کتاب آشنایی با علوم و معارف دفاع مقدس
سوالات صفحه 58
سوال 1 پاسخ ص 15
سوال 3 پاسخ ص 16و21
سوال 5 پاسخ ص 21
سوال 8 پاسخ ص 28
سوال 9 پاسخ ص 33
سوال 11 پاسخ ص 41
سوال 12 پاسخ ص 45
سوال 13 پاسخ ص 51
سوال 14 پاسخ ص 50
سوال 15 پاسخ ص 57
سوالات صفحه 100
سوال 1 پاسخ ص 64
سوال 3 پاسخ ص 74
سوال 6 پاسخ ص 89
سوال 7 پاسخ ص 93
سوال 9 پاسخ ص 97
سوال 10 نقش منافقین در جنگ پاسخ در کل کتاب
سوالات صفحه 139
سوال 2 پاسخ ص 104 و 111
سوال 3 پاسخ ص 116
سوال 5 پاسخ ص 126
سوال 7 پاسخ ص 133
سوال 8 پاسخ ص 136
سوالات صفحه 179
سوال 3 پاسخ 166
سوال 5 برخورد دوگانه سازمان ملل در صدور قطعنامه پاسخ ص 147
سوال 6 تجاوز مجدد عراق بعد از قطعنامه پاسخ ص 156
سوال 7 فروغ جاویدان و مرصاد ص 159و159
سوالات صفحه 235
سوال 1 پاسخ ص 184
سوال 4 پاسخ ص 199
سوال 5 پاسخ ص 214
سوال 6 پاسخ ص 213
سوال 9 پاسخ ص 228
سوال 10 پاسخ ص 232
سوال 11 نظریه فوکویاما پاسخ ص 230
****
إِنَّ الْمُنَافِقِینَ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ وَلَن تَجِدَ لَهُمْ نَصِیرًا (سوره نساء آیه145)
در تابستان 1367 و پس از عملیات مسلحانه فروغ جاویدان از سوی سازمان مجاهدین خلق(منافقین) و حمله به خاک ایران از طریق مرزهای غربی ایران و با پشتیبانی رژیم بعث عراق منافقین در «قالب یک ارتش متجاوز ظاهر شد، که از پشتیبانی کامل نیروهای نظامی بیگانه برخوردار بود.» (رضایی و سلیمی نمین، پاسداشت حقیقت:148)
"همزمان با پیشروی نیروهای سازمان مجاهدین خلق( منافقین) به داخل خاک ایران، بروز تحرکات و تنشهایی در زندان با سردمداری برخی از اعضای سازمان مجاهدین خلق(منافقین)، آغاز فعالیتهای برخی هواداران سازمان در سطح جامعه و ایجاد حرکتهایی برای برپایی آشوب و شورش در سطح شهرها و انتشار پیامهای مستمر سازمان از طریق رادیو و تحریک مردم به شورش رخ میدهد." (رضایی و سلیمی نمین، پاسداشت حقیقت:142)
در آستانه عملیات فروغ جاویدان، مسعود رجوی گفت: «براساس تقسیمات انجام شده، 48 ساعته به تهران خواهیم رسید… از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید؛ هر سه ساعت به سه ساعت دستور میدهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد… از طرفی در زندانها که باز شود آنها هم با ما هستند و با ما همراهی خواهند کرد. نیروهای زندان بالقوه با ما هستند.» این سخنان 3 روز قبل از آغاز عملیات و یک هفته قبل از آغاز اعدامها در تالار اجتماعات قرارگاه اشرف گفته شد.
مطابق روایت رسمی جمهوری اسلامی، زندانیان مجاهدین از حمله خبر داشته و خشنودی خود را از طریق برپایی جشن و سرودخوانی در زندان اعلام کرده بودند. آنان قرار بود پس از اشغال هر شهر، به ارتش او پیوسته و در فتح تهران شرکت کنند و به همین دلیل، آنها به عنوان مزدوران دشمن متجاوز در زمان جنگ محاکمه اعدام شدند.
