سرباز کوچک امام (ره)
خاطرات آزاده پر آوازه اسیر 13 ساله جنگ تحمیلی مهدی طحانیان
گفتگو و نگارش : فاطمه دوست کامی
قسمت چهارم
هر لحظه به آمارشهدا و مجروحان اضافه می شد. هر چه چشم می چرخاندیم اثری از عراقی ها نمی دیدیم که بخواهیم به طرف شان تیراندازی کنیم. معلوم بود که از داخل سنگر و با تانکهایشان رویمان آتش می ریختند. با این حساب تیراندازی به طرف شان فقط حرکت مان را کند می کرد. می بایست با سرعت هر چه تمام به آنها رسیده و جایی که در تیررسمان قرار می گرفتند با آنها درگیر می شدیم. زمین صاف بود. لحظه ای تعلل به قیمت جان مان تمام می شد. تا جایی که قدرت داشتیم می دویدیم. کم کم به جاده نزدیک می شدیم. همه به دنبال کوچک ترین برآمدگی ای روی جاده برای پناه گرفتن بودند. آفتاب مستقیم می تابید اما گرمایش در مقایسه با گرمای جهنمی که عراقی ها برایمان درست کرده بودند، هیچ بود. به دنبال یک جان پناه کوچک چشم هایم را ریز کردم. صد متر جلوتر روی سینه خاکریز یک برآمدگی دیدم؛ دویدم طرفش. به محض رسیدن به جاده و چند متری آن برآمدگی سرجایم میخکوب شدم. چیزی را که میدیدم باور نمی کردم. جان پناه من، جنازه متلاشی شده یک عراقی بود. صاحب جنازه، آدم هیکلی ای بود که دل و رودهاش ریخته بود کف زمین. معلوم نبود چه چیزی بهش خورده. اما هر چه بود، بدنش را دو نصف کرده بود. نای و ریه هایش بیرون افتاده بود. نایش آن قدر قطور و موج دار بود که یک لحظه یاد لوله خرطومی جاروبرقی افتادم. استخوانهای قفسه سینه اش ریه ها را پاره و چاک چاک کرده بود و روده های کلفت و درازش پخش شده بود دور جنازه. دست و پاهای آش و لاشش خلاف جهت طبیعی افتاده بود. از هر طرف که نگاه می کردی یک تکه گوشت از پوست آویزان بود. تن تکه پاره اش را که با کاردک جمع می کردی و روی باسکول می گذاشتی دویست کیلو میشد. چیز عجیبی بود این جنازه اما بیشتر از این جای ایستادن نبود. با اینکه مطمئن بودم تصویر این تل گوشت حالا حالاها از ذهنم بیرون نمی رود، دویدم به سمت بالای جاده. با هر مصیبتی که بود به بالای جاده رسیده بودم. جاده اهواز - خرمشهر جاده طولانی ای بود که ابتدا و انتهایش معلوم نبود. عراقی ها با فاصله ای از آسفالت و پشت سنگرهایشان خاکریز کوچکی درست کرده بودند که اگر چه مدام بر اثر انفجارهای پی در پی لب پر می شد اما از هیچی بهتر بود و می شد به عنوان جان پناه موقت، از آن استفاده کرد. عراقی ها سنگرها و استحکامات قوی ای داشتند اما هیچ کدام شان به درد ما نمی خورد. سبک مهندسی شان طوری بود که فقط برای آتش ریختن روی ما به کار می آمد و در جهت عکس آن، قابل استفاده نبود. عراقی هایی که تا چند لحظه پیش با آتش پدافند ضدهوایی و تیربارهای مختلف زمین زیر پایمان را شخم می زدند؛ بدون اینکه درست و حسابی وقت کنند. تجهیزات شان را بردارند ، پا به فرار گذاشته بودند. تانک های عراقی با دیدن رسیدن نیروهای پیاده ایرانی تند تند عقب نشینی می کردند. @defa_mogadas