سرباز کوچک امام (ره)
خاطرات آزاده پر آوازه اسیر 13 ساله جنگ تحمیلی مهدی طحانیان
گفتگو و نگارش : فاطمه دوست کامی
قسمت سوم
جایی دورتر از اینجا که ما بودیم ، حجم شدیدی از آتش بین دو جبهه رد و بدل می شد. فرمانده گردان می گنت بچه های حسین خرازی در تیپ امام حسین و بچه های احمد کاظمی در تیپ نجف اشرف مشغول سرگرم کردن دشمن هستند تا تیب 25 کربلا در فرصتی مناسب به دل دشمن بزند و خط را بشکند. با این حساب، عملیات اصلی، عملیاتی بود که تیپ کربلا انجام می داد. در دلمان خدا خدا می کردیم همه چیز خوب پیش برود و زحمت بچه هایی که در این دو محور مشغول سرگرم کردن عراقی ها بودند، هدر نرود فکر نمی کردیم انتظارمان این قدر طولانی شود اما تا سحر درگیری ادامه پیدا کرد. نماز صبح را که خواندیم خبر رسید: «به لطف خدا دو تیپ امام حسین (ع) و نجف اشرف از دو محور به جاده اهواز - خرمشبر - جایی که ما باید تصرفش می کردیم - مسلط شده اند و شرایط برای تیپ 25 کربلا برای تصرف نهایی جاده و پاکسازی کامل آن از دشمن بعثی مساعد است. با نام و یاد خدا حرکت کنید هاج و واج همدیگر را نگاه می کردیم. از دیشب تا حالا که کلی منتظر بودیم دستور حرکت برسد، هیچ خبری نشده بود، آن وقت حالا که هوا داشت روشن می شد و عراقی ها کام رویمان دید داشتند، چطور می توانستیم عملیات کنیم؟ آن هم غافل گیرانه! چاره ای نبود. تانک ها، ماشین آلات زرهی، توپ های 106 و همه ادوات به ستون شده دل کلی ایفا هم آمد و بچه ها را سوار کرد اما همه جا نشدیم. مجبور شدیم برویم بالای تانک ها و ماشین های زرهی. پریدم روی یک تانک چیفتن. به غیر از من ده، پانزده نفر دیگر هم آویزان تاک بودند. روی برجک تانک و اطراف آن میلگردهایی قطور جوش خورده بود که دستگیره های خوبی بودند. حین حرکت، تانک در سراشیبی و سربالایی می افتاد و تکان های شدیدی می خورد. من سفت یکی از میله ها را چسبیده بودم. اگر این کار را نمی کردم پرت می شدم کف زمین و در آن هیاهو چیزی ازم نمی ماند. از اگزوز تانک دود غلیظی همراه با کلی سر و صدا بیرون می آمد. صورت بچه هایی که نزدیک اگزوز بودند شبیه آفریقایی ها سیاه شده بود . هنوز هوا کاملا روشن نشده بود که عراقی ها شروع کردند به شلیک خمپاره های زمانی روی سر ستون. خمپاره زمانی خمپاره ای بود که در هوا بالای سر هدف منفجر می شده و باران ترکش هایش روی زمین می ریخت. تمام تنم را جمع کرده بودم زیر کلاهم. خمپاره بالای سرمان که می ترکید صدای برخورد ترکش های ریز و درشتش با بدنه تانک، شنیدنی بود. @defa_mogadas