??????????
گوشه ای از عملکرد سازمان مجاهدین خلق(منافقین) در انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس
1- ترور آیت الله خامنه ای در مسجد ابوذر تهران که موجب مجروحین شدید ایشان شد
2- انفجار حزب جمهوری اسلامی و شهادت شهید بهشتی به همراه 72 نفر از مسئولین
3- ترور شهید رجایی رئیس جمهور و شهید باهنر نخست وزیر
4- ترور خدمتگزاران نظام جمهوری اسلامی از جمله شهید هاشمی نژاد - شهید قدوسی - شهید لاجوردی – شهید دیالمه و.......
5- ترور ائمه جمعه مطرح کشور، شهید صدوقی - شهید دستغیب - شهید اشرفی اصفهانی - شهید مدنی - شهید قاضی طباطبایی
6- ترور فرماندهان هشت سال دفاع مقدس از جمله شهید صیاد شیرازی
7- ترور افراد عادی و متدین در شهرها
8- بمب گذاری در شهرها و معابر عمومی و تجمعات و کشتار مردم عادی
9- حمله به کشور در عملیات موسوم به فروغ جاویدان که با عملیات مرصاد در هم شکسته شد
10- حدود یکصد حمله به یگانهای رزمی ایران در جبهه ها
11- جاسوسی و دادن اطلاعات یگانهای رزم ایران به بعثی های متجاوز
12- دادن اطلاعات پرواز هواپیمای حامل شهید محلاتی و حدود 50 نفر از مسئولین که مورد حمله هواپیماهای عراق قرار گرفته و همگی به شهادت رسیدند
13- شناسایی اسرای ایرانی در اردوگاه های عراق که موجب شکنجه و شهادت آنها میشد
14- بازجویی و شکنجه اسرای ایرانی در زندانهای عراق
15- جاسوسی بین اسرای ایرانی برای بعثی ها
16 – ترور بیش از 17000نفر از بهترین فرزندان این آب و خاک
17- تبلیغات منفی و مخدوش نمودن چهره ایران در دنیا
18- مشارکت در کشتار حجاج ایرانی در مراسم حج مکه مکرمه سال1366
19 – شناسایی رهبران انقلابی و مبارز عراقی در پوشش سپاه پاسداران و معرفی آنها به استخبارات عراق که موجب شهادت مظلومانه و فجیح همگی آنها گردید
20- همکاری با سیاستهای استکباری آمریکا و برگزاری همایش های مختلف در خارج از کشور
21- اعلام همبستگی زندانیان و مجرمین منافق با مهاجمین منافق به ایران در سال 1367 و عملیات فروغ جاویدان و شورش در زندانها و تلاش برای همکاری با مهاجمین از داخل کشور
آیا «دست بوسی» سنتی ناپسند است؟
اخیرا یکی از شاگردان آیتالله جوادی آملی، در صفحه ویژه ایشان در دیدار با جمعی از محققین نوشته است: یکی از دوستان به آیتالله جوادی آملی اصرار کرد دستشان را ببوسد. ایشان با لحنی ناصحانه به ما فرمود: «نه دست کسی را ببوسید و نه بگذارید دستتان را ببوسند. من تا کنون هیچ دستی را نبوسیدهام، جز یک دست و آن هم دست امام خمینی(س) بود و به راستی که آن دست بوسیدنی بود.»
در همین زمینه حجت الاسلام و المسلمین مستوفی، مسئول گروه معارف موسسه تنظیم و نشر آثار امام (س)، در یادداشتی به بررسی پسندی و یا ناپسندی سنت «دست بوسی» در اسلام پرداخته است.
