی به او سلام کرد. جوابش را داد. بعد دست به گیاهان خشک خودروی کنار ساحل گرفت و خود را از آب بیرون کشید. تمام موهای بدنش سیخ شده بود و مثل بید میلرزید. علی زارعی با تعجب پرسید: حاجی! تو این سرما هوس شنا کرده ای؟
میرحسینی در حالی که لبخند می زد، جواب داد: قرار است امروز گردان ها برای شنا بیایند این جا. خواستم قبل از این که آنها تن به آب کارون بدهند، خودم هم مزه ی سرما و شنا را چشیده باشم.
فرماندهان ارشد سپاه، آمار و ارقام جزر و مد اروند رود را در ده سال گذشته در اختیار مهدی و دوستانش گذاشته بودند.
آنها هم تحقیق و بررسی را به کمک آن اطلاعات به شدت پی گیری می کردند. شاید اگر حمله در تابستان یا بهار بود، یک بررسی روی آمار و ارقام ارائه شده ، میتوانست تا حد زیادی زمان جزر و مد کامل در روزهای مختلف را معلوم کند. اما این وضعیت در زمستان و پاییز، تفاوت فاحشی با فصل های دیگر داشت. پر آبی و کم آبی اروند تحت تاثیر بارندگی ها بود و همین عامل در تغییر جریان آب موثر بود.
شناسایی ها هم ادامه یافت و کمکم پایان کار نزدیک می شد. گاه شدت جریان آب ، کار شناسایی را نیمه تمام می گذشت و گاه غواصان در برگشت، به جای مورد نظر نمیرسیدند و آب آنها را به ساحل دیگری می برد.
.........نخلستان حاشیه اروند، پناه گاه بچه ها بود. وصیت نامه های زیادی پای درختان نخل نوشته می شد. نمازها، نیازها ، گریه ها ، دلتنگی ها ، قرار و مدارها با خدا و شهدا، عهد اخوت بستن ها و ..... ......فرماندهان گردانها برای توجیه به منطقه آمدند و داخل آب رفتند. انها تا حدی جلو برده شدند که بتوانند محل ماموریت شان را ببینند....... ......افزایش نیرو، این نگرانی را در فرماندهان به وجود آورد که مبادا حساسیت دشمن برانگیخته شود. گردانها تا آن زمان در دو منطقه مستقر بودند، گردان های خط شکن در کنار کارون بودند و گردانهای پشتیبان در بهمن شیر.