در میان اقوام و ملل جهان از دیرباز، رفتارهایی برای نشان دادن احترام به دیگران، بزرگداشت افراد، ابراز محبت و دوستی ... وجود داشته است؛ این رفتارها در برابر رهبران دینی و بزرگترها، حاکمان و امیران، دانشمندان و دوستان وخویشاوندان و کودکان... بروز پیدا میکند، از جمله این رفتار بوسیدن سر و پیشانی، گونه و دست و پا میباشد.
در آثار و منابع اسلامی و در بین علما و مسلمین -از همه فرقهها و مذاهب- نیز چنین رفتارهایی را میتوان مشاهده کرد که یکی از آنها دست بوسی است. دربرابر رفتار «دست بوسی» دیدگاههای مختلفی وجود داشته و دارد که از تایید و تکذیب آن، تا حکم به اسحبات و یا کراهت و حرمت آن را میتوان سراغ گرفت.
نکته مهمی که باید به آن توجه داشت، رفتارهای مورد اشاره به خودی خود و به ذات خویش، دارای حسن و قبح نیستند، و به بیان دیگر حسن و قبح ذاتی ندارند، و نیکویی و زشتی آن، وابسته به نیت ها و انگیزههای افراد، شرایط اجتماعی، فرد انجام دهنده و... برمیگردد؛ به عنوان مثال، دست بوسی کودکی نوزاد نمیتواند معنا و مفهوم زشت و ناپسندی در هیچ فرهنگ و مذهبی داشته باشد، و معنای آن جز ابراز محبت و عاطفه نسبت به کودک نخواهد بود.
بنابراین، در بررسی رفتار «دست بوسی» و پسند و ناپسندی آن، باید به جوانب دیگر آن پرداخت، و به انگیزهها، نتایج و آثار آن توجه کرد، براین پایه، حکم واحد و یکسانی برای «دست بوسی» نمیتوان صادر کرد، که همه موارد و افراد را در همه شرایط و زمانها و مکانها در برگیرد و آنرا درهمه موارد ناپسند و مذموم یا مورد پسند و نیکو شمرد.
نباید از یاد برد که اقوام و مللی که به اسلام گرویدند، دارای رفتارهای مختلف به جهت احترام و تکریم بزرگان و دیگران بودند، و اسلام دربرابر این رفتارها سه گونه برخورد داشته است، پارهای از آنها را تایید و برخی را رد نموده است و پیرامون برخی از رفتارها نیز سکوت اختیار کرده یعنی ما رد و یا اثباتی در سیره و سنت پیغمبر(ص) و بزرگان اسلام در برابر آن نمیشناسیم.
در اسلام، رفتاری مانند «سجده» دربرابر دیگران به شدت رد و نفی شده است، ولی پیرامون «دستبوسی»، آثار مختلفی در دست است که برخی آن را تایید و برخی رد میکنند، بنابراین میتوان گفت که نظر اسلام و دین پیرامون آن، نه رد مطلق و نه تأیید مطلق میباشد، بلکه با توجه به موارد آن که به سبب انگیزهها و شرایط تغییر میکند، حکم آن نیز مختلف میشود، بی شک میتوان گفت که «دستبوسی» که موجب خواری و ذلت «دستبوسنده» و کبر وغرور کسی شود که دست او بوسیده میشود، ناپسند و مذموم است.
اینک با نقل نمونههایی از سنت و سخنان بزرگان اسلام، زوایای بیشتری ازبحث برای خوانندگان روشن میشود. بیش از نقل آنها، توجه به یک نکته مفید خواهد بود که در اسلام اموری از بوسیدن دست خویشتن وجود دارد، چنانکه پیغمبر(ص) و... پس از استلام حجرالاسود، دست خود را میبوسید و یا امام علیه السلام در دادن صدقه دست خود را میبوسید، که این خود حکایت میکند دست به دلیل تماس با حجر و... مبارک شده و ارزش بوسیدن دارد، همین نکته در مورد بوسیدن دست دیگران نیز میتواند مورد توجه قرار گیرد.
1- در سنت و سیره اصحاب و یاران پیغمبر(س) و ائمه معصومین(ع)، مواردی دیده میشود که آنها دست پیغمبر(س) و امام(ع) را بوسیدهاند، و نهی و ردی از سوی آنان نیز نشده است.
در کتاب «موسوعة الدفاع عن رسولالله(ص)،ج2، ص 79»مینویسد: «در مورد بوسیدن دست، احادیث و آثار فراوانی وجود دارد که مجموع آن بر ثبوت آن از پیغمبر(ص) دلالت میکند.»
در آثار و منابع از بوسیدن دست پیغمبر(ص) توسط یاران و اصحاب از جمله زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه و بوسیدن دست امام حسین(ص) توسط فرزدق شاعر و بوسیدن دست امام صادق(ص) توسط محمد بن مسلم [فقیه و راوی بزرگ شیعه] ...حکایت شده است.
[کنزالعمال، ج29، 220، جامع الاحادیث، ج28، ص10، کافی، ج2، ص 185، بحارالانوار، ج46، ص 957؛ کشف العمه، ج2، ص43، تفسیر منسوب به امام عسکری(ع)، ص 637و...]
2- در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام با سند صحیح نقل شده است:« سر و دست کسی جز سر و دست پیغمبر(ص) یا کسی که از او اراده رسول خدا(ص) بشود، بوسیده نمیشود.» و در روایت دیگری فرمودهاند، دست بوسیدن جز برای پیغمبر و جانشین پیغمبر(ص) شایسته نیست.[کافی، ج2، ص 185]
3- در منابع اهل سنت از بوسیدن دست خلیفه دوم توسط ابوعبیده جراح [السنن الکبری، ج7، ص 101] و بوسیدن دست انس به مالک به دلیل تماس با دست پیغمبر(ص) و ... یاد شده است.
4- شهید اول، از فقهای بزرگ شیعه، به جواز بوسیدن دست برادران مسلمان که به عنوان تعظیم و بزرگداشت مومن فتوا میدهد [القواعد و الفوائد،ج2، الدروس الشرعیه، ج2، ص 18]
5- عالمان اهل سنت نیز به جواز، بلکه استحباب آن نظر دادهاند از جمله صاحب البحر المحیط در تفسیر خویش[ج6، ص 327] به جواز دست بوسی، و صاحب فیض القدیر [ج6، ص15] به استحباب آن برای علم و شرف قائل شدهاند.
درمجموع از روایات، فتاوا و دیدگاههای فقیهان اسلام، نمیتوان دست بوسی را کاری نادرست و ناپسند برشمرد، آری باید توجه داشت که این رفتار نباید موجب تجلیل و احترام کسانی شود که شایستگی ندارند، و نباید برای امور دنیا و ارباب زر و زور انجام پذیرد، و نباید موجب خواری و... گردد.
بنابراین، چه زیبا و پسندیده است که فقط این «دستبوسی» در برابر کسانی انجام شود که قصد و نیت از آن تجلیل و بزرگداشت پیغمبر(ص) باشد، و آن کسی که دست میبوسد و آن که دستش بوسیده میشود، هر دو مراقب باشند که مبادا انگیزههای دیگر در آن راه پیدا کند.
شهید فوزیه شیر دل
از دیگر شهدای زن می توان به اسم «فوزیه شیردل» اشاره کرد. دوم اردیبهشتماه سال 13338متولد شد. پس از اخذ مدرک سوم راهنمایی وارد بهداری شد و پس از گذشت سه سال از خدمت در بهداری شهر کرمانشاه به پاوه منتقل شد و در بیمارستان این شهر به عنوان بهیار ایفای نقش کرد.
سرانجام روز 25 مرداد 1358 در جریان حمله گروهک ضد انقلاب دموکرات به بهداری پاوه و محاصره بهداری، در حالی که شهیده فوزیه شیردل مشغول کمک کردن به یاران شهید دکتر مصطفی چمران برای راهنمایی بالگرد بود، مورد اصابت گلوله قرار میگیرد و پس از گذشت 16 ساعت خونریزی به شهادت میرسد. پیکر این شهیده در گلزار شهدای باغ فردوس استان کرمانشاه خاکسپاری شده است.
شهیده فوزیه شیر دل از سوی سازمان بسیج مستضعفین، شهید شاخص جامعه زنان سال 93 معرفی شده است.
شهید ناهید فاتحی کرجو
به گزارش ایسنا، شهیده ناهید فاتحی کرجو در چهارمین روز از تیرماه سال 1344 در شهر سنندج به دنیا آمد. پدرش «محمد» از پرسنل ژاندارمری بود و مادرش «سیدهزینب»،.
مهربان، مسئولیتپذیر و شجاع بود و در دامن پرمعرفت و عفت مادر، با بزرگ شدن جسم، روح معنوی خود را هم پرورش میداد. عشق به عبادت در سنین کم از ویژگیهای منحصر به فرد ناهید بود. آن قدر در محراب عبادت با خدا راز و نیاز میکرد و لذت میبرد که به پدرش گفت: «اگر از چیزی ناراحت و دلتنگ باشم و گریه کنم، چشمانم سرخ میشود و سرم درد میگیرد اما وقتی با خدا راز و نیاز و گریه میکنم،نه خستهام و نه سردرد و ناراحتی جسمی احساس میکنم، بلکه تازه سبکتر و آرامتر میشوم.»
با شروع حرکتهای انقلابی مردم ایران،ناهید هم به سیل خروشان انقلابیون پیوست و با شرکت در راهپیماییهای ضدطاغوت، در جرگه دختران مبارز کردستان قرار گرفت. روزی با دوستانش به قصد شرکت در تظاهرات علیه رژیم شاه به خیابانهای اصلی شهر رفت. لحظاتی از شروع این خیزش مردمی نگذشته بود که ماموران شاه به مردم حمله کردند. آنها ناهید را هم شناسایی کرده بودند و قصد دستگیری او را داشتند که با کمک مردم از چنگال دژخیمان فرار کرد. برادرش میگوید: «آن شب ناهید از درد نمیتوانست درست روی پایش بایستد، پشتش بر اثر ضربات ناشی از اصابت باتوم کبود شده بود. »
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و شروع شرارتهای ضدانقلاب در مناطق مختلف کردستان، ناهید که تازه پا به دوران نوجوانی گذاشته بود، همکاریاش را با ارتش و سپاه آغاز کرد. شروع این همکاری،خشم ضدانقلاب به خصوص گروهک «کومله» را که زخم خورده فعالیتهای انقلابی این نوجوان و سایر دوستانش بود،برانگیخت.
اوایل زمستان سال 1360 بود که ناهید به شدت بیمار شد و برای مداوا به درمانگاهی در میدان مرکزی شهر سنندج مراجعه کرد. چند ساعتی از رفتن ناهید گذشته بود اما از بازگشتش خبری نبود. مادر در خانه نگران و چشمانتظار چشم به «در» دوخته بود تا دختر نوجوانش برگردد.
آن روزها در سنندج امنیت برقرار نبود و این واقعیت، دل مادر را بیشتر میلرزاند. جستجوی خانوادگی با رفتن دختر بزرگ خانواده به سمت درمانگاه شروع شد اما او هم با تمام دلنگرانیها بعد از ساعتها جستجو، خواهر نوجوانش را پیدا نکرد.
خبری از ناهید نبود. انگار که اصلا به درمانگاه نرفته بود. آن وقتها پدر ناهید در جبهه خرمشهر برای آزادی این شهر از چنگال بعثیها میجنگید و مادر شیرزنی که مسئولیت سرپرستی و مدیریت عاطفی خانواده را بر عهده داشت به تنهایی همه جا دنبال دخترش میگشت تا اینکه بالاخره از چند نفر که ناهید را میشناختند و او را آن روز دیده بودند شنید که چهار نفر، ناهید را دوره کرده و به زور سوار مینیبوس کرده و بردهاند. کجا؟ هیچ کسی نمیدانست. چرا کسی معترض ربایندگان نشده بود؟ آیا ناهید کار اشتباهی کرده بود که باید دستگیر میشد؟ آن هم توسط گروهی ناشناس؟.
شواهد نشان میداد که این دختر نوجوان با دسیسه گروهی ضدانقلاب به جرم همکاری با سپاه و حمایت از آرمانهای انقلاب اسلامی و ولایتپذیری امام خمینی (ره) ربوده شده است. بعد از ربوده شدن ناهید،خانوادهاش را تهدید میکردند. افراد ناشناس به خانه آنها نامه میفرستادند که «اگر باز هم با سپاه و پیشمرگان و انقلاب همکاری کنید بقیه بچههایتان را هم میکشیم.
چند ماه بعد خبری در شهر پیچید که دختری را در روستاهای کردستان با دستانی بسته و سری تراشیده به جرم اینکه «این جاسوس خمینی است!» میچرخانند. این خبر در مدت کوتاهی همه جا پخش شد و نگرانیهای مادر را به یقین تبدیل کرد. او خود ناهید بود. این ویژگی که برای کومله و ضدانقلاب اتهام بود برای ناهید افتخار محسوب میشد.
یک روستایی دیدههای خود را از آن اتفاق اینگونه تعریف میکند: «آنها سر دختری را تراشیده بودند و او را در روستا میگرداندند. کوملهها به آن دختر نوجوان میگفتند: آزادت نمیکنیم مگر اینکه به خمینی توهین کنی!»
اما بصیرت،ایمان،شجاعت و انگیزههای معنوی توأم با شناخت اهداف انقلاب اسلامی این دختر نوجوان دلیر و شیربچه کردستان را بر آن داشت که جان فدای آرمان کرده و هرگز علیه امام و رهبر خود زبان باز نکند. او سنگینی و درد ناشی از برخورد سنگ با پیکرش را بیشتر تحمل میکرد تا سنگینی حرفی نادرست و قبول کژگوییهای قومی نادان و سفاک صفت درباره امام و آرمانش را.
ناهید تلخی شکسته شدن حریمهای احترام به زنان را به کام جان خرید و هرگز دست از آرمانها و اعتقاداتش برنداشت تا سایرین بتوانند شیرینی زندگی در زیر سایهسار پرچم قدرتمند اسلام را تجربه کنند.
در آن روزگار، مردمان مستضعف روستایی که جرأت حرف زدن علیه ضدانقلاب را نداشتند، بارها و بارها به وضعیت شکنجه وحشیانه این دختر نوجوان اعتراض کردند، اما هیچ گوش شنوا و مرد عملی پیدا نشده بود که ناهید را از چنگال ستم آنها رهایی بخشد.
11 ماه از ربوده شدن ناهید میگذشت که پیکر مجروح و کبودش را با سری شکسته و تراشیده در سنگلاخهای اطراف روستای «هشمیز» پیدا کردند. وقتی پیکر مجروح و بیجان او را به شهر سنندج انتقال دادند مادرش بسیار بیتابی میکرد. او هر چند زنی قوی بود اما چندین بار از هوش رفت.
پیکر صدمه دیده و آغشته به خون ناهید اگرچه دیگر صدایی برای فریاد زدن و جانی برای فدا کردن در راه انقلاب نداشت اما کتابی مصور از ددمنشی ضدانقلاب بود. او همواره حلقومی برای هزاران فریاد مظلومیت و ایستادگی است. زنان آن روز، با دیدن آثار شکنجههای وحشیانه بر بدن ناهید، سر شکسته و تراشیدهاش به ماهیت اصلی ضدانقلاب بیش از پیش پی برده و با ایمان و بصیرتی بیشتر به مبارزه با آنان همت گماشتند. خانواده شهید فاتحی کرجو، صلاح ندیدند وی را در سنندج دفن کنند و پیکرش را به تهران منتقل و در قطعه شهدای انقلاب بهشت زهرا(س) تهران دفن کردند.
شهیده شهناز حاجی شاه
«شهناز حاجیشاه» نخستین زن شهیده خرمشهر است.او در سال 1336 در خرمشهر به دنیا آمد. تحصیلاتش را تا دیپلم ادامه داد. با آغاز جنگ و اشغال خرمشهر، در کنار برادرانش، ناصر و محمد حسین، به دفاع از شهر پرداخت. او به قدری نسبت به تمام اعضای خانواده و پدر مادرمان احساس مسئولیت میکرد که فرزند بزرگ خانواده به نظر می رسید.جنگ که آغاز میشود خانواده او به اهواز میروند اما او به همراه برادرانش در شهر میمانند تا از خرمشهر دفاع کنند.
هشتم مهرماه سال 1359 از شیراز کامیونی میرسد که بار آورده بود و میخواست آنها را در مکتب خالی کند. دخترها منتظر آمدن مردها نمیشوند و خودشان دست به کار میشوند. مشغول کار بودند که دیدند سر فلکه گلفروشی، عراقیها خانه سمت چپ خیابان را با خمپاره زدند.شهناز و دوستش شهناز محمدی همراه بقیه به طرف خانه میدوند تا اگر زنی در آنجا هست،او را بیرون بیاورند که خمپارهای بین آن دو به زمین میخورد و منفجر میشود. ترکش مستقیما به قلب شهناز اصابت و او را همان جا شهید کرد.
نرگس حیدرپور
نرگس حیدرپور هم از دیگر شیرزنان کشورمان است. وی درباره اتفاقی که در مهرماه سال59 رخ داده است میگوید: پس از اشغال قصرشیرین توسط نیروهای عراقی در اوایل مهرماه59 مزدوران عراقی به سمت گیلانغرب که در 50کیلومتری جنوب این شهر قرار دارد هجوم آوردند. با اشغال روستای گور سفید، من به همراه پدرم و دیگر اهالی روستا بدون اینکه کفشی به پا داشته باشیم یا غذایی با خود برداشته باشیم به طرف ارتفاعات روستای «آوزین» پناه بردیم. نیروهای بعثی با اشغال روستای گورسفید نزدیک به هشت نفر از اقوام مان (از جمله برادر، دایی، عمو، پسردایی، دختردایی، دخترعمو و...) مرا به شهادت رساندند.
مراسم خاکسپاری ساعت ها طول کشید. فردای روز اشغال، نرگس حیدرپور به همراه پدرش برای تهیه غذا به داخل روستا بازمیگردند. هنگام ورود، متوجه حضور عراقیها میشوند اما بهدنبال غذا داخل روستا میروند. پس از تهیه غذا، او محض احتیاط «تبری» با خود برمیدارد. در مسیر برگشت، شیرزن گیلانغربی و پدرش با دو نیروی عراقی در محدوده رودخانه آوزین و ارتفاعات مجاور مواجه میشوند.
حیدرپور این لحظه را اینگونه روایت میکند: در موقع این حادثه 18بهار از عمرم گذشته بود. در همان آغازین روزهای جنگ شاهد شهادت اقوامام بودم. از آنجا که دچار نگرانیها و ناراحتی شدید ناشی از اشغال کشورم و به شهادت رسیدن عدهای از بستگانم شده بودم، زمانی که با این دو عراقی برخورد کردیم بدون هیچ درنگی با تبر به آنها حملهور شدم. یکی از آنها را به هلاکت رساندم و دیگری را هم که بهشدت ترسیده بود به اسارت گرفتم و با تمام تجهیزاتش ساعتی بعد تحویل رزمندگان اسلام دادم.18ماه آواره بودیم تا اینکه عراقیها عقبنشینی کردند.